فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ظهور وقتیه که امام زمان صدا بزنه خدایا اینا دیگه طاقت ندارن ...
🎙#استاد_پناهیان
خاطره شهید...
مصطفے همیشه باوضو بود، یه بار نصف شب بیدار شد...
دیدم آب خورد، بعد وضو گرفت رفت در رخت خواب که بخوابه، بهش گفتم:
"مصطفے خواب از سرت نمےپره؟!"
گفت: "کسے که وضو میگیره و میخوابه
تا زمانے که خوابه براش ثواب عبادت مےنویسند!
#شهید_مصطفے_صدرزاده🌷
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
#مدافع_عشق
#قسمت۱
«هوالعــــــــــشق»
یڪے از چشمانم را میبندم و با چشم دیگر در چهارچوب ڪوچڪ پشت دوربین عڪاسےام دقیق میشوم…
هاله لبخند لبهایم رامیپوشاند؛سوژهام را پیدا ڪردم.
پسرے با پیراهن شومیز سرمهای ڪه یڪ چفیه مشڪے نیمے از بخش یقه و شانهاش را پوشانده.
شلوار پارچهای مشڪے و یڪ ڪتاب قطور و به ظاهر سنگین ڪه در دست داشت، حتم داشتم مورد مناسبـے براے صفحه اول نشریهمان باموضوع
”تاثیرطلابودانشجودرجامعه”خواهدبود
صدامیزنم:ببخشید آقا یڪ لحظه…
عڪس العملے نشان نمیدهےوهمانطور سر به زیر به جلو پیش میروے.
با چند قدم بلند و سریع دنبالت مےآیم و دوباره صدا مےزنم:
- ببخشیییید…ببخشیدباشمام!
باتردید مڪث میڪنے، مےایستے و سمت من سر مےگردانے اماهنوز نگاهت به زیر است.
آهسته میگویی:
- بله؟؟..بفرمایید.
دوربین رادر دستم تنظیم میڪنم..
- یڪ لحظه به اینجا نگاه ڪنید(وبه لنز اشاره میڪنم)
نگاهت هنوز زمین رامیڪاود:
- ولـے….برای چه ڪاری؟
- برای ڪار فرهنگے عڪس شما روے نشریه ما میاد.
- خب چرا از جمع بچهها نمیندازید..؟چرا انفرادی؟
با لندے جواب میدهم:
- بین جمع، شما طلبه جذاب ترے بودید.
چشمهاے سر به زیرت گرد و چهرهات در هم میشود.
زیرلب آهسته چیزے میگویی ڪه در بین آن جملات”لا الله الا الله”را بخوبی میشنوم.
سر میگردانـے و به سرعت دور میشوی،من مات تا به خود بجنبم تو وارد ساختمان حوزه میشوی..
سوژه عکاسیام فرارکرد!
باحرص شالم را مرتب و زیر لب زمزمه میڪنم: چقدر بـےادب بود. یڪ برخورد ڪوتاه و تنها چیزے ڪه در ذهنم ازتو
#طلبه_بی_ادب ماند، یڪ چهره جدے
مو و محاسن تیره بود.
#ادامہدارد...
نویسنده:میمساداتهاشمے
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
#مدافع_عشق
#قسمت۲
روے پلہ بیرون از محوطہ حوزه میشینم و افرادے ڪه اطرافم پرسه میزنند را رصد میڪنم...
ساعتی است ڪه از ظهر میگذرد و هوا بشدت گرم است. جلوے پایم قوطی فلزے افتاده ڪه هرزگاهے با اشاره پا تڪانش میدهم تا سرگرم شوم.
تقریبا ازهمه چیز و همه ڪس عڪس گرفتهام فقط مانده…
_ هنوز طلبه جذابتون رو پیدا نڪردید؟
رومیگردانم سمت صداے مردانه آشنایی ڪه با حالت تمسخر جملهاے را پرانده بود. همان چهره جدے و پوشش ساده چفیه، ڪوله ڪه باعث میشد بقول یکی از دوستانم نور بالا بزنه.
- چطورمگه؟.مفتشی..؟
اخم میڪنے، نگاهت را به همان قوطی فلزے مقابل من میدوزی.
- نه خیر خانوم!!..نه مفتشم نه عادت به دخالت دارم اونم تو ڪار یه نامحرم…ولـی..
- ولی چے؟….دخالت نڪنید دیگه..وگرنه یهو خدا میندازتتون تو جهنما!
- عجب…خواهر من حضور شما اینجا همون جهنم ناخواستهاس!
عصبـے بلند میشوم…
- ببینید مثلا برادر! خیلی دارید از حدتون جلو میزنید! تاڪےقصد به بیاحترامی دارید!!!
- بیاحترامی نیست!…یڪ هفتس مدام توی این محوطه میچرخید اینجا محیط مردونس.
- نیومدم تو ڪه…جلو درم
- آها! یعنی اقایون جلوے در نمیان؟…یهو به قوه الهی از ڪلاس طی الارض میڪنن به منزلشون؟..یا شایدم رفقا یاد گرفتن پرواز ڪنن و ما بیخبریم؟
نمیدانم چرا خندهام میگیرد و سڪوت میڪنم…
نفس عمیقی میڪشی و شمرده شمرده ادامه میدهی:
- صلاح نیست اینجا باشید! بهتره تمومش ڪنید و برید.
- نخوام برم؟؟؟؟؟
- الله اڪبرا…اگر نرید…
صدایی بین حرفش میپرد:
_ بابا #سید … رفتی یه تذکر بدیا! چه خبرته داداش!
نگاه میڪنم،پسری با قد متوسط و پوششی مثل تو ساده.
حتما رفیقت است.عین خودت پررو!!
بیمعطلی زیر لب یاعلی میگویی و باز هم دور میشوی..
یڪ چیز دلم را تڪان میدهد!
#تو_سیدی..
#ادامہدارد...
نویسنده:میمساداتهاشمی
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
#مدافع_عشق
#قسمت۳
به دیوار تڪیه میدهم و نگاهم را به درخت ڪهنسال مقابل درب حوزه میدوزم…
چند سال است ڪه شاهد رفت و آمدهایی؟ استادشدن چند نفر را به چشم دل دیدهای؟...تو هم طلبه ها را دوست داری؟
بیاراده لبخند میزنم به یاد چند تذڪر تو…چهار روز است ڪه پیدایت نیست.
دو ڪلمه آخرت ڪه به حالت تهدید در گوشم میپیچد! اگر نرید...
خب اگر نروم چی؟!
چرا دوستت مثل خروس بیمحل بین حرفت پرید و…
دستی از پشت روے شانهام قرار میگیرد! ازجا میپرم و بر میگردم…
یڪ غریبه در قاب چادر. با یڪ تبسم و صدایـے آرام!
- سلام گلم. ترسیدی؟
با تردید جواب میدهم:
- سلام.بفرمایید..؟
- مزاحم نیستم؟..یه عرض ڪوچولو داشتم.
شانهام را عقب میڪشم…
- ببخشید بجا نیاوردم..!!
لبخندش عمیق تر میشود..
- من؟؟!….خواهرِ مفتشم.
یڪ لحظه به خودم آمدم و دیدم چند ساعت است ڪه مقابلم نشسته و صحبت میڪند:
_ برادرم من و فرستاد تا اول ازت معذرت خواهـے ڪنم خانومے اگر بد حرف زده….در ڪل حلالش ڪنے. بعد هم دیگه نمیخواست تذڪر دهنده باشه!
بابت این دو بارے ڪه با تو بحث ڪرده خیلے تو خودش بود.
هی راه میرفت میگفت: آخه بنده خدا به تو چه ڪه رفتی با نامحرم دهن به دهن گذاشتی!…
این چهار پنج روزم رفته بقول خودش آدم شه!…
- آدم شه؟؟؟…ڪجا رفته؟؟؟
- اوهوم…ڪار همیشگے!
وقتی خطایی میڪنه بدون اینڪه لباسی غذایـے، چیزے برداره. قرآن، مفاتیح و سجادش رو میزاره توے یه ساڪ دستی ڪوچیڪو میره…
- خب ڪجا میره!!
- نمیدونم! …ولـے وقتی میاد خیلی لاغره…! یجورایی توبه میڪنه.
با چشمانـی گرد به لبهاے خواهرت خیره میشوم…
- توبه ڪنه؟؟ مگه…مگه اشتباه از ایشون بوده؟…
چیزے نمیگوید. صحبت را میڪشاند به جمله آخر….
- فقط حلالش ڪن!…علاقهات به طلبه هارم تحسین میڪرد! علی اکبر غیرتیه… اینم بزار پای همینش
سید علی اکبر… همنام پسرِ اربابـی….هرروز برایم عجیب تر میشوی… تو متفاوتـے یا…من اینطور تو را میبینم؟
ڪار نشریه به خوبی تمام شد و دوستی من با فاطمه سادات خواهر تو شروع.
آنقدر مهربان،صبور و آرام بود ڪه به راحتی میشد او را دوست داشت.
حرفهایش راجب تو مرا هر روز ڪنجڪاوتر میڪرد.
همین حرفها به رفت و آمدهایم سمت حوزه مهر پایان زد.
گاها تماس تلفنی داشتیم و بعضی وقتها هم بیرون میرفتیم تا بشود سوژه جدید عڪسهاے من…
چادرش جلوه خاصی داشت در ڪادر تصاویر. ڪم ڪم متوجه شدم خانواده نسبتا پر جمعیتی هستند.
علـےاکبر، سجاد، علـےاصغر، فاطمه و زینب با مادر و پدر عزیزے ڪه در چند برخورد ڪوتاه توانسته بودم از نزدیڪ ببینمشان.
تو برادر بزرگترے و مابقی طبق نامشان از تو ڪوچڪتر….
نام پدرت حسین و مادرت زهرا.
حتی این چینش اسمها برایم عجیب بود. تو را دیگر ندیدم و فقط چند جمله ای بود ڪه فاطمه گاهی بین حرفهایش از تو میگفت. دوستی ما روز به روز محڪم تر میشد و در این فاصله خبر اردوے راهیان نورت به گوشم رسید.
#ادامہدارد...
نویسنده:میمساداتهاشمی
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
"پاتوق کیف خاص "
این امکان را برای شما فراهم می کنه تا کیفی👜👛
.... دلخواه و طبق سلیقه خودتون داشته باشید...
با هر رنگ ...طرح ..وسایزی😉👌
هم از لذت هنر دست بودن کیفتون لذت ببرید 💝....
وهم از اینکه به تولید ملی کمک کردید😉😍
فقط کافیه یه اشاره به این لینک بکنید تا شما را وارد دنیایی متفاوت از هنر وایده و خلاقیت بکنه☺️😌
پس منتظر چی هستید....بسم الله...👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2003632151C8e3c9e752a
😉😊☺️
و من حجاب را به هر زبانی ترجمه کردم
حیا شد و لاغیر…
اینکه ظاهرت محجبه باشه
و فرق رفتار با محرم از نا محرمو نتونی تشخیص بدی
اینکه حیا خیلی وقت باشه از وجودت رخت بربسته باشه و رفته باشه.
اینکه به اسم ترویج حجاب تیشه به ریشش بزنی
محجبه نیستی!
محجبه بودن به رفتاره
نه به ظاهر
--------------------------------
اومدنت اینجا اتفاقی نیست،شاید خدا خواسته تغییر کنی،یک تغییر اساسی به سمت نور :)✨
https://eitaa.com/joinchat/1726939259Cca402a5690
خواهرم حجاب!'