هدایت شده از معاونت فرهنگی و اجتماعی دانشگاه بیرجند
42.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #ببینید
✅اجرای طرحی زیبا با عنوان پویش #دمت_گرم توسط جمعی از دانشجویان فعال فرهنگی دانشگاه بیرجند
🌱در این طرح دانشجویان با اهدای هدیه هایی در محیط دانشگاه، ضمن قدردانی از فضیلت های اخلاقی افراد به شکلی زیبا اقدام به تذکر لسانی کردند.
🌷 #دمت_گرم
👈رسانه باشید
💠 معاونت فرهنگی و اجتماعی دانشگاه بیرجند
🆔 @farhangi_uniof_birjand
این تصویر از کفشداری حرم امام رضا جان است 😍😍 کفشهای عروسکی که به کفشداری سپرده شده.
دم اون خادم امام رضا گرم که خواسته اون دخترک رو محترم شمرد. دم اون خادم هم گرم که این تصویر رو برامون به یادگار گذاشت ...
حرم آقا جان، امنترین جان جهانه. دلمون تنگ شده ...
#امام_رضا
هدایت شده از ~حیدࢪیون🍃
قبلاًدعامۍڪردمشھیدبشم
الاندعامۍڪنمآدمبشم💔:)
💜 رمان اورا 💜
قسمت نود و چهارم
در رو که برام باز کرد بسم الله گفتم و دامن لختم رو توی دستم گرفتم 💜
دست گل رو از روی داشبورد برداشت و بهم تقدیم کرد💐
چون شنل روی سرم بود لبخندم رو ندید
در و بست و دستشو گذاشت پشت کمرم و هل کوچیکی بهم داد
زیر گوشم گفت الان که میریم قبل از عقد محرمیت رو باطل میکنن خیالت تخت
سلام
بقیه از محرمیت ما خبر نداشتن و حسین این قضیه رو هم مثل بقیه قضیه ها درست و بی نظیر انجام داد🥰
با ورودمون به تالار فشفشه های کنارمون رو روشن کردن
با ذوق و شوق قدم ها رو به سوی عشق بر میداشتم❤️
وقتی رسیدیم کمی شنلم رو برد بالا و بهم گفت :
_ترنم جانم
اون ور رو ببین.... اونجا میریم اول محضر محرمیت رو باطل میکنیم
انشالله بعدشم بد بخت میشم
صدای خنده توی گلوش خنده به لب منم اورد😁
وارد محضر شدیم که همه منتظر نشسته بودن
مامان اومد سمتم و بغلم کرد
نشستم روی صندلی که حسین گفت میره و میاد
تنها توی جای عروس و داماد بودم که چشمم به قرآن افتاد🙂
برش داشتم و بوسیدمش
نیت کردم و بازش کردم که حسین رو بغلم حس کردم
حسین با صدایی که معلوم بود که خیلی خوشحاله ولوم صداش رو آورد پایین و دم گوشم نجوا کرد:
_خیلی خوشحالم داری میشی خانومم
_مابیشتر
_بیشتر چی؟
_دوست داریم
_آهان حالا شد ده حرف نصف نیمه نداریم😘
_اخ ترنم
فکرش رو بکن خانومم
روزی بشه که بهم بگی دوست داریم
حالمون خوبه🥺
اولش متوجه منظورش نشدم
_حالمون؟ مگه من چند نفرم
_راست میگفتی به خدا... هیچی ولش کن داغی الان متوجه حرفم نمیشی
_چرامتوجه نمیشم؟
_چون در حال حاضر داری خجالت میکشی و نمیخوای تمرکز کنی روی حرفم😅
حرفش رو برای خودم یه بار دیگه تکرار کردم
سرم رو انداختم پایین
_از دست شما مردا
بزار زنتون بشیم بعد به فکر بچه باشین!
💜نویسنده : A_S💜
💜 رمان اورا 💜
قسمت نود و پنجم
_آقا دوماد کسب اجازه کردی از عروس خانوم ؟دخترم راضی شدی یرای ازدواج با این شیطون؟
این دست شیطون رو از روی بسته ها؟ خود دانی
خننده ریزی کردم از حرفش خدا بهم رحم کنه😂
_بله حاجی
_خب خدا رو شکر با اجازه بقیه
عاقد اول ضیغه محرمیتمون رو باطل کرد
تا وقتی که ضیغه هنوز باطل نشده بود دستم توی دست حسین زیر قرآن بود 🙌🏻
ولی تا باطل شد دستش رو برداشت و از دستم فاصله داد
به لحظه دلم گرفت دلم نمیخواست که دستم رو ول کنه
نفس نفس زدنم حسین رو مطلع کرده بود...
ولی عکس العملی انجام نداد و این منو ناراحت تر میکرد.
حس میکردم نگاه خیره کسی رو
چشم چرخوندم و اینه رو به روم رو دیدم
حسین با لبخندی کجی نگام میکرد
نگامون که بهم خورد سرش رو انداخت پایین و چیزی زیر لب گفت😒
انگاری از چشمام خونده بود حرف دلم رو
گفت :_صبر داشته باش!🙃
منم کاری چیزی جز گوش کردنش نداشتم
منی که تا الان با هیچ کدوم از خواهر های حسین در ارتباط نبودم
حالا سفر عقدم رو بالا سرم دوتاشون گرفته بودن
عاقد شروع کرد!
بار اول مهدیه خواهر حسینم گفت:عروس رفته از کربلا گل بیاره
بار دوم مهدیه دوباره گفت:عروس رفته مشهد گلاب بیاره
جالب بود حرفاش😂
بار سوم این بار زهرا گفت :عروس زیر لفظی میخوان!
مادر شوهرم اومد نزدیک و یه جعبه قشنگ که یه دستبند ظریف داخلش بود رو بهم داد☺️
تشکری کردم که حاجی برای بار آخر سوال رو ازم پرسید
سوالی که هر دختری آرزوی شنیدنش رو داره! 😍
نفس گرفتم و با صدایی که بغض داخلش موج میزد
بلند و رسا جواب دادم:
" با اجازه آقا صاحب الزمان و با اجازه اقا علی آب الطالب و خانم فاطمه زهرا "
" بله "
هووووووف لبخره تموم شد 😆
بعد از من هم حسین از صاحب عصر و حضرت علی اجازه خواستن و بله رو گفتن
مردم و زنده شدم تا این کلمه رو بردم😮💨
حسین خندهی بلند کرد و بلند بهم تبریک گفت:
_خوش اومدی به بهشتت
خدای قلبم! ❤️
وای خدا قلبم اکلیلی شد 💖
منم برای جوابش بلند جوابش رو دادم:
_شما هم خوش اومدی پادشاه
قلبم! 💜
_خیلی ممنون خودم اومدم
بلند بلند از ته ته ته دلم خندیدیم
دیگه تموم شد.... دیگه تموم شد
شدیم برای هم تا ابد
خدایا شکرت
💜نویسنده : A_S💜
هدایت شده از رمان جدید
💜 رمان اورا 💜
قسمت نود و ششم
دیگه ادامه مراسم رو گذاشتیم توی تالار یه دور هم اونجا عقد میکردیم😂
تبریک ها رو که گفتن بلند شدیم و رفتیم سمت تالار که چند متری بیشتر فاطله نداشت👍🏻
حسین دستم رو گرفته بود تا از یه دونه پله ای که دم در بود بیام پایین
این فیلم برداران عجب چیزایی پیشنهاد میدن😂
تا چشمم تو نگاهش گره خورد و این شد نهایت عاشقی😉
همینطور قدم قدم و دست تو دست هم وارد تالار شدیم ... ☺️همون جایی که قرار بودمن و حسین دائمی و شرعی زن و شوهر بشیم🥰 (یا بهتره بگیم دو مرغ عاشق)
وارد تالار که شدیم صدای مولودی بلند شد و جشن عقد من آغاز
بابا و مامان و مامان بابای حسین هم دم در تالار بودن و خوش اومد میگفتن...من که
من و حسین دست تو دست هم بودیم و به سمت جایگاه عروس و دوماد رفتیم و نشستیم😁گرمای دستای حسین بدجوری بادلم بازی میکرد😍
آدمای زیادی اومده بودن ...هم از طرف خونواده من و هم از طرف خونواده حسین 😊
چشمم افتاد به بابا ،، بابایی که اونروز منو از خونش بیرون کرد...بگذریم الان حالم خوبه ..چون حال خونواده ام خوبه😉🥰
چشما مون که تو هم افتاد بابا بهم یه لبخندی زد که منم با لبخند دخترونم بهش جواب دادم😅
یه لحظه حس کردم که دستام داغ شد و مطمئن بودم که بازم دستام تو دستای حسینم قرار گرفت🙈
حسین سرشو آروم نزدیک سرم کرد و به حالت مسخره گفت:
_ماه من نمیخوای بگی که چند دقیقه ست داری به کی نگاه میکنی ، به کی لبخند میزنی؟😉
نمیگی این حسین بد بخت تو حسودیش میشه🙈😂
منم که از حسودی حسین خندم گرفت بود چیزی نگفتم ،، حسین رد نگاهم رو دنبال کرد که رسید به بابام
_آها پس بگو داری به پدر زن جنابعالی لبخند میزنی 😂
حالا میشه از اون لبخندی که تحویل بابا دادی
به منم تحویل بدی این حسینت یکم آروم شه؟😂
منم رومو برگردوندم و یه لبخند کشدار به همراه یه بوس تو دستش شگفت زده اش کردم 😢😂
بوس که کردم تازه یادم اومد تالار ها و دارن نگاهمون میکنن😂
با خجالت و لب های که آویزون شده بود سرم و آوردم بالا😂
که با خنده حسین رو به رو شدم ..
زدم به بازوش و گفتم: همش تقصیر توعه ...آخه حسین تو تالار چه وقت این شوخی هاس😐
نمیگی یکی میبینه من آبروم میره
حسین خیلی بلد بود حرص منو در بیاره
با خندی زیرکانه ای که کرد داشت عصبیم میکرد😉
خداروشکر اون کارم و کسی ندید ...نگاهم خورد به بابا که از خنده سرخ شده بود🤣
خب حق داشت با دسته گلی که من به آب دادم هر کی بود مثل بابا منفجر میشد
💜نویسنده : A_F💜
-
حاجےمیگہ
الاناگردرسنخونےکہنمیگن
طیبہاللھانفسکم
فقطدرگیرکارفرهنگیہ
فرداپسفردامیگن
نگاهکنانقلابیاچقدربےسوادن
هیچےبارشوننیست💔
اینانقلاببہامثال
شهیداحمدیروشننیازداره...✌️🏻✨
#کارفرهنگےدرکناردرس
#یہبچہمذهبےواقعے
-
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منو تنها نزاری.. از تو میخوام همیشه منو حرم بیاری🙃)):
#یا_رضا
هدایت شده از |قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
... بِسْمِاَللّٰهِاَلْرَحْمٰنّاَلْرَحِیِمْ ...
❣#سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلاَمُ عَلَى خَلَفِ السَّلَفِ وَ صَاحِبِ الشَّرَفِ...✋
🌱سلام بر آن مولایی که عصاره همه انبیا و اولیاست و معدن تمام شرافت ها و بزرگواری ها.
سلام بر او و بر روزی که گوهر شرافتش چشم تمام خلق را خیره کند.
📚 مفاتیح الجنان، زیارت امام زمان سلام الله علیه به نقل از سید بن طاووس.
#اللهمعجللولیکالفرج
ــ ــ ــ ــــــــ✿ـــــــ ــ ــ ــ
♥️🍃https://eitaa.com/joinchat/2951282779Ca3749dec3f
ذکر روز چهارشنبه:
یا حی یا قیوم
(ای زنده، ای پاینده)
ذکر روز چهارشنبه به اسم موسی کاظم (ع) و امام رضا (ع) و امام محمد بتقی (ع) و امام علی النقی (ع) است. روایت شده در این روز زیارت چهار امام خوانده شود که خواندن آن موجب عزت دائمی میشود.
#مرتبه۱٠٠
ــ ــ ــ ــــــــ✿ـــــــ ــ ــ ــ
♥️🍃https://eitaa.com/joinchat/2951282779Ca3749dec3f
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
__♥️🌸 #تصویر #داداش_گلم
🌸 •|#حضرت_برادر_گلم 🌸
#دلمادرهاگواهیمیدهد ...
به گفته مادر محمد رضا که خواهر دو شهید است شب قبل از شهادت محمدرضا نیمه شب از خواب بیدار شدم. حالت غربیی داشتم، احساس کردم خانه پر از نور است. منبع نور از قاب عکس دو برادر شهیدم بود. آن شب برادر شهیدم در خواب به من گفت فاطمه نگران نباش محمدرضا پیش من است. صبح که ازخواب بیدار شدم حالم منقلب بود خبر دادند که محمدرضا زخمی شده اما من می دانستم فرزندم به آرزویش رسیده است.
#داداش_گلم🌸♥️
ــ ــ ــ ــــــــ✿ـــــــ ــ ــ ــ
♥️🍃https://eitaa.com/joinchat/2951282779Ca3749dec3f
هدایت شده از بزم روضه آل الله صلوات الله علیهم
Saate-Hasht128.mp3
5.76M
انشـاءالله با مـادرم ،
اللهـُم ارزقنا حـرم💛 : )
#امام_رضا
هدایت شده از بزم روضه آل الله صلوات الله علیهم
14000331eheyat-taheri-shoor12.mp3
9.61M
خبر بدید به امام رضائیا !✨
نور اومده ، علیٰ نور اومده 🎊💛
#حسینطاهری
#میلاد_امام_رضا
ولادت با سعادت شمس الشموس امام الرئوف علی ابن موسی الرضا مبارک باد
و عیدتونم مبارک باشه❤️😍🌸
انشاءالله بحق خواهر بزرگوارش خانوم جانم فاطمه معصومه(سلام الله علیها)
آقا ما رو بطلبه و بریم پابوسش❤️
میگن امامرضا یجورِ خاصـے
رئوفہ ڪہ از هر جاۍ عالم ڪہ
صداش ڪنـے همون لحظہ نگات
مۍڪنہ میگہ جانم...♥️
السلامعلیکَیاعلیَّبنَموسَیالرضَاالمُرتضی:)
#امام_رضا #دهه_کرامت
#میلاد_امام_رضا
ــ ــ ــ ــــــــ✿ـــــــ ــ ــ ــ
♥️🍃https://eitaa.com/joinchat/2951282779Ca3749dec3f
هدایت شده از -حبیب-
#چالشمناسبتی💛
اگهامامرضا(ع)بهتمیگفتیهآرزوهاتو
یاخواستههاتوبرآوردهمیکنممیخواستی
اونچیباشه؟!(:
اینجا واسم بنویسید👇🏼 ✨.
https://secret.timefriend.net/16855324101464