eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.5هزار عکس
7.1هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 رمان #اورا³ پارت مدیر و خادم الشهدا: @Bentol_hosseinn
مشاهده در ایتا
دانلود
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_25 لیوان رو روی سینک می‌ذارم که پام سر می‌خوره و با کله میرم زمین{فکر‌کنم نفرین اسما منو گرفت
راحیل فلشی از کیفش بیرون میاره و به سمت ماهان می‌‌گیره ماهان فلش هارو عوض‌ می کنه و آهنگ بسیار شادی فضا رو پر می‌کنه. *** تا رسیدیم سکوت تمام فضای ماشین رو پر کرده بود، امیرحسین ماشین رو جلوی پاساژ بسیار بزرگ و شیک و مجللی پارک می‌کنه و از ماشین پیاده می‌شیم. کنار رراحیل ایستادم قد من یکم از راحیل بلند تره با این که همسن هستیم، مشغول دید زدن ویترین ها می‌شیم. یک کت و شلوار مردونه‌ی بسیار زیبا توجه من رو به خودش جلب می‌کنه. - رویا؟... رویا؟ رویا- جان؟ کت و شلوار رو بهش نشون میدم و میگم: - چطوره؟ حس می‌کنم خیلی به داداش امیر میاد؟ رویا هم تایید می‌کنه و با ذوق میگه: - آره دقیقا این لباس برازنده خودشه و داخل مغازه می‌ریم امیر لباس رو می‌گیره و به سمت اتاق پرو میره با رویا و راحیل بقیه لباس هارو نگاه می کنیم. ماهان هم به فکر خودشه... رویا یک کت و شلوار مشکی و براق انتخاب می‌کنه، امیرحسین با یک ژست خاصی از اتاق پرو میاد بیرون و باخنده میگه: - چطوره خانوم ها؟ و روبه رویا ادامه میده: - پرنسس من، آیا من را به همسری انتخاب می‌کنید؟ رویا هم می‌خنده... گاهی عشق راهی برای شادیه اما به شرطی که هم عشقت پاک باشه هم معشوقت آدم درستی باشه... امیرحسین بالاخره کت و شلوار مشکی رو انتخاب می‌کنه و پولش رو حساب می‌کنه ماهان هم یک کت و شلوار آبی کاربنی انتخاب می‌کنه و می‌ریم بیرون... حالا نوبت من و راحیل هست، که ساقدوش عروس هستیم.
محمدرضا با چند نفر دیگہ وارد اتاق شدݧ کہ علے و ببرݧ . 〰❤️〰❤️〰❤️🌹 میبینے علے اومدݧ ببرنت.الانم میخواݧ ازم بگیرنت نمیزارݧ پیشت باشم.علے وقت خداحافظیہ بازور منو از رو تابوت جدا کردݧ با چشمام رفتـݧ علے از اتاق دنبال میکردم.صداے نفس هامو کہ بہ سختے میکشیدم میشنیدم . از جام بلند شدم و دوییدم سمت تابوت کہ همراهشوݧ برم. ولی حالم بعد تر بود مرضیه خانم از ما زوتر رسیده بود ولی بی هوش شد علی جاااننن قرارمان به برگشتنت بود... به دوباره دیدنت... اما تو اکنون اینجا ارام گرفته ای... بی آنکه بدانی من هنوز چشم به راهم برای آمدنت... من عاشق لبخندهایت بودم وحالا باخنده های زخمی‌ات دل میبری ازمن . عاشق ترینم!من کجاوحضرت زینب؟! حق داشتی اینقدرراحت بگذری ازمن ❤️❤️❤️ علی جان خداحافظ . . الا توی تشییع جنازه ی عزیز ترینم حالم دگر گون بود حال خوبی نداشتگ ولی از یک چیز خوشحال بودم که علی جای بدی نیست علی شهید هست همسران شهدا چقدر صبر داشتند داشتند میزاشتنش همه خیس گریه بودند مرضیه :علی جان علی جان مادر ترو خدا بلند شو مادر جان بلند شو مردم نگاه کنید پاره ی تنم گوشه قبرستونه تورو به حضرت عباس نگید بخاطر پول میدن ... بی هوش شد.. ⭕️کپی رمان فقط باذکر نام نویسنده در غیر این صورت حرام⭕️ نویسنده:نرگس جمالپور ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛‌