eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.5هزار عکس
7.1هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 رمان #اورا³ پارت مدیر و خادم الشهدا: @Bentol_hosseinn
مشاهده در ایتا
دانلود
💔🍃 گفتن بسیجی باید "خاڪــی" باشه "خــــاڪــ" شد ‌🌹🍃🌹🍃
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 #مدافع_عشق #قسمت۴ فاطمه سادات؟ - جانم؟.. - توام میری؟. - ڪجا؟ - اممم…با داداشت. راهیا
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 ۵ دشت عباس اعلام می‌شود ڪه می‌توانیم ڪمی‌ استراحت ڪنیم. نگاهم را به زیر می‌گیرم و از تابش مستقیم نور خورشید فرار می‌ڪنم. ڪلافه چادر خاڪےام را از زیر پا جمع می‌ڪنم و نگاهی به فاطمه می‌اندازم.. - بطرے آب بده خفه شدم از گرما. - آب ڪمه لازمش دارم. - بابا دارم می‌پزم. - خب بپز میخواااامش. - چیڪارش دارے؟ لبخند می‌زند،بی‌هیچ جوابی تو از دوستانت جدا می‌شوے و سمت ما می‌آیی… - فاطمه سادات؟ - جانم داداش؟ - آب رو میدی؟ بطرے را می‌دهد و تو مقابل چشمان من گوشه‌ای می‌نشینے، آستین‌هایت را بالا می‌زنی‌ و همانطور ڪه زیر لب ذڪرمیگویی، وضومی‌گیری… نگاهت می‌چرخد و درست روے من می‌ایستد، خون به زیر پوست صورتم می‌دود و گرم‌ می‌گیرم - ریحانه؟؟…داداش چفیه‌اش رو براے چند دقیقه لازم داره. پس به چفیه‌ات نگاه ڪردے نه من! چفیه را دستش می‌دهم و او هم به دست تو! آن را روے خاڪ می‌ندازی، مهر و همان تسبیح سبز شفاف را رویش می‌گذاری، اقامه می‌بندی و دوڪلمه می‌گویـے ڪه قلب مرا در دست می‌گیرد و از جا می‌ڪند…. بی‌اراده مقابلت به تماشا می‌نشینم. گرما و تشنگی‌ از یادم می‌رود. آن چیزے ڪه مرا اینقدر جذب می‌ڪند چیست. نمازت ڪه تمام می‌شود، سجده میڪنی‌ ڪمی‌ طولانے و بعد از آنڪه پیشانی‌ات بوسه از مهر را رها می‌ڪند با نگاهت فاطمه را صدا می‌زنے. او هم دست مرا می‌ڪشد، ڪنار تو درست در یڪ قدمی‌ات می‌نشینیم. ڪتابچه ڪوچڪی‌ را بر میدارے و با حالـی‌ عجیب شروع میڪنی‌ به خواندن… |زیارت عاشورا| و چقدر صوتت دلنشین است. در همان حال اشڪ از گوشه چشمانت می‌غلتد… چقدر حالت را، این حس خوبت را دوست دارم. چقدر عجیب..ڪه هر ڪارت می‌دهد…حتی‌ لبخندت دو ڪوهه حسینیه با صفایی‌ داشت ڪه اگر آنجا سر به سجده می‌گذاشتی‌ بوے عطر از زمینش به جانت می‌نشست. سر روے مهر می‌گذارم و بوے خوش را با تمام روح و جانم می‌بلعم… اگر اینجا هستم همه از لطف … الهـے .. فاطمه گوشه‌ای دراز ڪشیده وچادرش را روے صورتش انداخته… - فاطمه؟!!…فاطمه!!…هوی! - هوی و….!.لاالله الا الله….اینجا اومدے آدم شی! - هر وخ تو شدے منم می‌شم! - خو حالا چته؟ - تشنمه. - واے تو چرا همش تشنته! ڪله پاچه خوردے مگه؟ - وا بخیل!..یه آب می‌خواما… - منم می‌خوام …اتفاقا برادرا جلو در باڪس آب معدنی‌ میدن… قربونت برو بگیر! خدا اجرت بده. بلند می‌شوم و یڪ لگد آرام به پایش می‌زنم: - خیلی‌ پررویی از زیر چادر می‌خندد… سمت در حسینیه می‌روم و به بیرون سرڪ می‌ڪشم، چند قدم آن‌ طرف‌تر ایستاده‌ای و باڪس‌های آب مقابلت چیده شده. سمت در حسینیه می‌روم و به بیرون سرڪ می‌ڪشم. ... 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼