eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
7.1هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#برادرم
یکی از رفقا و هم دانشگاهی هایش تعریف می‌کرد که با محمد پینت بال می‌رفتیم. به شوخی به شهید دهقان گفتم: آقا همه تیرها عین این بازی‌های کامپیوتری به سر و کله من خورد. او گفت: اشکال نداره داداش! چه چیزی بهتر از اینکه بی سر شهید شوی. خودم گلوله بارانش کرده بودم، به شوخی گفتم چیزی نصیب تو نمی‌شود محمد! همه تیرهایی که نثارت کردم به سینه و پهلو‌هایت خورد. وقتی که پیکرش را آوردند و نحوه شهادتش را فهمیدم نابود شدم. با خودم فکر کردم اشتباه از من بود که گمان می‌کردم چیزی به تو نمی‌رسد. ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
وقٺـے عقݪ عاشـق شـود! عشق عاقـل میشود. انگـاه شہید مۍشوے …🤍🌱 ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
حقیقتا قلبم تیکه تیکه شد.. آقاجان،سیدی:).. بیا که بدجور نیازمندیم بهت💔:)
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
حقیقتا قلبم تیکه تیکه شد.. آقاجان،سیدی:).. بیا که بدجور نیازمندیم بهت💔:)
اقا جان میبنی که دارن به انتظارمون میخندن اقا شما خیلی مهربونی💔 ای کاش زودتر بیای و خودت به اینا نشون بدی که ما انتظار ما الكي نبود💔 اَللّٰھُم‌َعَجِـݪْ‌علـےٰ‌فَـرَجِ‌مَوْلْانْـاصٰـاحِبْ‌اَلْزَمـٰاڹْ💔🤲🏻"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️تقدیم به بانوان چادری که این روزها در خط مقدم جبهه جنگ نرم هستند♥️ ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همه پشت تیم ملی ایران هستیم💪 خیلی هجمه و حمله علیه تیم‌ملی هست متاسفانه. بهرنحوی میتونیم باید حمایت کنیم. حداقلش با انتشار مطالب... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @Shahid_dehghann
دهه‌‌ی هشتادی‌ها هم دارن همسر ِ شهید میشن(((:
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
دهه‌‌ی هشتادی‌ها هم دارن همسر ِ شهید میشن(((: #شهيد_دانيال_رضا_زاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⊹ ‌+خوب می‌دانم ڪه امروز، تڪرار دیگری از داستان چادرخاڪی مـــادرِما، در ڪوچه پس ڪوچه‌های زمان است . . ⊹ 📜دلنوشته‌ی‌همسر‌شهید'‌دانیال‌رضازاده' @Shahid_dehghann
سلام‌رفقـا‌وقتتون‌بہ‌خیرونیڪی 🖐🏼📮 همونطور ڪہ مستحضر هستـید 1401/9/15 چهلم شہید عزیزمـون طلبه عزیز هست 🖤🥀 ✅قـراره بہ منـاسبت این روز بہ یارے خـدا و اگـر همت شمـا عزیزان مـارو یارے ڪنہ و شرایط مالیـش برامون فـراهم شہ چندتا ڪار خفن و قشنـگ انجام بدیـم ✌️🏼🙂 ↩️حالا براے برپایی این جلسه رفقـا واقعا نیازمند ڪمڪ هزینہ‌هاے شماییم تا بتونیم برنامہ‌هارو انجام بدیم. حتے 𝟭𝟬𝟬𝟬𝟬تومن شما هم میتونہ ڪمڪ ڪنہ بہ مـا. حتے اگر هم نمیتونین هزینہ‌اے بدین حداقل هرجا ڪہ میتونید این پیام رو نشر بدید تـا بقیہ ڪہ میتونن ڪمڪ ڪنن . . . نزارید تو این امر دستتون خالے بمونہ . . . منتظـر همڪارے پرشورتـون هستیم ✋🏼 لطفـا مبلغ واریزیتون رو بہ شماره ڪارت زیر واریز ڪنید↓ 6037697464086435 • زینب بزرگر • 🤞🇮🇷 🌷🦋🌷🦋🌷 https://eitaa.com/joinchat/2181890283C700b697c12 🌷🦋🌷🦋🌷
سلام آقا محمدرضا من شما را خیلی دوست دارم اگر لایق باشم شما را برادر و رفیق خودم خطاب میکنم شما خیلی از کارهایتان به ما درس زندگی میدهد که یکی از آنها این بود که شما جوان خوشتیپ و امروزی زیبایی بودید و میتوانستید زندگی تان را به تفریح و خوشگذرانی مانند بیشتر جوانان الان بپردازید اما شما به خاطر غیرت و علاقه ای که به اهل بیت داشتید از بین این دو ، عشق و علاقه به اهل بیت را پسندیدید و راهی دیار عشق شدید ❤️ پس از ۴۰ روز دفاع از حرم ناموس اهل بیت یار از بین آن همه انسان شما را پسندید و به سوی خود خواند 🌱 امیدوارم بتوانیم شما را الگوی خود قرار دهیم و راه رسیدن به خوشبختی را برای خودمان فراهم کنیم ✋❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این چندثانیه از وداع فرزند شهید مهدی اثنی عشری که در اغتشاشات بوکان به شهادت رسید را ببینید؛🙂 انگار دارد با همین قد و قواره فکر می‌کند حالا بعد از رفتن پدر، چطور باید مرد خانه باشد و راهش را ادامه دهد...💔😭 ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
‌دیکتاتوره دیگه! آدمو به زور وادار میکنه که عاشقش باشی😍😍😍😍😍 ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
:))))
رهبرم ای کاش همه‌ی مردم مثل شما باشن🙂💛🌱 خوشحالم که تو دارم ای نور چشمانم جانم فدای رهبر ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
هدایت شده از -خ‌ـنـس³¹³
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیشنهاددانلود(: ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ ➸• @Khanes128 ••
«❤️✨» - دو‌کَلـوم‌میخواستیم‌حَرف‌بِزنیم صَدبار‌زیر‌لَب‌استغفـٰار‌میفرستـٰاد شُما‌جاۍ‌مـٰابودۍ‌عاشِقـش‌نِمیشدۍ😍🙂!' ‌ ❴ ❵ ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
قݜنگـ‌ھ‌نـہ؟... ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
•°•°•🍃🌸🍃•°•°• #Part_2 ده قدمی که تا خونه عمو راه بود رو طی می‌کنیم و پشت در می‌رسیم. بابا زنگ رو فشا
•°•°•🍃🌸🍃•°•°• "چشم"ای زیر لب زمزمه می‌کنم و سینی چای رو بر می‌دارم. اول برای عمو، بعد برای مامان و بابا و بعد به سمت محمدرضا که روی مبل تک نفره‌ای نشسته بود میرم و سینی چای رو مقابلش می‌گیرم. چند ثانیه خیره‌ی چشمای مشکی‌م‌میشه که نگاهم رو ازش گرفتم و به استکان چای می‌دوزم. استکان رو از داخل سینی برداشت. سرم رو بالا می‌آرم که چشم‌هام قفل چشم‌های عسلی‌ش شد، لبخندی بهم می‌زنه و میگه: - مرسی. منم بهش لبخند می‌زنم و جواب میدم: - نوش جان! به بهونه‌ی بردن چای برای دخترها به سمت اتاق میرم، صحنه‌ی لبخندش از جلوی چشم‌هام کنار نمی‌ره. باهر لبخندش کیلو کیلو قند تو دلم آب میشه، چون این یعنی اونم یک حس هایی بهم داره ولی نمیگه و به روی خودش نمیاره. لبخندی که با لبخندش اومده بود روی لب‌هام کنار نمی رفت، در زدم که ملیحه گفت: - بفرمایید؟ در رو باز کردم و داخل شدم، سینی رو روی میز می‌ذارم و کنارشون می‌شینم، اسما لبخندی بهم می‌زنه و میگه: - کلک! چیشده خوشحالی؟ ملیحه اومد کنارم و خودش رو بیشتر بهم می چسبونه و باخنده میگه: - چطوری خانم دکتر؟ - ممنون خوبم اسما چشمکی بهم می زنه و میگه: - کلک جواب سوالم رو ندادی ها؟ که همون لحظه در اتاق بازمیشه و زن عمو اومد میاد داخل و میگه: - دخترها بیاید کمک کنید میز رو بچینیم! من و اسما و ملیحه از اتاق خارج میشیم و به سمت آشپزخونه می‌ریم، ظرف هارو آماده می‌کنم و روی میز میزچینیم. همه نشستن و من آخرین نفر موندم، تنها صندلی خالی روبروی محمدرضا بودمی‌شینم همون‌جا و مشغول خوردن غذام میششم. وسطای غذام بود که سنگینی نگاه محمدرضا رو احساس می‌کنم ولی سرم رو بالا نمی‌آرم. *** بالاخره مهمونی تموم میشه و میایم خونه، لباسام رو عوض می‌کنم و خودم رو روی تخت می‌اندازم، چشم‌هام رو بستم و به آینده فکر کردم. به خودم، به محمدرضا! به آینده به این که بعد چهار سال عاشقی کردن و منتظر موندن بهم می رسیم یا نه؟ به این که حسم واقعا عشقه یا نه؟ البته عشقه چون اگه هوس بود چهارسال تو دلم نمی موند!و کلی سوال بی‌جواب دیگه به افکارم خاتمه دادم که بعد چند دقیقه خوابم برد. نویسنده: رایحه بانو ... ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
•°•°•🍃🌸🍃•°•°• یک هفته از مهمونی اون‌شب می‌گذشت، تو این یک هفته یک بار محمدرضا رو دیده بودم که تو حیاط داشتن با برادر زادش عرفان بازی می‌کردن، ولی اون منو ندید. غروبی قراره با ساجده و کیانا بریم بازار، سه هفته بیشتر به عید نمونده. کتابم رو برمی‌دارم و شروع می‌کنم به درس خوندن، آخه امسال کنکور دارم؛ الان ساعت دو هست. *** بعد از دوساعت درس خوندن، از کتاب دل می‌کنم و مشغول پوشیدن لباس‌هام میشم. یک مانتوی سرمه ای می‌پوشم با شلوار کتان مشکی، و از میان شال‌ها و شالِ حریر صورتی رنگ رو بیرون می‌کشم و سرم می‌کنم، چادر عربیم رو هم روی سرم مرتب می‌کنم. با کیف دستی سرمه ای رنگ و از اتاقم خارج میشم، مامان و بابا رفته بودن سرکار اسماهم روی مبل نشسته و مشغول تماشای تلویزیون،رفتم گونش رو بوسیدم و ازش خداحافظی کردم، کتونی های مشکی رنگم رو از داخل جاکفشی بیرون می‌کشم و پام می‌کنم. زنگ خونه به صدا در اومد حتما ساجده است که اومده دنبالم، در رو باز می کنم که چهره ی کیانا در چهارچوب در نمایان میشه، گوشیم رو از داخل کیفم بیرون می‌کشم و شماره‌ی ساجده رو می گیرم که بعد سه بوق صداش داخل گوشی می پیچه: - الو؟ - سلام عزیزم، بیا منتظریم - کفش‌هامو بپوشم میام گوشی رو قطع کردم و رو به کیانا گفتم: - الان میاد. کیانا لبخندی زد، چندثانیه بیشتر نمی‌گذره که ساجده همونطور که چادر لبنانیش رو مرتب می کنه بیرون میاد. من و کیانا و ساجده رفیق‌های قدیمی هستیم، یک تاکسی گرفتیم و سوار شدیم، پول تاکسی رو حساب می کنم و از تاکسی پیاده میشم، وسط کیانا و ساجده می ایستم و مشغول نگاه کردن ویترین مغازه‌ها میشم، که یک مانتو توجه من رو به خودش جلب می کنه، با دست به مغازه اشاره می کنم و میگم: - دخترا بریم اون مانتو فروشی که کیانا و ساجده همزمان میگن: - بریم و رفتیم داخل، فروشنده یک خانم جوون بود بهش سلام کردم و گفتم: - میشه اون مانتوی زرشکی تون رو ببینم؟ - بله عزیزم و مانتو رو داد دستم، یک مانتوی زرشکی که تا کمر زرشکی بود و پایینش هم مشکی، جلوش یکم کوتاه تر از پشتش بود. مثل لباس مجلسی ها بود با اون آستین‌های پفش کیف و چادرم رو به کیانا دادم و وارد اتاق پرو شدم، لباس رو پوشیدم و داخل آینه به خودم نگاه می‌کنم، خیلی زیبا شدم، در روباز می‌کنم و میگم: - چطوره؟ کیانا- خیلی خوشگله ساجده- عالی - بله خوشگل بودم خوشگلتر شدم. نویسنده: رایحه بانو ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
🌱 ⃟♥° حجاب... ظاهر عاشقانه‌ی دختریست که دلش با تمام وجود فقط برای یگانه معبودش می‌تپد...♥️ ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔴کانال حرم شهدای گمنام در افتتاح شد🔴 خواهشمندیم از کانال روبیکای حرم شهدا هم حمایت کنید تا بتونیم در نشر مطالب شهدا موثر تر باشیم🙏 . کانال روبیکا👇 https://rubika.ir/haaramshohada کانال ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/2342649901C4ff61de25a . حَـ❤️ــرَم‌شُهَدای‌شَهرِستان‌رُباط‌کَریم
『 ... بِسْمِ‌اللّٰھِ‌اَلْࢪْحْمٰنْ‌اَلْڕَحْیْمْ ... 』
⋞🧡🌤⋟ تـو تمام دلخوشی ام، بـرای آغازی دوباره ای ! همین که باز هم، به انتظار اولین سلام صبح نشسته ام، همه هراس های زمین را ازدلم بیرون می‌کند ! 💞💐 『 اَلسـلامُ‌عَلَيْـكَ‌اَيُّہاالاِْمـامُ‌الْمَاْمـوُنُ‌✋🏻 』 🌤⃟🔗¦↫✨"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ذکر روز دوشنبه: یا قاضی الحاجات (ای برآورنده حاجت‌ها)ذکر روز دوشنبه به اسم امام حسن (ع) و امام حسین (ع) است. روایت شده در روز دوشنبه زیارت امام حسن (ع) و امام حسین (ع) خوانده شود که خواندن آن موجب کثرت مال می‌شود. ۱٠٠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا