eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.5هزار عکس
7.1هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 رمان #اورا³ پارت مدیر و خادم الشهدا: @Bentol_hosseinn
مشاهده در ایتا
دانلود
تغییررنگ «تربت امام حسین» به رنگ خون در عاشورا✨ همزمان با روز عاشورای اباعبدالله الحسین (ع) مقداری‌ از تربت اصلی قبر امام حسین(ع) که در موزه آن حضرت در کربلا قرار دارد به رنگ خون درآمد. 🌿| @Abo_Vasal
ولی درد اونجاست که تمام روضه های این ده شب در عرض چند ساعت برای اباعبدالله اتفاق افتاد💔 ‌‌ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
بعضۍ‌وقتا‌ نہ‌مداحۍآرومت‌میڪنہ‌ نہ‌روضـہ ... ؛ نہ‌عڪس‌ِڪربلا بعضۍوقتا‌یہ"حسین"ڪم‌دارۍ ! -باید‌برۍضریحشوبغل‌ڪنی‌تا‌آروم‌شۍ(:"💔 شیرین‌تریـن‌لذت‌دنیا‌چیه؟ تماشاۍکرب‌وبلاۍحسیـن !((:
ولی من امتحان کردم اندازه دوتا در بطری به بچه ۶-۷ ماهه آب بدی سیراب میشه :( بمیرم برای پسر کوچولوت آقا 💔😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نتیجه دعوت به توسط براندازان قرار بود امسال کسی مشکی نپوشه مقایسه مجالس امسال و سالهای گذشته ✍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💜 رمان اورا 💜 قسمت صد و چهل و نهم صدای بیق بیق مانیتور بد جور روی مغز و اعصابم راه می‌رفت نچی کردم و لای چشمام که به انداره وزنه 200کیلویی شده بودن رو باز کردم نور اتاق که صاف جلوی چشمم بود چشمم رو میزد سرم سنگین شده بود و داشت می‌ترکید سرم اون طرفی کردم حسین رو پشت شیشه دیدم که روی صندلی نشسته بود و سرش رو به دیوار تکیه داده بود و خوابش برده بود لبخندی زدم ذوق کل وجودم رو گرفته بود بعد از یک ماه دیدن صورتش انرژی دوباره بهم داد اصلا هواسم به وضعیتم نبود اومدم بلند شم که درد خیلی بدی که انگاری یکی چاقو کرده بود توی کمرم ایجاد شد از جیغ بلندی که از درد کشیدم حسین از جاش مثل فنر پرید و اومد سمت در اتاق در و باز کرد سعی کردم خودم رو خوب جلوه بدم لبخند دندون نمایی زدم که کمرم لبخندم رو ماسوند اخی از بین لب هام خارج که دوید سمتم _بخواب بخواب برات خطرناکه با کمکش خوابیدم ولی چشمم به شکمم افتاد هنوزم بزرگ بود اخ هنوز به دنیا نیومده این کوچولو ها نگاهی به حسین کردم لبخندی زدم که با لبخندش روبه رو شدم _سلام ترنم جان! شرمنده دیر کردم سعی کردم خیلی زود خودم رو برسونم دیگه از راه فقط لباس عوض کردم و اومدم راستی مریم خانم گفت ترو رسونده ازش تشکر کردم _سلام عزیز دلم! نه فدای سرت فقط این گوش به حرف مامانی ندادن _اخ من قربونشون برم به خدا ترنم همش 24ساعته تو فکر این فسقلی ها بودم فکرش رو بکن دوتا نی نی کوچولو دستی لای موهاش کشید و دور اتاق دور رفت و ذوق کرد اشکی از سر شوق از کنار چشمم سر خورد چشمام رو بستم تا شاید سر دردم بهتر بشه حسینم که دید یکم حالم خوب نیست روی کاناپه دراز کشید تازه داشت چشمام گرم میشد که دم با صدای بدی باز شد نچی از حرص کردم که صدای پرستار باعث شد چشمام رو باز کنم _اوه اوه ببخشید مامان خانوم رو عصبانی کردیم عزیز دلم دیگه باید آماده بشی برای زایمان گلم! _چرا بستری شدم؟ _خب عزیزم شما از هوش رفته بودی و اگه زایمان میکردی ممکن بود یا خودت یا بچه ها از بین برین خداروشکر دو سه روزم وقت داری تا موعدت ولی حالا دکتر گفتن طبق آزمایش ها امروز سرم رو چرخوندم سمت حسین که غرق در خواب دیدمش باشه به پرستار گفتم و بلند شدم از روی تخت خانومه گفت حداقل نیم ساعت دیگه بریم برای زایمان آروم شونه حسین رو تکون دادم _جانم؟ _حسین جان پامیشی _ترو خدا دو دقیقه دلم به حالش سوخت از راه اومده بود و خسته رفتم بیرون از اتاق که مامانا و بقیه رو دیدم که خواب بودن دنبال پرستار گشتم و ازش وقت خواستم گفت ممکنه حال بچه ها بد بشه گفتم فقط نیم ساعت پر از ذوق سمت اتاق قدم برداشتم قرار بود یک ساعت این بچه ها به دنیا بیان و مطمئنم این یک ساعت رو فقط و فقط برای حسین وقت گرفتم که لاقل یه ذره بخوابه بعد 💜نویسنده : A_S💜
💜 رمان اورا 💜 قسمت صد و پنجاه منم وقت کشی نکردم و این یک ساعت رو دوباره خوابیدم غلطی به پهلو زدم که کسی شونه ام رو گرفت و منو صاف خوابوند _عه ولم کن میخوام اون وری بخوابم _ترنم بچه ها خفه میشن برگرد ‌_خب به من چه برو _ترنممممم _بله _پاشو الان خفه میشن عزیزم _حسین..... هنوز گیج خواب بودن و چیزی متوجه نمی‌شدم چند ثانیه که گذشت تازه حرف های خودم و حسین رو آنالیز کردم و به سرعت برگشتم و روی کمر خوابیدم نفس نفس میزدم که خدا نکنه اتفاقی براشون بیوفته حسین که چهره ام رو دید دستشو آورد بالا به نشونه آروم باش _آروم باش عزیزم چیزی نشده الان با دکترت که اومد تو اتاق صحبت کردم قرار شد 10 دقیقه دیگه بریم اتاق عمل _عمل؟ _اهوم قرار این گوگولی های بابا به دنیا بیان لبخندی از ذوق زدم واییییی خدا یعنی تا چند ساعت دیگه من تا جسم ریز میزه کوچولو موچولو دارمممم بلند بلند از ته دلم شروع به خندیدن کردم حسین راجب دست کوچیکشون پاهاشون صورتشون همه چی میگفت و من غش و ضعف میکردم بلخره زمان موعد رسید گوله گوله عرق از پیشونی و کمرم میریخت دست حسین رو گرفته بود و ول نمیکردم روی تخت هم یک متری که رد میکردیم استرسم بیشتر می‌شد وقتی خواستم وارد اتاق عمل شم تخت رو نگه داشتن حسین لبخند دل گرمی به روم زد دلم کمی آروم شد تا اینکه به حرف اومد _عزیزم دلم برو انشالله که هم خودت سالن بیرون میای خم دوقلو ها این دوتا نی نی منتظرن تا مامان خوشگل و مهربونشونو ببینن خدا به همرات گلم فقط.... یه سلام به آقام حسین بده و برو تو سرم رو تکون دادم و لبخند زدم دستش رو رها کردم از روی میله ورودی اتاق عمل در حال رد شدن سلامی به ابی عبدالله دادم و یه سلامم به مادر مون فاطمه زهرا دادم خیلی آروم تر شده بودم ماسک اکسیژن رو گذاشتن چشمام رو بستم به خیال دوتا بچه سالم و صالح لبخند دندون نمایی زدم کم کم بی حال شدم و چیزی متوجه نشدم 💜نویسنده : A_S💜
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ ای اهل ایمان ، شما اگر خدا را یاری کنید (یعنی دین و پیغمبر خدا را) خدا هم شما را یاری کند و ثابت قدم گرداند . - سوره محمد ، آیه 7
یادت باشه هرچقدرم سخت باشه واسه خدا کاری نداره ..💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای مسئول فرهنگی ؛ دست از سر ؛ هیات‌ها بردار ؛ هیأتهاراکنسرت ؛ نکنید ؛ مداح ها را خواننده نکنید ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- سی سال در فراق پدر گریه کرد و گفت: «بازار شام جای عزیزان ما نبود .. » 🏴 شهادت وارث نهضت عاشورا،امام سجاد علیه‌السلام تسلیت باد😭😭 ع
-میدونِستےاربـٰابت‌تو‌روبیشتَر ازخودت‌دوسِت‌دارهシ؟ +چِطـور؟! -آخہ‌توخودِت‌دعـٰاهاتوبَعدیہ‌مُدتۍیادِت‌میره! وَلۍاربابِت‌حِسابِ‌دونہ‌دونہ‌دعاهاتوڪِہ‌هیچ! حَتۍآه‌هایۍڪہ‌ازسَرحَسرت هَم‌ڪِشیدۍداره! یادِش‌نِمیـره! محـٰالہ‌فَراموششون‌ڪُنہ💔!
تو شب عاشورا یادته چی گفت: بگم؟؟؟ غریب گیر آوردنت... 😭 با هر چی بود زدنت...! 😭 آخه آرمانُ غریب گیر آوردنش...! آخ بمیرم..!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدونی جهاد تبیین یعنی چی؟ 🎤 حاج حسین یکتا ╭─┅🍃🌺🍃•┅─╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @shahiddaneshgar ╰─┅🍃🌸🍃•┅─╯
[🦋] همه ی ما ... روزی... غروب خواهیم کرد ... کاش آن غروب را بنویسند : شهادت...💔
هرچه‌ماروضه‌شنیدیم‌تمامش‌رادید‌:)💔 _یازین‌العابدین
یا مرتضی علی ؛ پسری داشتی چه شد ؟!
پدر ِخاک کجایی ؟ پسرت رو خاک نشد . . مادر ِآب کجایی ؟ پسرت آب نخورد . . |
•°~🌸🌱 -میگفت.. هرکس‌دلی‌راشادکند، خدای‌متعال‌برای‌اولطفی‌قرارمی‌دهدکه به‌وقت‌مصیبت‌وگرفتاری، دستگیرِاوست.