eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.5هزار عکس
7.1هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 رمان #اورا³ پارت مدیر و خادم الشهدا: @Bentol_hosseinn
مشاهده در ایتا
دانلود
شبکه ۳ رو دریابید :)
🥀💔 رفیق میدونی؟؟! میدونی روزی که نه کسی مریض میشه ن کسی شفا پیدا کنه ن کسی عقد کنه ن کسی عروسی کنه و..... میدونی اون روز چه روزیه؟! 🙂💔 اون روز « روز قیامتِ» حواست باشه رفیق گناه نکن خوب شو که شهدا و اهل بیت ما رو شفاعت کنن حواست باشه🙂🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیده زینب کمایی میگوید: حلال نمیکنم کسی که میگوید خانم ها شهید نمیشوند💔😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سـالـروز شـهـادتـت مـبـارک خـواهـر شـهـیـدم🥺 شـهـیـده زیـنـب کـمـایـی💚
🖐🏽 شیطونـه کنارِ گوشت زمزمه میکنه: تا جوونی از زندگیـت لذت ببر❗️ هر جور که میشه خوش بگذرون اما تو حواسـت باشه، نکنه خوش گذرونیت به قیمتِ شکســ💔ـــتنِ دل امام زمانمون باشه...
⊰🌸⊱ "از شما عاشقان شهادت می خواهم که راه این شهیدان به خون خفته را ادامه دهید... همیشه سخن ولی فقیه را به گوش جان بشنوید و به کار ببندید..." ♡فرازی از وصیتنامه♡ 🥀 🌺🌱
••🎀📚•• امام‌علی‌علیہ‌السلام‌می‌فرمایند: -زشت‌ترین‌راستگویی تعریف‌انسان‌ازخودش‌میباشد....🌿` . .
🌹 هیـچ‌وقت‌دین‌خدارو ودستورخدارو🌿 وظایف‌شرعیتون‌رو، باهیـچ‌چیزۍ‌معامله‌نکنید... +شهیداحمدڪاظمے🌼
💚 گفت: دوماہ‌منتظرم تاآهنگ‌فلاڹ‌خواننده‌که‌گفته‌بود.. منتشر بشه‌ میدونی‌چندین‌‌وقتھ ‌منتظرم‌تولدم‌بشه تا‌برم‌کنسرت ...؟! میدونےمنتظرم فیلم...شروع‌بشه اخه‌فلان‌بازیگر‌داخلش‌بازی‌میکنه کارگردانش‌همون‌معروفه‌است... خیلی‌دلم‌مـــیخواد‌مثل‌اون‌مجریه‌باشم گفتم: ای‌ڪاش‌یکم‌منـتظر‌صاحب‌الزمان‌بودی اگھ‌ انـقدر‌مشــتاق‌ومنتظـــرش‌بودیم‌الان دولت،دولت‌حضـــرت‌قائم‌بود...!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
¦→📙••• •‌‌‌ حافظ این مرز و بوم خواهم بود🇮🇷‌ نه با تفنگ و سنگر های خاکی ✊ کہ با همین چادر ساده ے معمولی😍 دفاع خواهم کرد از و این آب و خاک راه شهدا را خواهد داشت •‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🧡¦← 📙¦←
‌ میدونۍمَفهومِ‌گناه‌چیہ‌‌؟! هَرچیزۍڪِہ‌‌بِہ‌‌روح‌و‌جِسمِ‌تو‌ ضَرر‌بِرسونہ‌‌،گناهہ‌... هَـــرچیزۍ... بَرا‌هَمینہ‌ڪِہ‌میگن‌گناه‌ڪَردن، یَعنۍخود‌زَنۍڪردن... رِفیق‌...! خُدا‌انقَدر‌دوستِت‌داره‌ڪِہ‌ نمیخواد‌هیــچ‌ضَرری‌ بِہ‌‌تو‌بِرسہ((:♥️ بَراۍهَمین‌بَعضۍڪارهاروڪِہ‌ انجام‌دادنِشون‌باعث‌میشہ‌ ضَرر‌ببینے،گناه‌اعلام‌ڪَرده‌‌... حواسِت‌باشہ هیچ‌گناهۍرو, ڪوچیڪ‌بِہ‌‌حساب‌نَیـٰار. وخودتو‌گول‌نَزن... گناه،گناهِہ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
- - 💠-میگفت قرار‌نیست‌تو‌دنیا‌سختی‌نکشیم.. قراره‌‌یا‌دبگیریم‌که چجور‌ی‌با‌سختی‌هامون‌کنار‌بیایم! چجوری‌رشد‌کنیم.. اینجا‌بهشت‌نیست! بهشت‌اونوره،حالا‌اینکه‌تو‌ توی‌این‌دنیا‌باهمه‌سختی‌هاش‌بهشت‌رو بچشی..؛ بسته‌به‌نگاهِ‌خودته‌رفیق:)
¦→☔️••• •‌‌‌ پوشیده‌ام‌پـٰارچه‌ا؎ ازجنس‌بہشت😍🧚‍♀ انتخـٰابِ‌زهرا‌«سلام الله علیها»بوده‌ام وهمین‌افتخـٰاربس‌است‌مرا...!😌💛 •‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💜¦← ☔️¦←
¦→☔️••• •‌‌‌ چادر💕 ☺️سـہ نقطـ•••ـہ دارد 😇همان سـہ نقطہ اے کـہ فرق است بین 😍پوشیدگے و پوسیدگے..! •‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💜¦← ☔️¦←
¦→☀️••• •‌‌‌ ⭐️این حجاب ⭐️ضمانت امنیــــت من است. خواهـر خوبم معنےآزادی رو درست متوجه نشدی🙃 آزادی یعنی: مطمئن باشےاسیر نـــ👀ـگاه ناپـاکان نیستے☺️ ادعا نمیکنیم،ثابت میکنیم بهترین هستیم •‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💛¦← ☀️¦←
¦→📙••• •‌‌‌ اون دخترۍ ڪه تو گرما چادر سرش میڪنھ🧕🏻 خُل نیست:| گرمشھ! اما یاد قول امانت داریش به مادرش زهرا میفتھ:)🌿 •‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🧡¦← 📙¦←
¦→📓••• •‌‌‌ خدایـٰا ... ازتومیخـٰواهم‌چـٰادر‌مرا آنچنـٰان‌بـٰاچـٰادر‌خـٰاڪۍ‌مادر‌سادات پیـوند‌زنۍ‌ڪهـ‌اگر‌جـٰان‌ازتنم‌رود چـٰادر‌ازسرم‌نـرود ...🖐🏼🔗 •‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🖤¦← 📓¦←
¦→📙••• •‌‌‌ ‌‌‌‌‌ حجـٰاـبت‌رآ‌حفـظ‌ڪن زیرآ‌ڪه‌حفـظ‌حجـٰاـب‌اَز‌خون‌ِ‌ هر‌شھید؎‌اَرزشـش‌بیشتـر‌اَسـت..(:✨🌱'! ‌↵‌‌‌‌‌شھید‌موسۍنـٰامجـو••! ‌‌‌ •‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🧡¦← 📙¦← 📙¦←
شھدابہ‌محرمی‌‌کہ‌باهاش‌هم‌ڪلام‌و.. میشدن‌‌هم‌نگاھ‌نمیڪردندحالاالان‌میریم پروفایل‌طرف‌یجورزوم‌میڪنیم. چھرش‌روازمادرش‌بهترحفظ‌میشیماا 🚶🏿‍♂💔 - -
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#بســـــم_اللّہ رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا ? #قسمت_بیست_ششم ? به طرف بچه ها برگشتم و صدایم را بالا
رمان عاشقانه مذهبی ? ? بعد از نماز صبح، صبحانه را همانجا خوردیم و راه افتادیم به سمت دوکوهه. هرچه خورشید بالاتر میامد هوا گرمتر میشد. به پادگان دوکوهه رسیدیم. آنجا آقای صارمی توصیه های لازم را گوشزد کرد و به طرف اسلامیه حرکت کردیم. یکی از مناطق محروم ایلام در نزدیکی شهر مهران. دشت های اطراف حال و هوای عجیبی داشت؛ حال و هوای شهدایی… ناخودآگاه بغض هامان شکست. به اسلامیه که رسیدیم، حدود هفت کیلومتر در جاده خاکی رفتیم تا رسیدیم به یک روستای کوچک و محروم. از در و دیوار روستا محرومیت می بارید. ما در حسینیه ساکن شدیم؛ زیر سقف ها و دیوارهای کاهگلی و کنج های تار عنکبوت بسته. قرار بود غبار محرومیت را از روستا بزداییم. من معلّم قرآن و احکام کودک و نوجوان بودم. اما آقاسید هم امام جماعت بود، هم با بقیه بچه ها بیل میزد، هم با بچه ها بازی میکرد و هم با عقاید انحرافی و وهابی مبارزه میکرد… ادامه دارد...
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#بســـــم_اللّہ رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا ? #قسمت_بیست_هفتم ? بعد از نماز صبح، صبحانه را همانجا خ
رمان عاشقانه مذهبی ? ? وقتی برگشتیم فهمیدم آقاسید هم از خادمان فرهنگسرای گلستان شهداست. اما هیچوقت با لباس روحانیت آنجا نمیامد. داشتم از فرهنگسرا بیرون میامدم که زهرا صدایم زد: طیبه برو دفتر فرهنگسرا ببین آقای حقیقی چکارت داره؟ تمام بدنم یخ کرد! زهرا خداحافظی کرد و گفت: حتما بری ها! بعد موذیانه چشمک زد: سلام برسون! با بی حوصلگی گفتم: برو ببینم! نفس عمیقی کشیدم و تقه ای به در زدم. سید گفت : بفرمایید تو! در را هل دادم و وارد شدم. روی یکی از صندلی ها نشستم. سید هم در را باز گذاشت و پشت میز نشست. دقیقا مثل ۵سال پیش، عرق میریخت و انگشتر عقیق را دور انگشتش می چرخاند. دل دل میکرد. گفتم : کارم داشتید؟ – بله… خانم صبوری! میدونم پنج سال گذشته، شما خیلی پخته تر شدید، خیلی چیزا عوض شده، فقط مطمئنم یه چیز برای من عوض نشده. اگه میتونستم از اولم از طریق پدرتون اقدام میکردم. ولی الان قضیه فرق کرده… ادامه_دارد