eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.5هزار عکس
7.1هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 رمان #اورا³ پارت مدیر و خادم الشهدا: @Bentol_hosseinn
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•| با تو بودن عشق میخواد .. ♥️✨ ارسالی از ممبر عزیز کانالمون 😍💚 ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ .🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
45.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•| با تو بودن عشق میخواد .. ♥️✨ ارسالی از ممبر عزیز کانالمون😍💚 ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ .🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
[🌱|] مگر می‌شود خواهر در روز تولد عزیزبرادرش در کنارش نباشد... خود را رسانده به کنار مزار جسم زمینی‌ات💚🍃 به یاد روزهایی که روی زمین در کنارش بودی😍... تولدت مبارک حضرت برادر گل مهدیه‌خانم🌺 ˹•🌱https://eitaa.com/joinchat/3879928037C0302355822
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💜 رمان اورا 💜 قسمت سی و نهم یه حدود نیم ساعتی پایین معطل بودیم همه مون سکوت کرده بودیم ظلم بود واقعا فکر شو بکن دختر باشی این همه کلاس و این ور و اون بری روی اسم پد رو مادر خانم دکتر و آقا دکتر یدک بکشی و حتی شعور به بچه دبستانی رو نداشتن بعد دوست پسری که یه عمر بهش امید داشتی بهت خیانت بکنه یه بی همه چیز رو صورتت خط بندازه مامان و بابات از خونه بندازن بیرون از ارث محرومیت کنن همه چیتم ازت بگیرن سرطان بندازن به جونت بعدشم برن به جات فرزند خونگی بیارن هه قشنگه نه؟ دقیقا سر نیم ساعت بود که مامان وبابا اومدن پایین هردوشون اخم رو صورتشون بود بهشون گفته بودم لباس مشکی بکنن تنشون وقتی اومدن همگی باهم رفتیم بیرون هرکسی سوار ماشین خودش شد و زهرا و مهدی سوار ماشین جدا شدن و منو و حامدم سوار ماشین جدا شدیم ولی من صندلی عقب نشسته بودم ما جلو تر راه افتادیم و رفتیم سمت بیمارستان رسیدیم رفتیم پایین که بابا با عصبانیت اومدم سمتم که حامد و مهدی جلوشو گرفتن
از چشمای. بابا خون می‌بارید اخمی کردم سرمو جوری تکون دادم که بفهمن باید رن سمت بیمارستان همگی که رفتیم جلو به پرستار گفتم گفت اجازه نداری کسی رو ببری با خودت بهش گفتم فقط میخوام نگا کنن همین گفت باشه برگشتم سمتشون که زهرا با بغض اومد سمتم بغلش کردم و رفتم سمت اتاق چادرمو دادم به زهرا مهدی و حامد نیومدن ولی بابا و مامان و زهرا اومدن دنبالم رفت تو و سلام کردم به دکتر بهش گفتم چی شده و چی نشده تونم اخمی کردو با لذت قبول. کرد که اونا بیان و ببینن رفتم رو تخت سیم هارو بهم وصل کردن برگشتم بقیه رو ببینم که زهرا عین ابر بهار گریه میکرد مامان گریه میکرد ولی بیشتر تو بهت بود بابا هم عصبانی بود و از نفس های بلند و سینه هاش که بالا پایین میشد فهمیدم چشمامو بستم و به دکتر حکم شروع رو دادم حدود دو ساعتی تو اتاق بودم ضعف بدی گرفته بودم موهام که ریخته بود رو گرفتم دستم با کمری خمیده اومدم بیرون زهرا کمکم کرد بشینم رو صندلی بعدش لباس هامو گرفت تا بپوشم ولی پوشیدم کیک و شیر کاکائو برام خریده بود خوردم از مامان وبابا که پرسیدم گفت که مامانم خیلی کرده بود و بابا هم عصبانی بود دیگه تحمل نکردن و رفتن بیرون پوزخندی زدم فکر کنم انتظار اینو. نداشتن خوبه عالیه اصلا به زهرا و مهدی نگا کردم یادم نبود اینا نامزدی شون بود دو سه روز پیش جیغ بنفشه ای کشیدم و پریدم بغل زهرا و کلی ماچش کردم که مبارک و اینا رفتیم بیرون برای اینکه حال و هوام عوض بشه هم حال و هوای بقیه گفتم بریم خرید برای عقد پسرا رفتن رفتن آقا حامد کاراشو داد بهم که اگه چیزی خواستم بخرم با کارتش بخرم کلی اولش گفتم نه و تعارف تیکه پاره کردیم ولی آخرش داد بهم منم کلی ذوق کردم چون حدود 5تومنی میتونستم بردارم رفتم با زهرا سمت پاساژ 💜نویسنده :A_S💜
بسـم‌ربِّ‌الحسـن💚:)
‹ 📸 › . . چه شودکه نازنینا،رُخ خود به من نمائی به تبسّمی،نگاهی،گرهی ز دل گشائی... به کدام واژه جویم،صفت لطیف عشقت که تو پاک تر از آنی که درون واژه آئی... السَّلامُ‌عَلَیک‌یاخَلیفَةَ‌اللهِ‌فےارضِھ^^! ‹ ↵🌤 ›
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ذکر روز دوشنبه: یا قاضی الحاجات (ای برآورنده حاجت‌ها)ذکر روز دوشنبه به اسم امام حسن (ع) و امام حسین (ع) است. روایت شده در روز دوشنبه زیارت امام حسن (ع) و امام حسین (ع) خوانده شود که خواندن آن موجب کثرت مال می‌شود. ۱٠٠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ✨ شفاعتت میکنه اون شهیدی که؛ موقع گناه میتونستی گناه کنی ولی به حرمت رفاقت با اون گذشتی...!! شهید محمدرضا دهقان🕊🌹 ∞| ♡ʝσiŋ🌱↷ ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ .🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میگفت‌در‌عالم‌رویا؛ به‌شهیدگفتم! چرابرای‌ما‌دعا‌نمیکنید که‌شهید‌بشیم...؟! میگفت‌ما‌دعا‌میکنیم براتون‌شهادت‌مینویسن‌ . . ولی‌گناه‌میکنید‌. پاک‌میشه.!! -حاج‌حسین‌یکتا ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ .🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
همیشه‌میگفت: دوست‌ندارم‌جنازه‌ام‌روی‌این‌زمین جایی‌بگیرد . . . زمانی‌که‌مجروح‌شد‌‌‌میخواستند با‌برانکارد‌‌او‌را‌به‌عقب‌ببرند خمپاره‌‌دقیقا‌وسط‌برانکارد‌‌خورد دیگر‌‌جنازه‌اش‌جایی‌روی‌زمین‌را اشغال‌نکرد . . .💔-! 🌿 ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ .🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
همیشه نمازشو اول وقت میخوند...🙂 حتی اگه داشت کاری میکرد نیمه کاره رها میکرد🚶🏻‍♀️ و بعد نمازخوندن کارشو ادامه میداد! یه بار بهش گفتم داداش حداقل کارتو تموم کن بعد برو سر نماز، اینطور کمتر اذیت میشی! گفت توی یه روز، ساعت ها وقت میذارم برای کارای شخصیه خودم، زشت نیست چند دقیقه ای که برای خداست، دیر برم سر قرار؟ حرفش عجیب دلمو لرزوند! ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ .🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
🥺🌹 خواهرم دنبال کدام عرصه برای جهاد می‌گردی؟ خداوند با شکوه ترین میدان رزم را برای زنان فراهم کرده... چه بسیار لحظات که نمیدانستی و حضور عفیفانه و محجبه ات در جایی مانع گناهی شده... تو مشغول کار خودت بودی، عبور میکردی، یا شاید توقفی کوتاه برای خرید، برای صرف غذا، برای پیاده روی و... اما همان جا بی آنکه بدانی، بی آنکه حرفی بین تو و آدم های دیگر رد و بدل شود، بزرگترین عملیات آزادسازی فکر و اندیشه‌ای از گناهی را شروع کرده ای... بی آنکه بدانی مانع منکری شده‌ای، و دلی را به سمت زیبایی نرم کرده‌ای... خیلی عصرها خسته از دیدن سر و وضع های عجیب و رفتارهای ناپسند بعضی زنان شهرت، به خانه برگشته‌ای، اما بی آنکه بدانی همان روز حضور خودت در جمع مردم سبب شده که خورشید حیا و شرم در کلام یا نگاه یا برخورد آدمها بتابد و لااقل از سنگینی وقار تو منصرف شوند از خیلی کارها... هیچ وقت فکر نکن حضور محجبه‌ من تنها در کلاس درس و محل تفریح و میهمانی اقوام و... چه اثری دارد... اصلا فلسفه چادر یعنی اینکه در میان آدمها، به عفاف و تقوا شناخته شوی نه در خلوت... عزیزِ دل خدا! تو یک نفر نیستی که کم باشی... یک لشکری... لشکری که شیاطین و حسودان عالم، گاهی میخواهند او را از پا دربیاورند، هربار به بهانه‌ای دلت را خالی کنند که از آن دست بکشی و من از تو میپرسم مگر هیچ ملکه‌ای از تاج باشکوه و با ارزش خودش دست می‌کشد؟؟... بانوی محجبه! نکند خیال کنی از سربازان حرم دختر علی جامانده‌ای، تو با چادر خودت هرلحظه مدافع حرمی... ✍سحر شهریاری 🌱 - - - - - - - - - -
⁹روزمانده‌تاورودمسلم‌به‌کوفه.. آه‌ای‌مردم‌بی‌وفاعهدنبندیدکه‌حسینم‌درراه است💔(:
شھـادٺ مقصد نیسٺ، راھ اسٺ…🚶🏻‍♂ مقصد خـداسٺ♡ و شھـادٺ معقـول‌ٺرین راھ بـہ خـداست🙃🌱 مزاࢪ ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ .🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
سردار رادان:از شنبه ۲۶ فروردین بی حجاب ها بعد از یک بار تذکر به دادگاه معرفی میشوند. افرادی که در مراکز عمومی کشف حجاب میکنند بار اول تذکر میگیرند و در مرحله بعد به دادگاه معرفی میشوند. خودروهایی که در آن کشف حجاب شده بار اول تذکر ‌میگیرند و بار دوم خودرو توقیف میشود. تمام صنف هایی که کارمندان ان ها کشف حجاب کنند یک‌بار‌ اخطار میگیرند و بعد پلمپ میشوند. ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ .🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
⸢🌱| ⸥ اگرشمااهل شهادت،باشید یقینا‌هرکجا‌که باشید وموعدش‌برسد شمارادرآغوش‌میگیرد (:" چه درجبهه ... چه درسوریه .... ˹•🌱| @shahid_dehghan˼
💜 رمان اورا 💜 قسمت چهلم تو پاساژ کلی بهم خوش گذشت با زهرا خلی گفتیم و خندیدیم و کلا هرچی غم داشتیم رو فراموش کردیم حداقل برای چند ساعت! یه لباس
رنگ بنفشی لخت رو انتخاب کردیم که خیلی هم زهرا میومد منم از همون رنگ رو انتخاب کردم ولی یه طرح دیگه وقتی پوشیده بودیم از هم عکس گرفتیم و فیلم که تو اون فیلمه قول داد زهرا که انشالله عکس و فیلم بعدی برای عروسی و حاملگی زهرا باشم به خاطر اینکه دکتر گفته که این سرطان داره کار خودشو میکنه و داره از پا درم میاره لبخندی زدم و فیلم رو تموم کردم چشمام پر از اشک شده بود اومدیم بیرون سعی کردم حال خودمو خوب کنم بعد رفتیم سمت زیورآلات و اینا که بعد 5ساعت خرید که همه دست هامون پر از باکس خرید بود اومدیم بیرون که زهرا. با دستش یه ماشین رو نشون داد که دیدم تون ماشین حامد هست دیدم حامد و مهدی دارن از ماشین میان پایین پرس جو کردیم دیدیم اونا خم اومدن خرید ولی چون ما خریدم مو نو بودیم دیگه منتظرشون نموندیم و رفت سمت فست فودیه یه بندی مشت زدیم به بدن دیگه شام محسوب می‌شد چون حدود ساعت7شب بود رفتیم سمت کافه یه یه ساعتی رو هم اونجا بودیم بعدش رفتیم خونه خیلی بیشتر از انتظار خسته بودیم که مامانش تا قیافه هامونو دید سریع بهمون گفت که بریم بخوابیم با همون لباسا پهن زمین شدیم واقعا سخته با چادر آدم بره بیرون مخصوصا وقتی تازه کار باشی خلاصه اون شب ما حتی شامم نخوردیم و عین جنازه افتاده بودیم هر دومون بعد از نماز صبح رو تخت افتادیم زه ا به یه نکشید خوابش برد ولی من ذهنم در گیر بود جالب بود این همه سختی کشیدم و بد بختی اومد تو زندگیم ولی هنوزم جونم در میره برای امام زمان هنوزم ممنون دار خدام رفت سمت قرآن رو میز زهرا و چراغ قوه گوشی زهرا رو روشن کردم و سعی کردم معنی سوره حمد و اخلاص رو بخونم با هر جمله ای میخوندم اشکم سرازیر میشد واقعا خیلی از ماهایی که مذهبی هستیم و خودمون رو میکشیم برای دین و مذهبمون حتی یه بار هم معنی سوره حمد و سوره رو نخوندم بفهمیم اصلا چی میگیم به خدا آرامشی که تو این سوره و این ذکر هایی که ما برای خدا میگیم هست تو شراب و سیگار و هزار تا کوفت و زهر مار دیگه نیست حالا میفهمم که چقدر من تباه بودم اومدم رو تخت کنار زهرا دار کشیدم و به صورتش نگا کردم چند زود گذست این همون دختری بود که از من چند ماه فقط کوچیک تر بود همونی که وقتی دیدمش اون آرامشی که تو صورتش بود منو زیر و رو کرد حتی فکرشم نمیکردم که یه روزی بشه خواهرم تمام داریی زندگی من لبخندی زدم و خوابیدم یعنی سعی کردم بخوابم .... ندای کل: بووووووووووووووووووق مثل فنر نشستن رو تخت موهای زهرا چون حالت دار بود عین پشم حیوانات چهار پایان شده بود زهرا هم که موهاش دست کمی از زهرا نداشت قیافه زهار و ترنم جوری بود انگاری اینا بد بخت بیچاره فلک زده گرسنه قهطی زده ان به روبه روشون نگا کردن ..... با صدای بوق ماشینی که احساس کردم بغل گوشم زده شده مثل فنر از جام بلند شدم روبه رومو نگا کردم دیدم یه خانم مانتوی که مانتوش بلند بود و با مقنعه و سوت تو گردنش یه دونه از این بوق هایی که میزنن تو ورزشگاه میزنن دستش گرفته حتما با این زده دیگه یه نگا کردم به زهراهم یه نگا به من کرد یه نگا کردم به خودم خخخخخخ این چه قیافی بود این داشت چرا این شکلی بود البته خودمم دست کمی از زهرا نداشتم پقیییی زدیم زیر خنده که نزدیک بود فرش رو گاز بگیریم رو تخت خودمونو جمع کردیم به خانمه نگا کردیم که شک دوم بهم وارد شد با جیغی که زهرا زد دیدم پرید دختره رو بغل کرد فهمیدم این خانم دختر خاله زهرا است که مربی ورزشه و خارج از کشور درس خونده حدود یه دو سه سال از ما بلند بود زهرا خیلی منتظر دختر خاله اش بوده بعدا پرسیدم فهمیدم اسمش ماهگله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
➖ تولدت مبارک آقای ما 💓 ➖ مرد روزگار ➖ علمدار جبهه حق در عصر شیاطین انسان نما ➖ تولدت مبارک ای مردانه ترین صدای حقیقت 💚🤍❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💜 رمان اورا 💜 قسمت چهل و یکم یجوری بغلش کرده بود گفتم حالا انگاری کی هست منم موهام رو مرتب کردم و رفتم سمت ماهگل بعد کلی تعارف تیکه پاره کردن رفتش پایین برا صبحانه ما هم سر و وعضمونو درست کردیم و رفتیم پایین فقط موقعی که من و زهرا می‌خواستیم موهامو شونه کنیم اول زهرا شونه کرد که صدای جیغش کل خونه رو گرفته بود منم میخواستم شونه کنم گریه ام در اومده بود یه حدود دو الی سه روزی بود که موهام رو شونه نکرده بودم رفتیم پایین که دیدم حامد و مهدی هستن وقتی مارو دیدم چشماشون گرد شد چشمامون قرمز شده بود رفتیم پایین که مهدی و مامان و بابای زهرا رفتن از پیش زهرا من موندم و حامد بد بخت هی نگا میکرد به من یه نگا به اونا منم همینجوری بودم بلخره تموم شد حرفاشون زهرا هم اومد پیش من رفتیم برای صبحانه زهرا 24ساعته با لبخندی گشاد نگام می‌کرد آخرش کفری شدم چون قاشق چایی خوری دستم بود کوبیدم رو میز که سریع خودشو جمع کرد صبحانه روکه خوردیم دیدم زهرا میگه بریم اتاق کارم داره یه حمد سوره خوندمو رفتم سمت اتاقش که با صدای مامانش ایستادم تا ببینم چی میگه فهمیدم شب قرار براشون مهمون بیاد و داره به آقا مهدی لیست خرید میده دو الی سه روز دیگه تا عقد زهرا نمونده بود ذوق داشتم خیلی زیاد رفتم بالا تو اتاق زهرا دیدم یه آهنگ سنتی آروم بی کلام گذاشته بود و روتختش نشسته بود کنار پنجره و داشت کتاب می‌خوند شاید براتون سوال بشه چی شد این همه کارو کرد خب جونم براتون بگه کع یع حدود دو الی سه دقیقه ای طول کشید تا برم بالا نفس عمیقی کشیدم واقعاحال و هوای خوبی رو درست کرده بود رو بهش گفتم +زهرا _جانم +کارم داشتی؟ _آره بیا قراره کلی ماجرا برات تعریف کنم +هوم بگو (رفتم روتخت کنارش نشستم) _خب دوتاش خوبه یکیش بده کدومو بگم؟ +اوممممم اول خوبارو بگو بعد بعدرو _اهوم یکیش اینکه... +زهرا بمیری خب بگو دیگه _خخخخ باش +خب.... _اینکه سه روزدیگه عقدمهههههههههه هوراااااااااااااااااا هههههوووووووووووووو گللللللللگللللللللگللللل (خنده ام گرفته بود چرا اینجوری می‌کرد حالش خوب نبود) +خخخخخخ چی کار میکنی؟هیسسسس آروم خخخخخخخخخ _زهر علاج +زهرا دلت میاد؟ _آره چرا نیاد خب بریم برای خبر دوم اینکه یه آقای خوشتیپ خوشگل آشنا که خیلی هم جذاب و مذهبیه از شما خواستگاری کرده! هوووووووووووووووووو گللللل گلللللل +چییییی؟ سسسسسس زهر مار چته تو؟ _خخخخخخ خوبه که؟ +کجاش خوبه زهرا؟ (بدبخت تا گفتم بادش خوابیدم خیلی بد زدم تو پرش) من مریضم سرطان دارم آواره ام مامان بابام منو از خونه انداختن بیرون هیچی از خودم ندارم هیچی زهراااااااااا هیچیییییییییییییییییی منی که ماشین 3میلیاردی زیر پام بود الان فقط یه کفش 100تومنی تو پامه میفهمی؟ (نفس نفس میزدم یهو دیدم زد زیر خنده اینو باش روانیه به خدا) +زهرا من با تو شوخی دارم؟ یا دارم برات جوک میگم؟ _من خخخخخخ نه بابا خخخخخخخ +زهراااااااااا _باشه باشه آخه یهو میگی ماشین 3میلیاردی کفش100تومنی یهو از عرش به فرش خخخخخخ +دردددد منو باش دارم برای کی دردو دل میکنم! _خوب تو ام بد اخلاق +اصلاکیع این پسره؟ _اگه بگم باورت نمیشه؟ +کیه؟ _حامد برادر شوهرم گوشام در لحظه سوت کشید پس بیخود نبود این همه رنگ عوض کردنش اخم کردنش وقتی آزمایش روبه مامان و بابا دادم پس بیخود نبود وقتی به هوش اومدن بی اعصاب بود خنده ام گرفت آخه فکرشو بکن منو وازدواج منو همسرم منو بچه بچه؟ بچه؟ یادم یه بار مامان به بابا گفت من اصلا بچه نمیخواستم من اصلا ترنم رو نمیخواستم تو زور کردی؟ خخخخخخخخخخ میخندیدم میخندیدم ولی خنده از هر چی گریه بود بد تر بود وسط گریه ام خندیدم وسط خنده ام گریه میکردم خدایا آرومم کن