رمان عشق گمنام
پارت ۵۹
(روز عقد)
امروز روز عقد وعر...بود از دیشب تا صبح نخوابیدم از بس استرس دارم .
نمیدونم از صبح که پا شدم چرا یه دلشوره دارم همش منتظر یه اتفاق ام .
علی اومد کنارم گفت: خب اماده ای بریم ؟،
من:اره
قرار بود علی منو برسونه آرایشگاه .
سوار ماشین شدیم که علی گفت: آوا از صبح حس میکنم منتظر یچیزی هستی چیزی شده؟،
من: نمیدونم چرا دلم شور میزنه .
علی:به دلت بد راه نده خیره ان شالله .
رسیدیم آرایشگاه
علی: هرموقع که تموم شد بهم زنگ بزن بیام دنبالت .
من: باشه خداحافظ
علی :خداحافظ
از پله های آرایشگاه رفتم بالا تا به خودت اتاق رسیدم .آرایشگر خوش برخوردی بود :،سلام به به خوش اومدین .
من: ممنون
آرایشگر:بیا عزیز بشین اینجا که من وسایل هارو آماده کنم .
نشستم روی صندلی بعد از چند دقیقه گفت:من این آینه رو بردارم که آخر سر خودت رو نگاه کنی .😁
*
خودم رو توی آینه نگاه کردم واقعا خودم بودم ؟؟؟ فکر نکنم .خندم گرفته بود .آریشگره گفت :من تاحالا عروس به این خوشگلی ندیده بود داماد بیهوش نشه خوبه .
گوشیم رو برداشتم زنگ زدم به علی بعد از چند دقیقه جواب داد
علی:بله خانم
من:علی تموم شد کی میایی؟
علی:الان میام عزیزم یه ۲۰دقیقه دیگه اونجام .
من:باشه .
علی دقیقا راس بیست دقیقه اومد . تا منو دید چشماش دقیقا اینجوری شد😍
بعد هم شنلمو قشنگ اورد پایین که اصلا هیچ جارو نمیدم .
توی ماشین بودیم که علی گفت بعد از جشن آرایشت رو پاک کن لباسات رو عوض کن بیا باهم بریم جایی .
من:کجا ؟
علی :سورپرایزه .
خندیدم که علی گفت:خنده هاتم قشنگه ها .
قند توی دلم آب شد .
**.
علی:رسیدیم .
همه دست میزدن خاله فیروزه نقل میپاشید .
رفتیم داخل نشستم روی مبلی که گذاشته بودند علی هم نشست کنارم .
علی:شنلتو در نیار الان عاقد میاد .
من:باشه
ادامه دارد ......🥀
نویسنده:فاطمه زینب دهقان🌼
کپی فقط با نام نویسنده مجاز است🥀
رمان عشق گمنام
پارت ۶۰
بعد از چند دقیقه عاقد به همراه چند نفر دیگر آمدند داخل .
بعد یه صلوات شروع کرد به خواندن خطبه عقد .
عاقد :.......عروس خانم آوا محمدی فرزند حسین آیا وکیلم شمارو به عقد دائم اقای علی حسینی فرزند حسین در بیاورم ؟
ویدا:عروس خانم دارن دعا میکنن
عاقد:برای بار دوم ............عروس خانم وکیلم ؟
ویدا: عروس دارن سوره ی نور میخونن
عاقد:..........عروس خانم وکیلم ؟
من: اعوذبا الله من الشیطان رجیم بسم الله الرحمن الرحیم ،،با اجازه ی امان زمانم بزرگترها بله .
با گفتن بله من همه صلوات فرستادن .بعد هم علی آقا بله گفت .
قرار شده بود که عروسیمون بدون هیچ گناهی انجام بشه واز هیچ موسیقی وحتی ملایم هم استفاده نشه .
وقتی که عاقد رفت علی شنلمو در آورد آروم لب زد چه خوشگل شدی .
سرم رو گرفتم پایین چیزی نگفتم .
علی هی با دستمال داشت عرقای پیشونیش رو پاک میکرد منم بودم باید پاک میکردم بین این همه خانم علی هم که ...
علی آروم در گوشم گفت: آوا جان من دیگه برم طرف آقایون .
خندیدمو گفتم : برو که از خجالت آب نشدی .
یه لبخند زدو بلند شد . بعد از رفتن علی ویدا سریع اومد جای گرفت گفت: سارا رو ندیدم فقط مامانش اومده.
هیچی نگفت فقط سری تکون دادم که ویداگفت: علی واسه چی اینقدر زود رفت؟
من: بابا آقامون خجالتین 😂 اینجا هم بود ندیدی نزدیک بود گردنش بشکنه .
ویدا هم خندیدو گفت : زدی تو خال آره دیدم یه چند بار هم خواستم بهش بگم که یادم رفت .
***
من: علی الان من میرم خونه خودمون تو هم برو خونتون لباسای مجلسیتو عوض کن که بریم .
علی : ای به روی چشم .
هنوز بعضی از فامیلا داخل تالار بودن که منو علی طوری که کسی نفهمه سوار ماشین شدیم فقط به ویدا گفتم .
علی :بیا رسیدیم تا یک دقیقه دیگه همینجا باشی ها .
خندیدمو گفتم: سعی خودمو میکنم .
درو باز کردم پیاده شدم رفتم داخل خونه .
با این لباس پف وپفی نمیشد پیاده رفت گشت مجبور بودم عوضش کنم .با یه لباس بیرونی عوضش کردم بعد هم رفتم دست شور آرایشمو پاک کردم روسریم رو هم سرم کردم دنبال یه گیره میگشتم که بزنم به روسریم . ندیدمش داشتم کشو هارو نگاه میکردم که یکدفعه جعبه ای رو دیدم .برشداشتم بازش کردم وای این ساعته اس .یه لبخند زدمو گفتم : خدا حکمتتو قربون .
یه گیره هم داخل همون کشو بود برداشتم باهاش روسریم رو درست کردم .
چادرم رو هم سرم کردم رفتم پایین .
علی داخل کوچه به ماشین تکیه داد بود رفتم طرفش منو دید گفت: از یک دقیقه گذشت که خانم
ادامه دارد .....🥀
نویسنده : فاطمه زینب دهقان🌼
کپی فقط با نام نویسنده مجاز است🥀
رمان عشق گمنام
پارت ۶۱
خندیدمو گفتم : کدوم خانمی رو دیدی که توی یک دقیقه آماده بشه که من دومیش باشم ؟
علی خندیدو دستم رو گرفت گفت: بیا بریم همونجایی که میخواستم ببرمت .
من: بریم .
پیاده راه افتادیم همونجایی که قرار بود علی ببرم .
تقریبا رسیده بود به پارکی که علی گفت: آوا اگه شوهرت مدافع حرم باشه خوبه؟
منظور حر فش رو نفهمیدم واس همینم گفتم: یعنی تو الان میخواهی بگی مدافع حرمی ؟
علی یه لبخند ملیحی زدو گفت: آره
دلم هری ریخت گفتم: واقعنی؟
لپمو کشید گفت: آره ..
من: علی یعنی ققراره بری سورریه؟
علی: آره ،بالاخره جوااب منو ندادی؟
من: خوب که هست ولی خیلی سخته .
علی : آوا ، اگه بهت بگم من اسممو نوشتم جز اعزامی های سوریه میزاری برم .
این دفعه دیگه نمیدونستم چیکار کنم علی چند ساعت بعد عقد مون داره میگه :میخواد برع سوریه ؟
با قاطعیت گفتم:نه
علی یه نگاهی بهم کردو ولی چیزی نگفت .
بحسو خودش جمع کردو گفت : اون چیه دستت؟
نگاهی به جعبه انداختمو گفتم :ببینش ببین میفهمی کجا دیدیش .
علی جعبه رو از دستم گرفت بازش کرد یه نگاه دقیقی بهش انداخت گفت : نه
من: داخل ساعت فروشیه ....
علی دوباره فکر کردو گفت: عه راست میگی که میخواستم بخرمش که یه خانمی اون رو خرید .نکنه اون خانم تو بودی ؟،
خندیدمو گفتم : آره خودم بودم .
علی با حالت اخمویی گفت: ساعت مردونه رو واسه کی خریدی؟
من: اون موقع خریده بودم که بدمش تو از کانادا اومده بودی ،ولی نشد که بدمش تو .
علی اخمش بیشتر شد گفت: چشمم روشن ساعت به این شیکی رو میخواستی بدی به یه نامحرم ؟ اونم واسه پسر همسایه ؟
من: خب ندادم که .
علی :، معلومه چون خدا نخواست تو بدی به یه نامحرم .بعد هم اگه تو اون روز به من این ساعتو میدادی
خندیدو گفت: بهت قول نمیدادم که ندازمش دور😂
من: خدارو شکر که حکمتشو فهمیدم .
علی : میدونستی چقدر دوستت دارم ؟
من: نه چقدر؟
علی : به اندازه ی نفرتم به داعش دوستت دارم ❤
سرخ شدم . سرمو گرفتم پایین ،علی خندش گرفت گفت :الان دیگه این ساعت مال منه ؟
من: اره دیگه 😌
علی : بیا از اینجا رد بشیم بریم اون طرف خیابون که یه بستی برات بگیرم کیف کنی .
ادامه دارد ...🥀
نویسنده:فاطمه زینب دهقان🌼
کپی فقط با نام نویسنده مجاز است🥀
مداحی آنلاین - نگرانی پیامبر از بیقراری امت - حجت الاسلام عالی.mp3
2.02M
🏴 #شهادت_حضرت_پیامبر(ص)
♨️نگرانی پیامبر از بی قراری امت
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #عالی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حـسنےاممـݩ🌿
نهـ فقط مــݩ
همـه دنیا حسنےانـد🏙
#دوشنبههایامامحسنی(؏)💕
بازدیدهای مجازی
دانش آموزان را به اردو دعوت کنید تا با *تصاویر ۳۶۰ درجه* احساس دلنشین *زیارت مجازی* را کسب نمایند❗
➖➖➖➖➖➖
✳️حرم مطهر *رسول الله(ص)*
https://www.panoman.ir/projects/rasolallah/1.html
➖➖➖➖➖➖
✳️حرم مطهر *امام علی(ع)*
http://imamali-a.com/vtour/
➖➖➖➖➖➖
✳️حرم مطهر *امام حسین(ع)*
http://app.imamhussain.org/tours/?lang=fa
➖➖➖➖➖➖
✳️حرم مطهر *امام رضا(ع)*
https://tv.razavi.ir/VR/2/#s=pano11246
➖➖➖➖➖➖
✳️حرم مطهر *حضرت معصومه (س)*
http://qompanotour.com/%D9%BE%D9%88%D8%B4%D9%87%20%D9%87%D8%A7/%D8%AA%D9%88%D8%B1%20%D9%85%D8%AC%D8%A7%D8%B2%DB%8C/Hazrateh%20Ma'soomeh%20Holy%20Shrine/Harameh%20Hazrateh%20Ma_soomeh.html
➖➖➖➖➖➖
✳️گلزار شهدای کرمان و مزار سردار دلها *حاج قاسم سلیمانی*
http://soleimany.ir/tour
🌸|شهید حاج قاسم سلیمانی:
من معتقدم هر ایرانی باید در خانه خود یک
عکس شهید داشتهباشد و حس.تعلق به شهید
نباید در یکمحدوده مشخص به نام خانوادهی
شهید باقی بماند...
اگر در اداراتدولتی یاخصوصی و هر مکان
دیگر عکس📸 شهید نباشد،یک بی معرفتی
نسبت به شهداست. شمال و جنوب تهران و
ایران و همه کشور مدیون شهدا🕊هستند و
شهیدان خودرا برای تمامی ایرانیها فدا کردند.
•|#مکتبسلیمانی🌿|•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 #استوری |
آخر یه روز شیعه برات حرم میسازه💚
حرم برای تو شه کرم میسازه💚
#شهادت_امام_حسن_مجتبی ع🖤🍂
#تسلیٺ_باد🍂💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 #استوری |
تو که کاری غیر از کرم نداری💚
چجوری قبول کنم که حرم نداری😭
#شهادت_امام_حسن_مجتبی ع🖤🍂
#تسلیٺ_باد🍂💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔳 #شهادت_امام_حسن_مجتبی(ع)
🌴خداوند کرم امیر بی حرم
🌴خودم قربونیتم به جون مادرم
🎤 #محمود_کریمی
⏯ #نماهنگ #زمینه
👌بسیار دلنشین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 #استوری |
ماه و خورشید شمع مزار و مرقدته💚
تو دل هر شیعه ضریح و گنبدته💚
#شهادت_امام_حسن_مجتبی ع🖤🍂
#تسلیٺ_باد🍂💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 #استوری |
اونی که غریبتر از حسین بی کفن🥀
غریب و کریم اهل امام حسن💔
#شهادت_امام_حسن_مجتبی ع🖤🍂
#تسلیٺ_باد🍂💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 #استوری | #وضعیت_واتساپ
سلام علی یا نبی الله🥀
سلام علی یا اب الزهرا🥀
#شهادت_حضرت_پیامبر(ص)🖤🍂
#تسلیٺ_باد🍂💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔳 #شهادت_امام_حسن_مجتبی(ع)
🌴خداوند کرم امیر بی حرم
🌴خودم قربونیتم به جون مادرم
🎤 #محمود_کریمی
⏯ #نماهنگ #زمینه
👌بسیار دلنشین