از يک دختر جوان پرسيدند :
از چه نوع آرايشي استفاده ميکني؟
گفت اينارو بکار مي برم :
براي لبانم ....... راستگويي
براي صدايم ...... ذکر خدا
براي چشمانم ...چشم پوشي از محرمات
براي دستانم ...... کمک به مستمندان
براي پاهايم ...... ايستادن براي نماز
براي قامتم ....... سجده براي خدا
براي قلبم ........ محبت خدا
براي عقلم ...... فهم قرآن
براي خودمم ...... ايمان به خدا
آرايش تون خدايي 🌷
🌹🍃
•
متاسفانه حکم آرمان عبدالعالی علیرغم تلاش جمع کثیری از مسئولان و هنرمندان با اصرار خانواده مقتول اجرا شد. اما BBC با "کودک" خواندن کسی که متولد ۱۳۷۴ است و در سال ۱۳۹۲ مرتکب جرم شده نشان داد در هرحالتی میتوان یک "لاشخور رسانه" بود!
👤 محمد شیروانی
#رمان 📚
💟 #علمدار_عشق 💟
🔮داستان مدافعان حرم🔮
قسمت بیست و یکم
نزدیکیم وعلاقه ام به حجاب خیلی بیشترشده بود
حضورم درجاهای مذهبی هم خیلی بیشترشده بود
امروز قراربودزهرابیادخونه ما میگفت باهات یه کاری دارم که اگه بشنوی خیلی خوش حال میشی
صدای زنگ دربلندشد
این صدردصدزهرابود
+سلام خاله خوبید؟
،،ممنونم دخترم توخوبی؟پدرومادرت خوبن؟برادرات خوبن؟
+همه خوبن،سلام دارن خدمتون
این نرگس کجاست؟
-آی آی زهراخانم غیبت؟
+بروباباکدوم غیبت؟
-زهراچکارم داشتی؟
+نرگس جان من توچندماه دنیا اومدی؟
-إه بگودیگه
+اوووم،قرارچندتا تیم بسیجی جمع آوری آثارشهدا کارکنند تودانشگاه
-یخ این کجاش ذوق مرگی منوداره
من مگه بسیجی ام
-نه نیستی
امامن میتونم یه همراه باخودم تواین پروژه داشته باشم
-واقعا
+آره به جان خودم راست میگم
-وای زهراعاشقتم
حالاتیم ما چه کسانی هستن
+من تو،داداشم،علی
-علی کیه ؟
اون وقت
+صبوری
نرگس یه چیزی میگم جیغ جیغ نذاریا
-چی
+منوعلی فرداشب محرم هم میشیم
-چ_____ی
الان به من میگی
خرس پشمی براش پرت کردم بچه پرو بذارمن نامزد کنم اگه بهت گفتم
+تونامزدکنی
بخوای نخوای من میفهمم
-یعنی چی
-هیچی
ازفردا مصاحبه باخانواده شهدای مدافع حرم شروع. میشود
اولین مصاحبه ماباخانواده مادرشوهر نرجس بود
قراربراین شدفردابریم
بسیج دانشگاه ومن باهاشون تماس بگیرم
رسیدم دانشگاه رفتم دفتربسیج خواهران
شماره تماس خونه شهیدحسینی گرفتم پدرشون برداشت
-الوسلام منزل شهیدحسینی
°°بله بفرمایید
-ببخشیدحاج خانم هستن ؟
°°بله چنددقیقه ای گوشی دستتون
===بله بفرمایید
-سلام خانم حسینی ،خوب هستید؟
==ممنون ببخشیدشما
-نرگس ساداتم خواهر عروستون
==شرمنده نرگس جان نشناختم
واقعا حال روحیم خوب نیست
-بله میدونم
حاج خانم اگه اجازه بدیدمیخایم باچند رفقای حسین آقا مزاحمتون بشیم
==نرگس جان والا ماتاحالا باکسی درمورد حسین صحبت نکردیم
اماشمابه خاطرنرجس بیایدعزیزم
-ممنونم حاج خانم
پس اجازه بدید مافرداساعت۶غروب مزاحمتون بشیم
==مراحم هستید،تشریف بیارید
-ممنونم
*-نرگس سادات چی شد
-برای فرداساعت ۶هماهنگ کردم
*-احسنتم خواهرموسوی
-زهراجان ولی جای من توتیم شمانیست برادروهمسرتوهستن من به اونانامحرمم چیکارکنم توی این تیم
*نرگس سادات تومگه ازبرادرمن چیزی دیدی که اینجوری میگی
-این چه حرفیه ،من پسری به چشم پاکی برادرت ندیدم ،امامطمئنم حضورم هم باعث آزارخودم هم اون بنده خداست
*نرگس آجی این راه خودشهداسرراهت گذاشتن
-خداکنه حرف توباشه
*نرگس سادات بریم مزارشهداتوسل کن به خودشون
من مطمئنم خودشون میگن حرف منه یانه
-باشه بریم
واردمزارشهداشدیم
رفتیم سرمزاریکی از شهدای مدافع حرم
*نرگس آجی من میرم سرمزارشهیدم ،توام حرفات بزن
-باشه آجی
زهراازم دورشد
شیشه گلاب ریختم رومزارشهیدبادستم مزارش لمس میکردم
من تازه قدم توراهتون گذاشتم چطورتویه تیم نامحرم هست کارکنم؟نکنه بجای ثواب گناه کنم ؟
شب بعداز خواندن نماز مغرب راهی خونه شدیم چشمام قرمزقرمزبود
-سلام عزیزجون حالم خوب نیست میرم بخوابم خواهشأکسی نیادسراغم
چشمام بستم خوب دیدم تومزارشهدادارم راه میرم یهوازمزارشهداتویه منطقه جنگی حاضرشدم شهیدمملی صدام کردخانم موسوی این اسامی ثبت کنیدتواین دفتر پروندهاشون که کامل شدبدیدامضاش کنم
#ادامه_دارد....
#رمان 📚
💟 #علمدار_عشق 💟
🔮داستان مدافعان حرم🔮
قسمت بیست و دوم
باصدای الله اکبراذان صبح ازخواب بلندشدم
جمله شهیدململی باخودم زمزمه کردم خانم موسوی پرونده تکمیل کنیدبدیدامضاکنم
انگارحرف زهرابود
شهداخودشون خواستن توی این راه باشم گوشیم برداشتم به زهرا اس ام اس دادم :سلام آجی بیداری
*سلام عزیزدل آجی آره
-زهرامن توتیم میمونم
*وای خدایاشکرت
-کاری نداری خواهری
*نه عزیزم،فقط فرداساعت ۵:۳۰غروب دانشگاه باش
-باشه خداحافظ
*یاعلی
نمازموکه خوندمدمفاتیح برداشتم تایه دعابخوانم بازش کردم مناجات امیرالمومنین اومدیاداعتکاف افتادم چه دوره ای عالی بود
ساعت۴:۳۰ظهرپاشدم رفتم سمت کمدمانتووشلوارسرمه ای برداشتم بایه روسی سفیدکه طرح لبنانی سرکردم دفعات استفاده من ازچادرخیلی بیشترشده اماهنوز تودانشگاه سرنکردم
ازعزیزجون وآقاجون خداحافظی کردم رفتم
دانشگاکلاتعطیل بودفقط بسیج دانشگاهی فعالیت میکردتابرسم دانشگاه ساعت شد۵رفتم بسیج خواهران درزدم بسته است کلا
اومدم شماره زهرابگیرم که ببینم کجاست که صدای آقای کرمی مانع شد
+خانم موسوی
برگشتم سمتش
بادیدن مدل روسریم خیلی خوش حال شدانگار
-بله
+زهراداخل بسیج برادران هست
درنیمه بازبود
بدون اینکه دربزنم رفتم داخل آقای صبوری دست زهرا تودستش بودتامنودیدازخجالت آب شد
منم باصدای که شیطنت توش موج میزد:زهراجونم سلام
-زهرا:تودرزدن بلدنیستی
-حالاکه فلفل قرمزن.....هنوزجمله کامل نکرده بودم یهوآقای کرمی داخل شودوگفت:فلفل قرمزچیه
وای خدایاآب شدم
بعدازیه ربع فهمیدم برای تقدیرازخانواده شهیدیه جعبه شیرینی +نیم سکه بهارآزادی بایه لوح خیلی ازتصویروقسمتی ازوصیت نامه شهیداست تهیه شده
به سمت خونه شهیدراه افتادیم توماشین قراربراین شدچون فامیل ماهستن من مصاحبه انجام بدم
رسیدم خونه شهیدمن زنگ زدم
سلام خانم حسینی
+سلام نرگس جان بیایدداخل
حاج خانم جلوی درمنتظرماایستاده بود
-سلام حاج خانم
+مادرشهید:سلام دخترم خوبی؟
ممنون شماخوبی
ممنونم
دستم گرفتم سمت زهرا
حاج خانم ایشان دوستم هستن ایشانم برادروهمسرشون هستن وازرفقای حسین آقاهستن
+خدابهشون سلامتی بده برای مادراشون حفظ کنه
آقای صبوری ومرتضی:ممنون حاج خانم
+حاج خانم خیلی ممنون که اجازه دادیدمابیایم
*مادرشهید:خواهش میکنم دخترم
-اگه اجازه میدیدمصاحبه شروع کنیم
مادرشهید:بفرمایید
-بسم الله الرحمن الرحیم
امروز مورخ تاریخ ......درخدمت خانواده شهیدمدافع حرم سیدحسین حسینی هستیم
مادربفرماییدخودتون معرفی کنیدونسبت باشهیدبگید
+مادرشهید:بسم الله الرحمن الرحیم بنده انسیه سادات موسوی مادرشهیدمدافع حرم سیدحسین حسینی هستم
خانم موسوی برامون از دوران کودکی حسین آقابگید؟
مادرشهید:خانواده ماهم فوق العاده پرجمعیت هم مذهبی حسین سال ۶۸دنیااومدپدرش توماموریت کرمانشاه بودحسین تومحرم دنیااومدمادرشوهرم باهمسرم تماس گرفتن گفت خداباز یه پسربهتون داده همسرم گفت فدای حسین زهراست مادراسمش بذاریدحسین
حسین تاازبچگی هم بین خودش ونامحرم یه پرده حیاقائل بودیادمه یه بار برادربزرگش سیدمحسن تومدرسه خورده بودزمین سرش شکسته بود سیدحسین ۶سالش بودبهش گفت پسرم من میرم مدرسه اماتوبه چیزی دست نزنیا یه دوساعت کارم طول کشید اومدم خونه دیدم حسین پرده آشپزخونه آتش زده خاموش کرده دربازکردم اومدم دیدم نشسته وسط آشپزخونه دست میزنه میگه مامان ببین بازی کردم خیلی باآرامش نشسته بودباخاکسترانقاشی میکردرودیواربعداز چندتاسوال گفتم :حاج خانم چطوری تصمیم گرفتن برن سوریه
ترم شش دانشگاه بوددوستش جانباز مدافع حرم شده بودرفتیم دیدن اون باهم توراه گفت مامان اجازه بده من برم مسئولیت ماسنگین تره چون سیدهستیم عمه جانم وسط دشمنه
یک هفته ای طول کشیدتابارفتنش موافقت کنم
-حاج خانم سفارش اصلیش چی بود
+حجاب ونماز وولایت فقیه
یه ساعت بعدهمه خداحافظی کردیم ورفتیم
یک هفته ای ازدیدارمامیگذشت رفتم توپذیرایی روبه آقاجون گفتم :آقاجون
+آقاجون:جانم بابا،میخام برای همیشه چادرسرکنم آقاجون:آفرین دخترم،پس بالاخره عاشقش شدی-خیلی شرمنده چادرم..................
#ادامه_دارد......
#رمان 📚
💟 #علمدار_عشق 💟
🔮داستان مدافعان حرم 🔮
قسمت بیست و سوم
آخرای تابستان بود
همه جمع شده بودن خونه ما
پدرشوهر و مادرشوهر نرجس سادات
و خانواده همسرسیدهادی
جمع شده بودیم تا تاریخ عروسی بچه ها مشخص کنیم
قرارشد عروسی سیدهادی عرفه باشه
عروسی نرجس سادات عید غدیر
بدون مولودی
تقریبا دوهفته ای تا شروع ترم سوم مونده بود
این دوهفته من با دخترا شدیدا مشغول بودیم
آرایشگاه مزون و....
قراربود نرجس سادات و سیدمحسن بعداز عروسی برن قم ساکن بشن
چون دیگه درس سطح ۱ سیدمحسن تموم شده بود
برای سطح ۲ گویا حوزه قم غنی تراز منابع فقهی بود
سیدهادی اینا هم میرفتن کرمانشاه چون هادی از طرف سپاه منتقل شده بود کرمانشاه
ترم سوم دانشگاه شروع شد
برای منم یه شروع نو بود
فردا از صبح تاشب کلاس دارم
اتفاقا با استاد مرعشی هم کلاس دارم
قراربراین شد من کارت دعوت استادمرعشی و زهرا اینا برم
سیدهادی استاد دعوت کرده بود
آقاجون هم حاج کمیل را
قراربود من کارت ببرم بدم به زهرا
کلاس صبحمون تموم شده تو سلف نشسته بودیم
زهرا داشت با لب تاپش کار میکرد
منم دارم به حرفاش گوش میدم
توهمین حین مرتضی و صبوری اومدن میز بغل دستی ما نشستن
یهو یاد کارت عروسی افتادم
- راستی زهرا برات کارت عروسی آوردم
دیدم صداش بغض آلودشد
*نرگس عروس شدی؟
- توروخدا کم خوشحال شو زهرا
* جان زهرا بگو کارت عروسی
کیه ؟
- مال نرجس
چرا ناراحتی شدی؟
* هچی چیزه
- چیزه چیه ؟
آخه
درست حرف بزن منم بفهمم
با یه نگاه خشم آلود به برادرش گفت :
اونیکه باید بگه که ساکته فعلا
- والا من که نمیفهمم تو چی میگی
دارم میرم نماز میای؟
*تو برو منم تا یه ربع دیگه میام
-؛باشه
#راوی مرتضــــی
نرگس سادات که از سلف خارج شد زهراخواهرم به سمتم اومد
معلوم بود خیلی داره خودش کنترل میکنه تا داد نزنه
نشست کنار علی
و کارت گرفت سمتم
زهرا: بفرما آقامرتضی
اگه الان کارت عروسی خودش بود
چیکار میخاستی بکنی برادرمن
دستم بردم وسط موهام
با ناراحتی گفتم :
چیکارکنم آخه زهرا
زهرا : چیکارکنی ؟
هیچی بشین تا یکی دیگه بیاد دستشو بگیره بره
+ نگو خدانکنه
زهرا درد من فقط مطرح کردن خواستگاری با نرگس سادات نیست
زهرا: پس چیه؟
+ میترسم
میترسم
نرگس سادات بین منو استاد مرعشی
استاد مرعشی انتخاب کنه
زهرا: استادمرعشی؟
+ یعنی تا حالا متوجه نگاه های استاد به نرگس سادات نشدی
زهرا: نه یعنی میگی استادمرعشی هم از نرگس سادات خوشش میاد؟
+ آره من مطمئنم
زهرا: آهان یعنی تو نری خواستگاری نرگس سادات
استاد مرعشی هم به خاطر تو حرفی نمیزنه
انقدر حرف دلت نزن تا دست تو دست یکی دیگه بیاد جلوی چشمات بشینه
+چیکارکنم آخه خواهرمن
زهرا: هیچی بشین تا کارت عروسیش برسه دستت .....
#ادامه_دارد...
#رمان 📚
💟 #علمدار_عشق 💟
🔮داستان مدافعان حرم🔮
قسمت بیست و چهارم
#راوی_نرگس_سادات
نمازخوندم از مسجددانشگاه خارج شدم توحیاط مسجداستادمرعشی دیدم صداش کردم
استاد
برگشت سمتم
بله بفرمایید
-سلام استادخسته نباشید
ممنونم هم چنین درخدمتم خانم موسوی
کارت عروسی گرفتم سمتش گفتم :استادخدمت شما حتمابامادربزرگوارتون تشریف بیارید
به چشم دیدم رنگ رخ استادپرید
خانم موسوی ازدواج کردید؟
-نه استادکارت عروسی سیدهادی هستش خودش وقت نداشت دادمن بیارم
انگار خیلی خوش حال شد
+بله ممنونم خیلی زحمت کشیدید
انشاالله خوشبخت بشند
-ممنونم
به خودم گفتم این زهراواستادشدیدامشکوک میزننا
کلاس بعداز ظهرمون بااستادمرعشی بود
سلام بچه ها خسته نباشید
یه هدیه ویژه برای بچه های نخبه کلاس دارم
همهمه بچه ها بالاگرفت
چی استاد
استادبازم نخبه ها
ساکت
خانمها موسوی، کرمی،آقای صبوری این هدیه ویژه من برای نمرات درخشانتون درطی این سه ترم متوالی هست
قراره بچه های ترم بالایی رشته شما بیریم نیروگاه هسته ای نطنز بارئیس دانشگاه صحبت کردم شماسه دانشجوی نخبه هم بابچه های ترم بالایی بیاید
این اردوی علمی -سیاحتی محسوب میشه وحدود۱۰روز طول میکشه دوروز دیگه ساعت۷صبح دانشگاه باشیدکه حرکته
تایم کلاس تموم شدمن وزهراوآقای صبوری رفتیم پیش استاد
استادخیلی ممنون خیلی زحمت کشیدید
-خواهش میکنم یاعلی
اززهراخداحافظی کردم رسیدم خونه-سلامممممممم براهالی خونه
+آقاجون :سلام برشیطون خونه
-آقاجون من شیطونم
+آقاجون توعشق بابای نرگس خانم رفتم جلوسرم گذاشتم روپاش آقاجون خیلی دوستون دارم،آقاجون سرم بوسیدوگفت :سلامت باشی دخترم منم دوست دارم من برم اتاقم وسایلم بزارم بیام ،آقاجون:برودخترم
وسایلم گذاشتم برگشتم توحال-حاج باباچای میخوریدبراتون بریزم
-آقاجون :زحمتت میشه بابا
-نه آقاجون ،دوتافنجون چای ریختم بردم حال،آقاجون پس فردادانشگاه بچه هامیبره اصفهان برای نیروگاه هسته ای منم جزوشونم اجازه میدیدبرم ؟آقاجون:آره بابابرو
تاهمه بچه ها جمع بشندوسواراتوبوس بشیم ساعت ۸صبح شدمنوزهراکنارهم نشسته ایم هم ردیف ماهمسروبرادرزهرانشستن ،برای ناهارونماز یه جا توقف کردیم بعداز اقامه نماز بابچه ها به سمت رستوران حرکت کردیم بچه ها داخل رستوران همهمه ای ایجادکرده بودن زهرابابرادروهمسرش دوریه میز نشستن منم ترجیح دادم تنهاباشم استادمرعشی داشت بایکی از آقایون حرف میزدتاحرفشون تمام شداومدسمت من ،استاد:چراتنهانشستیدخانم موسوی +خانم کرمی بابرادروهمسرش نشسته منم دیگه مزاحمشون نشدم ،+استاد:اجازه هست من هم میزتون بشم
-بله بفرمایید
استاد:حقیقتا خانم موسوی خیلی وقته میخام باهاتون صحبت کنم امانمیشه
-من درخدمتم استاد
تااستاداومدحرف بزنه یهوسروکله زهراپیداشد
*زهرا:استادببخشیدبانرگس سادات کاردارم
استاد:خواهش میکنم بفرمایید
زهرامنوبردسمت میزشون وگفت :پیش خودم باش
-زهراتوچته
بعداز خوردن ناهاربه سمت اصفهان حرکت کردیم ساعت۶غروب بودکه رسیدیم محل اسکانمون یه هتل خیلی شیک که ازقبل رزوشده بودمنوزهراتویه اتاق بودیم مرتضی وصبوری واستادمرعشی هم یه اتاق دیگه باصدای اذان صبح گوشیم ازجابلندشدم روسریمومدل لبنانی بستم چادرلبنانیم سرکردم وبه سمت حسینه هتل رفتم بعداز اقامه نماز استادمرعشی توسالن دیدم باچشمای خواب آلودبهش سلام دادم -سلام استاد
+استاد:سلام قبول باشه خانم موسوی چقدرچادربهتون میاد
-ممنونم استاد
بعدازصرف صبحونه بااعلام استادسواراتوبوس شدیم وبه سمت نیروگاه هسته ای نطنز حرکت کردیم یادیه خاطره ازکیک زردافتادم برای زهراتعریف کردم باصدای بلندخندید
°°خانم کرمی به چی میخندید
*زهرا:استادخانم موسوی یه خاطره خیلی جالبی گفتن
میشه برای منم تعریف کنید
-بله
حدود۱۵سالم بودکه اولین باراسم کیک زردازصداوسیماشنیدم پیش خودم فکرکردم واقعا یه کیک خوردنیه که تقسیمش میکنن وبه هربیماری یه مقدارمیدن
+استاد:چه برداشت جالبی
بعداز ۲ساعت به نیروگاه نطنز رسیدیم بازرسی های ویژه انجام شدوحالا بایدخودمون استریل میکردیم که مبادامیکروبی وویروسی چه چیزهای ازاین دست باخودمون واردسایت نشه منوزهراوآقای صبوری فقط مجاز به مشاهده بموسوی من شروع کردم به غرغرکردن خوب چراماآورده وقتی حتی اجازه حتی لمس چیزی نداریم استادازپشت سرم گفت:خانم موسوی خسته شدید
-خیلی استاد
چرامااومدیم خوب همین فیلمش بعداسرکلاس میدیم
استاد:چون توسفرمیشه طرف مقابل شناخت..........
#ادامه_دارد....
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
[ آرزویمشھادتاست💛]
[برادر منۍ،امـا دلمخوشاست کھتو
مدافع حرم خواهرم ابوالفضلۍ . .
نیازمند به یک:
ادمین با سابقه و
پر کار نیازمندیم
اگه این شرایط رو دارید
حتما آیدی پیام بدید🌸
@Siahkalimooradi1993
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
نیازمند به یک: ادمین با سابقه و پر کار نیازمندیم اگه این شرایط رو دارید حتما آیدی پیام بدید🌸 @Sia
عزیزان اگه میل دارین میتونید کمک کنید
هدایت شده از ✓تبادلات گسترده گل نرگس✓
ممنون از صبوری شما عزیزان🙏🏻
در تایم تبادلات نه کانالی تایید میشه نه رد💥
هدف تبادل پیشرفت کانال هاست👊🏻
شرایط تبادلات:
1⃣کانالتون مذهبی باشه👌🏻
2⃣آمارتون +80 باشه🖐🏻
3⃣ در اینفو تب عضوباشید✌️🏻
جذب بستگی به بنر داره💯
+100جذب هم داشتم💣
برا اطلاع بیشتر از طرز کارم در
اینفوتب عضو شید"سنجاقه"🔥
https://eitaa.com/joinchat/2046886010C514de53f6c
بعد از مطالعه شرایط و طرز کار؛
اگر شرایط رو داشتید،
پی وی در خدمتتونم✋🏻
💫@Makh8807💫
هدایت شده از ★تبادلات گسترده گل نرگس«چهارشنبه»★
سلام رفیق ✋
دوستداری وارد کانالی بشی که هر روز چالش میزاره و جایزش هم پرداخت ایتا هست 💛❤️
دوستداری وارد کانالی بشی که رمان هیجان انگیز میزاره💚💜
دوستداری وارد کانالی بشی که هم فعالیت های مذهبی میکنه هم فعالیت های گاندویی💛💜
پس اگه همه ی این فعالیت ها رو دوست داری تند و سریع بیا تو این کانال 👇😉
@gandooamniat
بدو دیگه همه منتظریم 😊🌹
هدایت شده از ★تبادلات گسترده گل نرگس«چهارشنبه»★
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از این استوری های قشنگ میخوایً؟~~
https://eitaa.com/joinchat/2033713284C43490a0f47
عکس مذهبی های زیبا میخوایً؟ ~~
https://eitaa.com/joinchat/2033713284C43490a0f47
ادیت عکس مذهبی میخوایً؟~~
https://eitaa.com/joinchat/2033713284C43490a0f47
پرداخت ایتا میخوایً؟~~
https://eitaa.com/joinchat/2033713284C43490a0f47
استوری مذهبی میخوایً؟~~
https://eitaa.com/joinchat/2033713284C43490a0f47
پروفایل مذهبی میخوایً؟~~
https://eitaa.com/joinchat/2033713284C43490a0f47
از اینا میخوای و نداری😢✨ من دارمش😃🔗
منبع اش اینجاست 👇✨ اگه میخوای برو توش ی نگا بنداز ضرر نمیکنی تازه ادیت هاشون عالیه
من عاشق عکسا شون شدم عالیهه✨🦄
منبع اش
https://eitaa.com/joinchat/2033713284C43490a0f47