|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 #رمان🌵📿 #عاشقانه⛓♥️ -رمانحوریهیسید #پارت_هفتادم نشستم روبهروی تلوی
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼
🌼🌼
🌼
#رمان🌵📿
#عاشقانه⛓♥️
-رمانحوریهیسید
#پارت_هفتادویکم
محمد روحا و یاسین رو گرفته بود
ومن ریحانه وطاها
خم شدم و نزدیک گوششون گفتم
خوشکلایِمن
اینجاحرمیهخانومییهکهخیلیمهربونه
هردعاییبکنیدمستجابمیکنه
ازشبهشتروهممیتونیدبخواید😁..
ایستادمویهنگاهبهمحمدکردم
دسترویسینهگذاشتیم
وجوریکهصدامونوبشنونگفتیم
السلامعلیکیافاطمهالمعصومه
وبهرسمادبخمشدیم
بچههایهنگاهیبهماکردن
کهماهمبالبخندجوابشوندادیم
بچههاحالانوبتشماستکهسلامکنین😉
یکیدستراستشوگذاشتروسینش
یکیدستچپشو
یکیتازمینخمشد
یکیاشتباهتلفظکرد
وحسابیباعثخندهیمنومحمدشدن
یهنگاهیبهشونکردموگفتم
ساداتعزیزیاعلیبریمتوحرم😄..
بچههارورهاکردیمتوحرمعمهجانشون
منومحمدهمهقهقگریموندراومد
ومحوتماشایحرمایستادیم
توحالخودمبودم
-نمیخوایاولینروزیکهبرایزندگی
اومدیقمروثبتکنی؟
واینخستگیتیادتبمونه😂..
-نهههمحمدنههه،ازسرورومخستگیمیباره
گوشیشروچپوراستمیکردوسلفیمیگرفت
انقدرحرسوخوردموبهشگفتمنکن
تااحساسضعفوسرگیجهبهمدستداد
رنگازصورتمپرید
دستمورودهنمگذاشتم
وگفتمحمدحالمدارهبهممیخوره
-ازکی؟ازمن😂؟
-بیخیالمسخرهبازیاش
دویدمورفتم
سعیکردمبالانیارم
یهلیوانآبگرفتمدستم
وبهدیوارتکیهدادمونشستم
یکمیکمآبمیخوردمتاحالمجابیاد
از دورمحمد رومیدیدم
کهدنبالممیگرده
ولینمیتونستمبلندشموبگماینجام
تودلمگفتمخدایانمیتونم
یهکاریکن،پیدامکنه
یکمکهگذشت،بهچشمشخوردم
بادواومدپیشم
-حالتخوبه؟
-نه
-پچتشد؟
-نمیدونمولیفکرکنمخبراییباشه
-چی؟
-بایدبریمآزمایشگاه😂
-بازززززم😐😂😂
-بچههاکجان؟
-درپناهعمهجانن😌😂
-خدایِعمهجانیهعقلگذاشتهتوسرمون
کهمراقببچههامونباشیمولیمااا😂🤦🏻♀
-😉😂
-میتونیراهبری؟
-نهزیاد،بچههاروبیار،سرمگیجمیره
-باشههمینجاباش،جایینریا..