eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.5هزار عکس
7.1هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 رمان #اورا³ پارت مدیر و خادم الشهدا: @Bentol_hosseinn
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ضامن اهو
پاتوق دخترای رمان خون همینجاس😎👇 @roooman @roooman @roooman یہ‌ فِنجون رمــــ❤️ـــان 📚🖇 🍃مذهبی_گاندویی🍃 🌴عاشقانه_مذهبی_گاندویی🌴 🌿عاشقانه_مذهبی_کمی طنز🌿 🌱مذهبی_ظنز🌱 🎋اربابی_عاشقانه_مذهبی🎋 کمک کنید بشیم بزرگ ترین کانال رمان ایتا! 😌🌻 @roooman
هدایت شده از ضامن اهو
کانال یه فنجون رمـــ❤️ـــان تقدیم می کند... 🌿🌻 😋🍭 مامانم رو به من یه لبخند زد و گفت : _ خیل خب بسه ... من چادرمو بپوشم بریم. خوانواده مامان و بابا همه چادرین به غیز از من ... البته منم تا 16 سالگی به زور مامان و بابام چادری بودم و این باعث ناراحت بودن و اذيت شدن من می شد ... یه روز مشاور مدرسمون این موضوع رو فهمید و با مامان و بابا صحبت کرد و از اون روز به بعد من حجاب خودمو انتخاب کردم ... ولی پارتی های شبانم که مامان و بابام ازش خبر ندارن از یک سال بعد وقتی که تازه با یه پسر، دوست شده بودم و اون بعد از دو ماه که تازه عاشقش شده بودم دوستی مون رو بهم زد ... که اون کسی نبود جز امین تهرانی ... 👒🙃 آقامحمد و رسول حدودا بیست دقیقه تو ماشین بودن... آقامحمد آسیبی ندیده ولی ظاهرا به خاطر تنگی نفسش خیلی اذیت شده... اگه تا دوساعت دیگه به هوش نیاد... میره تو... کما... لبخندم خشک شد... رسول گفت بود که محمد تنگی نفس گرفته... اما فکر نمی کردم انقدر جدی باشه... یک ساعت گذشته بود... رسول بهوش اومده بود و کاملا هوشیار بود... از سر اجبار ماجرای محمد رو براش تعریف کردیم... بی تاب تر از ما بود... تو راهرو بیمارستان قدم می زدم... با صدایی که شنیدم از خود بی خود شدم.... رمان های دیگر:🍃 و (با ژانر اربابی🌻. به زودی پارت گذاری میشه...) @roooman @roooman @roooman