eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.5هزار عکس
7.1هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 رمان #اورا³ پارت مدیر و خادم الشهدا: @Bentol_hosseinn
مشاهده در ایتا
دانلود
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_170 بعد خوردن شام، امیرحسین روی مبل نشست و به کیک نگاه کرد که مازیار هم کنارش جا خوش کرد و گف
دو روزی میشد که از شمال برگشتیم، توی این دو روز همش فکرم مشغول کسری بود و حتی برای یک لحظه هم نتونستم فکرم رو ازش دور کنم. روزهای اول بهار بود و هوا خوب و بهاری همه جا رو پر کرده، گل ها شکوفه زده بودند... پرده صورتی رنگ اتاق رو کنار میدم و پنجره رو باز می‌کنم، بوی تازه بهار و بارون نم زده فضا رو پر کرده‌ بود... یکمی از فضای خوب و لذت بخش لذت بردم که در خونه عمو باز شد و ثمین و شوهرش از خونه زدن بیرون و ثمین تند تند قدم بر می‌داشت و دور میشه که محمد از پشت شونه‌اش رو می‌گیره و میگه: - وایستا ثمین! که ثمین با شتاب به سمت محمد بر می‌گرده و میگه: - چی چی رو وایستم؟ پیش خانوادت غرورم رو خورد کردی انتظار داری آروم باشم؟ که محمدرضا لباسش رو ول می‌کنه و میگه: - نزدیک یک هفته است هی داری اصرار بیجا می‌کنی، بهت قبل ازدواج هم گفتم که نمی‌خوام با اون دخترها بگردی! یکمی عقب تر میرم تا دیده نشم و می‌شنوم که ثمین داد می‌زنه: - چی میگی محمد؟ من باهات ازدواج کردم و تو ام قبل ازدواج بهم قول دادی که کاری به کار هم نداشته باشیم، نه اینکه هنوز چند ماه نشده رفتیم سر خونه زندگیمون اخلاقت به کل با من عوض شده... الانم مهریه ام رو بده من میخوام با رفیقام برم خارج و تا ۶ ماه دیگه ام من رو نمی‌بینی! که محمدرضا دستش رو محکم مشت می‌کنه و به در خونه می‌زنه و میگه: - کاش به حرف بزرگتر ها گوش می‌دادم، اسرا صد برابر از توی... که ثمین حرفش رو قطع کرد و گفت: - آره تغییر رفتارت هم سر اون دختره‌ی عوضیه، تو که از اول اون رو می‌خواستی چرا با احساسات من بازی کردی؟ چرا گفتی دوستم داری؟ ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ .🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.