eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.5هزار عکس
7.1هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 رمان #اورا³ پارت مدیر و خادم الشهدا: @Bentol_hosseinn
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ قسمت 📗 ــ درسته...ولی میدونید!! آخه کسی نیست کمکم کنه😔خانوادم هم که راضی نمیشن اصلا...😞مادرم که میگه چادر چیه و با همین مانتو حجابتو بگیر و اصلا میگن چادر رو اینا خودشون در آوردن ...😥 شما کسی رو پیشنهاد نمیکنید که بتونم ازش بپرسم و کمک بگیرم و بتونه تو انتخاب چادر بهم یقین بده؟! ــ چه کسی میخواید بهتر از خدا؟! ــ منظورم کسی هست که بتونم ازش سوال بپرسم و جوابمو بده 😕 ــ از خود خدا بپرسید ... قرآن بخونید... ــ اما من عربی بلد نیستم😐 ــ فارسی بلدین که؟! از خدا کمک بخواین... نیت کنین و یه صفحه رو باز کنین و معنیشو بخونین... حتما راهی جلو پاتون میزاره... البته اگه بهش معتقد باشین ــ باشه ممنون😕 گیج شده بودم. نمیدونستم چی میگه...😣 آخه تو خونه ما قرآن یه کتاب دعا بود فقط ...نه یه کتابی که بشه ازش کمک گرفت😕😣 رفتم خونه و همش تو فکر حرفاش بودم... راستیتش رو بخواین با حرفهای امروزش بیشتر جذبش شدم😔😢آخر شب رفتم قرآن خونمون رو از وسط وسطای کتاب خونمون پیدا کردم و آروم بردم تو اتاق قرآن رو تو دستم گرفتم و گفتم : خدایا🙏من نمیدونم الان چی باید بگم و چیکار کنم😕آداب این چیزها هم بلد نیستم😔 ولی خودت میدونی که من تا حالا گناه بزرگی نکردم😢 خودت میدونی که درسته بی‌چادر بودم ولی بی‌بند و بار نبودم😢خودت میدونی که همیشه دوستت داشتم😢خدایا تو دوراهی قرار گرفتم.😔 کمکم کن...خواهش میکنم ازت 😔😢 یه بسم الله گرفتم و قرآنو باز کردم. سوره نسا اومد 📖 ولی از معنی اون صفحه چیزی سر در نیاوردم. گفتم خدایا واضح تر بگو بهم😔 و قرآن رو دوباره باز کردم 🌟سوره نور اومد که تو معنیش نوشته بود : 🌼ای‌پیامبر! به زنان مؤمنه بگو : دیدگان خویش فرو گیرند (از نگاه هوس آلوده) و دامان خویش را حفظ كنند و زینت خود را به جز آن مقدار كه نمایان است، آشكار ننمایند و (اطراف) روسری‌های خود را بر سینه‌ی خود افكنند تا گردن و سینه با آن پوشانده شود باز هم شکی که داشتم تو چادری شدن برطرف نشد😔 گفتم خدایا واضح تر😢🙏من خنگ تر از این حرفاما😢و قرآن رو دوباره باز کردم. 🌟اینبار سوره احزاب اومد معنی اون صفحه رو خوندم تا رسیدم به آیه 59 ✨یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُل لِّأَزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاء الْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِن جَلَابِیبِهِنَّ ذَلِكَ أَدْنَى أَن یُعْرَفْنَ فَلَا یُؤْذَیْنَ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِیمًا✨ ✨ای پیامبر! به همسران و دخترانت و زنان مؤمنان بگو : جلباب‌های خود را بر بدن خویش فرو افكنند این كار برای آن كه مورد آزار قرار نگیرند بهتر است.✨ جلباب؟!؟!؟!🙄 جلباب دیگه چیه؟!😯😯 سریع گوشیم رو برداشتم و سرچ کردم جلباب...🔍 💥دیدم جلباب در زبان عربی به پارچه‌ی سرتاسری میگن که از سر تا پا رو میگیره و پارچه‌ای که زنان روی لباسهای خود میپوشند... اشک تو چشمام حلقه زد😢😔 گفتم ریحانه یعنی خدا واضح تر بهت بگه دوست داره توی چادر ببینتت؟!😢 تصمیمم رو گرفتم.. من باید چادری بشم...😍☝️ ادامه دارد... پ‌‌ن : ✨قسمت قرآن باز کردن و اینا برگرفته از یه ماجرای حقیقی بود و اتفاق افتاده برای یه خانمی...✨ 📚 نویسنده : سیدمهدی‌بنی‌هاشمی ⚠️ و
🌾 🌾قسمت ایمان علی سکوت عمیقی کرد ...  - هنوز در اون مورد تصمیم نگرفتیم ... باید با هم در موردش صحبت کنیم ... اگر به نتیجه رسیدیم شما رو هم در جریان قرار میدیم ... دیگه از شدت خشم، تمام صورت پدرم می پرید ... و جمله ها بریده بریده از دهانش خارج می شد ...  - اون وقت ... تو می خوای اون دنیا ... جواب دین و ایمان دختر من رو پس بدی؟ ...  تا اون لحظه، صورت علی آروم بود ... حالت صورتش بدجور جدی شد ...  - ایمان از سر فکر و انتخابه ... مگه دختر شما قبل از اینکه بیاد توی خونه من حجاب داشت؟ ... من همون شب خواستگاری فهمیدم چون من طلبه ام ... چادر سرش کرده... ایمانی که با چوب من و شما بیاد، ایمان نیست ... آدم با ایمان کسیه که در بدترین شرایط ... ایمانش رو مثل ذغال گداخته ... کف دستش نگه می داره و حفظش می کنه ... ایمانی که با چوب بیاد با باد میره ... این رو گفت و از جاش بلند شد ... _شما هر وقت تشریف بیارید منزل ما ... قدم تون روی چشم ماست ... عین پدر خودم براتون احترام قائلم ... اما با کمال احترام ... من اجازه نمیدم احدی توی حریم خصوصی خانوادگی من وارد بشه ... پدرم از شدت خشم، نفس نفس می زد ... در حالی که می لرزید از جاش بلند شد و رفت سمت در ... - می دونستم نباید دخترم رو بدم به تو ... تو آخوند درباری ... 😡 در رو محکم بهم کوبید و رفت ...  🍃پ.ن: راوی داستان در این بخش اشاره کردند که در آن زمان، ما چیزی به نام مانتو یا مقنعه نداشتیم ... خانم ها یا چادری بودند که پوشش زیر چادر هم براساس فرهنگ و مذهبی بودن خانواده درجه داشت ... یا گروه بسیار کمی با بلوز و شلوار، یا بلوز و دامن، روسری سر می کردند ... و اکثرا نیز بدون حجاب بودند ... بیشتر مدارس هم، دختران محجبه را پذیرش نمی کردند ... علی برای پذیرش من با حجاب در دبیرستان، خیلی اذیت شد و سختی کشید ... 👈ادامه دارد... ✍نویسنده: