|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
🌞✨✨✨✨✨ ✨✨✨ #پـارت6 چند سال پیش جزوهاےرا آقاے #فلاح_زاده آماده ڪرده بود، دربارهی مسائل #اختلافےبین
🌞✨✨✨✨✨
✨✨✨
#پـارت7
حاج آقا توسلے (#هم_حجرهی رهبر انقلاب) درباره تهجد و شب زندهدارےرهبر انقلاب در ایام #جوانی مےگوید:
در #مدرسه_حجتیه با ایشان هم حجره بودم، تهجد و شب زندهدارے معظم له در همان ایام جوانے، یڪ عبادت خاصے بود، هر روز هنگام اذان صبح، ایشان جلوے درِ مدرسه حجتیه، با صداے بلند اذان مےگفتند. هرگاه به همراه ایشان به #جمڪران رفتم، معظم له را مردے #استثنایے دیدم. ایشان توجهات خاصے به #امام_زمان علیهالسلام داشتند.
شاید خیلےها فڪر نمےڪردند بعد از حضرت امام (ره)، رهبرے به ایشان منتقل شود، اما ایشان ذخیرهی الهے براے این ایام بود.
.
.
.
#قطعہاےازڪتابخورشید✌️
#ادامہداره....
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
#لبخندیمملوازعشق
#هوالعشق
#پارت7
نگام به محمدرضا میافته که روی مبل نشسته و مشغول صحبت با ماهانه، سرش رو آورد بالا و نگام کرد، نوع نگاهش با همیشه فرق داشت.
{نگاهت بوی باران میدهد امشب، خداوندا خودت حافظم باش که سیلی در دلم امشب به پا است!...}
بی اراده لبخندی گوشه لبم جا خوش میکنه،
{تو نهایت لبخندهای من هستی!...
اگر منهم دلیل خندههای تو هستم.
پس هرگز از خندیدن دست بردار!}
تنها چند دقیقه تا سال تحویل مونده، همه سرسفره نشسته بودیم؛ قرآن کوچولویی که همیشه داخل کیفمه وهمراهمه رو برمیدارم و مشغول خوندن میشم.
یآ مُقَلب القُلُوبْ ولْ ابْصآر
یآ مُدَبر لَیلِ و النَهار
یآ مُحَولُ الحَوِلو والْاَحوال... حَول حآلنا اِلی اَحسن الحال
#بوم آغاز سال یک هزار و سیصد و...
بعد روبوسی کردن و تبریک عید عرفان میاد کنارم میشینه و میگه:
- اسلا بریم ماشین بازی؟
-بریم گلم
و از جام بلند میشم و باهم به سمت اتاق میریم، گوشیم رو از داخل کیفم بیرون میارم و روبه عرفان میگم:
- عزیزم تو یکم بازی کن من زود میام
عرفان سرش رو به نشونه ی تایید تکون میده، شماره ساجده رو میگیرم که بعد چندبوق صداش داخل گوشی میپیچه:
- الو سلام خوبی؟
- سلام خوبی عیدت مبارک
- سلام خیلی ممنون خودت خوبی؟ همچنین، ان شاء الله امسال عروس بشی از شرت راحت بشیم.
که با لحن طنزی میگم:
- کوفت، من تا تو رو شوهر ندم خودم شوهر نمیکنم
ساجده میخنده و میگه:
- اول کیانا بعد تو بعدش من
- عه خب کاری نداری؟
با لحن بچه گونه ای میگه:
- نه عخشم خوش بگذره
به لحنش میخندم ومیگم:
- خداحافظ
گوشی رو قطع میکنم و شماره ی کیانا رو میگیرم، که بوق های آخر جواب میده:
- سلام خوبی؟ عیدت مبارک
- سلام به خوبیت، همچنین سال خوبی داشته باشی.
- همچنین عزیزم، چه خبر؟
- هیچی سلامتی
- من برم فعلا مامانم صدا میزنه کاری نداری؟
- نه خوشگلم،یاعلی
- خدانگهدار
گوشی رو داخل کیفم میذارم و کنار عرفان میشینم و لپ های تبلش رو میکشم میگه:
- اسلا بازی کنیم؟
- آره عزیزم، قربون اون اسرا گفتنت
و نگاهم رو به چشم های عسلیش میدوزم که شبیه چشم های محمدرضاست و بازی رو شروع می کنیم.
#ادامهدارد
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛