|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_161 امیرحسین به سمت من هجوم میاره و همونطوری که یقهی پیرهنم رو توی دستهاش میگیره فریاد میز
#Part_162
سرم رو بین دستهام گرفتم و فشار دادم.
نمیتونستم تحمل کنم این جو سنگین شده رو!
با ضرب از جام تکون خوردم و به سمت در رفتم که مازیار داد زد:
- کدوم قبرستونی میری؟
با حرص گفتم:
- میرم دنبالش.
امیر حسین مبهوت لب زد:
- چی؟ تو، تو اسرا رو...
مازیار نیشخند کوتاهی زد و گفت:
- آقا رو باش! بله آقا کسری دلش پیش اسرا گیره نه اسما.
کیانا با حرص گفت:
- کیشمیش هم دم داره.
کلافه گفتم:
- الان بحث اون نیست، بحث اینه که اسرا نیست.
اسما مضطرب جلو اومد و گفت:
- مطمئنام رفته دریا آخه این شهر جای دیگه ای نداره.
کیانا با ترس گفت:
- اگه خدایی نکرده تو دریا افتاده باشه چی؟
همه نگاهی بهم انداختیم و ناگهانی به سمت در حجوم بردیم.
نمیدونم چطور به ساحل رسیدیم.
اگه کوچیکترین بلایی سر اسرا میومد نميتونستم خودم رو ببخشم.
همه نفس نفس میزدیم که صدای جیغ دخترونهای که مطعلق به اسرا بود ما رو به خودمون آورد.
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.