eitaa logo
به یاد شهید دهقان
435 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.1هزار ویدیو
154 فایل
+إمروز فضاے مجازے میتواند ابزارے باشد براے زدݩ در دهان دشمن..[• إمام خامنهـ اے•] ↶ فضیلٺ زندهـ نگهـ داشتن یاد و خاطرهـ ے شہدا ڪمتر از شهادٺ نیسٺ.+حضرٺ آقـا ڪپے با ذڪر صلواٺ✔
مشاهده در ایتا
دانلود
(عج) یاصاحب الزمان (عج) چه خوش است روز جمعه، زکنار بیت کعبه... به تمام اهل عالم، (عج)...!! 〰❁🍃❁🌺❁🍃❁〰 @shahid_dehghanamiri
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°• | جمعہ ها ... نبودنٺ ... بر شانہ ے ؛ بغض ٺنهایے ام ... خیراٺ اشڪ میڪند ... |•° @shahid_dehghanamiri
•یه‌استاد‌داشتیـم‌مےگفت: + اگه زمان اگه‌ براےمفید‌بودن‌تو دولت‌امام‌زمان♥️🌱 اگہ دوییدن‌توحکومت‌ڪریمه‌آقا‌باشه اینجورے میشیم⇓ :)🕊 @shahid_dehghanamiri
اَعوذُبِاللهِ مِنْ شَرِّ نَفْسے ڪہ‌فاصلہ‌ای‌شد‌بین من‌و‌خدا... @shahid_dehghanamiri
تقدیم به بهترین و گرمترین ممبرزهای دنیا👇🌺☺️ به رسمِ "رفاقت" برایت دعاهای خوب می کنم ؛ دعا می کنم لبخندهایت از تهِ دل باشد و غصه هایت سطحی و زود گذر دعا می کنم مسیرِ موفقیتت هموار باشد و انگیزه های صعود و پروازت ، بسیار ... دعا می کنم هرگز در پیچ و تابِ زمانه ، بی پناه نباشی ، هرگز دلت نگیرد ، و چشم های خوشرنگت ، هیچ زمانی خیس و اشک آلود نباشد ! دعا می کنم عاشقِ کسی باشی ؛ که عاشقت باشد ، و کسانی کنارت باشند ؛ که تو را می فهمند و هوای دلت را دارند ... من خوشبختی ات را ، شادی ات را ، آرامشت را ؛ من آرزوهای زیبای تو را آرزو می کنم ... آرزو می کنم به معنای واقعی "زندگی کنی" ... @shahid_dehghanamiri
به روایت شهید مدافع حرم آقا سجاد نمازهایش را با توجه و دقت بسیار می خواند. هرچه زمان بیشتر می گذشت نمازهایش عاشقانه تر می شد! هیچ عجله ای برای تمام کردن نمازش نداشت حتی در ذیق وقت! اهل نافله ی شب بود! یک مدتی بود که می دیدم در نمازهای شبش گریه می کند و حالات خوشی دارد کم کم این حال خوش به نمازهای یومیه هم رسید... در نمازهای واجب و یومیه اش هم اشک می ریخت. بوی رفتنش می آمد اما نمی خواستم رفتنش را باور کنم درست مثل کسی که خودش را بخواب زده باشد ..! @shahid_dehghanamiri
" بسم رب الشهدا " 📖 برشی از کتاب "یک روز بعد از حیرانی " ✏️نویسنده : فاطمه سلیمانی ازندریانی 🌹 به گمانم بیشترین جسارتت را از همین ورزش گرفتی. نه اینکه پیش از آن ترسو بوده باشی.حتما آن قدر جسور بودی که فقط با این ورزش راضی می شدی. اما هرپه بیش تر پیش می رفتی جسارتت هم بیشتر شد. آن قدر که گویا دیگر چیزی به اسم ترس در وجودت نبود. وگرنه چرا بین این همه آدم توی صف نانوایی فقط تو باید به داد نانوا برسی و مقابل اراذل بایستی؟ آن هم در چهارده سالگی. دخل را خالی کرده بودند و حتی بزرگ ترها همه با دیدن قمه و چاقو ترسیده بودند و قدمی برنداشته بودند. شاید خیلی ها فرار هم کرده بودند. اما اول تو و بعد دوستت، سهیل، به کمک نانوا می روید. فقط توی فیلم ها دیده بودم که یک نفر شیشه نوشابه را می شکند و از آن به جای سلاح استفاده میکند. این سر و گردن یک بار هم آنجا مورد حمله قرار گرفتند. آن قدر زخم عمیق بوده که پرسنل بیمارستان لولاگر دیپورتت کرده بودند و ارجاعت داده بودند به بیمارستان سینا. سیزده تا بخیه هم اضافه شد به آن چهل تا بخيه ی قبل. آنجا هم دست از شیطنت برنمیداشتی و اجازه نمی دادی گردنت را بخیه بزنند. پرستار انگشتش را توی گردنت فروکرده بود و عمق زخم را نشانت داده بود. یاد چهره گریان مهدیه که می افتم دلم میلرزد. وقتی که در غیاب پدر و مامان فاطمه از زخمی شدن تو باخبر می شود و بعد از برگشتنشان با چشم پر از اشک خبر زخمی شدنت را می دهد. نمی دانم چرا مهدیه گریان جلوی چشمم دختربچه شش هفت ساله است. همان مهدیه ای که با پدرت تماس گرفته و گفته بود: «محمدرضا مرد!» زمان این دیگر برای خودش خانمی شده بوده. یک خواهر بزرگ تر توی هفده هجده سالگی که دستش به هیچ کجا بند نبوده. داشتن خواهر بزرگ تر نعمت بزرگی ست. من که محروم بودم از این نعمت. اصلا خودم نعمت بودم. تو قدر این نعمت را می دانستی؟ حتما می دانستی که این همه با مهدیه رفیق بودی. مهدیه ای که هیچ وقت از دست شلوغ بازی های تو آسایش نداشت. دبیرستانی هم که شدی آرام و قرار نداشتی. مثلا هم دبیرستانی که انتخاب کرده بودی دبیرستان آبرومندی بود هم رشته ای که انتخاب کرده بوده ظاهری آرام طلب می کرد. اما نه معلم هایت از دست شیطنت های تو در امان بودند و نه هم شاگردی هایت. آن قدر شیطنت کرده بودی که به حرف نمی شد بیان کرد، باید با چشم می دید. تنها تمهید مشاور مدرسه تماس با مامان فاطمه بود و نشان دادن آتش سوزاندن هایت. مادری را تصور کن که از ساعت هشت صبح توی دفتر مدرسه نشسته و زنگ تفریح یکی یکی بچه ها را می بیند که از تو شکایت می کنند که «محمدرضا رو ببینید.»، «محمدرضا فلان کار رو کرد.»، «آقا، محمدرضا...» بدون اینکه بدانند آن خانمی که ساکت نشسته مادر توست. فقط بچه ها نبودند که از تو شکایت داشتند. معلم ها هم عاصی بودند. زنگ تفریح دوم نوبت دبیر زبان بود. با حالت درماندگی همان طور که گچ روی لباسش را می تکاند سر تکان داده و گفته بود: «آقا خودت بیا ببین . من خسته شدم. دیوونه شدم.» به گمانم بدش نمی آمده از دست تو سرش را به دیوار بکوبد. مشاور هم نامردی نکرده بود و برای اینکه مامان فاطمه مطمئن شود که از تو حرف می زنند چشم و ابرو خم کرده و پرسیده بوده: «کدوم شاگردت اذیتت میکنه؟» قیافه دبیر زبان دیدنی بوده وقتی با تعجب به مشاور نگاه کرده گفته:« و محمدرضا دیگه. مگه نمی دونید؟» بی خبر بوده از نقشه مشاور مدرسه.و گویا آزار و اذیت تو آن قدر بدیهی بوده که تجاهل مشاور، معلم زبان را متعجب کند. سومین ساعت نوبت روبه روشدن توبا مادر بود، بلکه سرزنش های مادر کارساز باش.وارد دفتر شدی اما به مادر نگاه نکردی.حجب و حیا داشتی و به صورت زن نامحرم نگاه نمی کی.خبر نداشتی زنی که تو دفتر نشسته از هر محرمی محرم تر است. می شد اما به مادر نگاه نکردی. با همان قدی همیشگی ات دست روی میز مشاور گذاشتی و گفتی: «بله، بفرمایید؟» مشاور حتما زیر چشمی مادر را نگاه کرده و بعد از تو پرسيده: «چقدر آتیش سوزوندی ؟» - هیچ چی - بچه ها رو چرا اذیت کردی؟ - من کاری نکردم! - چطور کاری نکردی؟ کلاس زبان رو ریختی به هم. آقای فلانی اومده شکایت کرده. بعد از جایش بلند شده و گفته: «بیا این طرف. بیا می خوام یه چیزی نشونت بدم.» و تو همچنان سر به زیر بودی، حتی وقتی مقابل مامان فاطمه استادی . رنگ از رویت پرید وقتی صدایش را شنیدی: «چرا سرت پایینه؟ میخوای بگی من خجالتیم؟ از تو بعیده. سرت رو بلند کن.» ابرو های درهم صورت گرفته ات را تصور میکنم وقتی با دلخوری گفتی: «تو اینجا چه کار میکنی؟» حتی جای شاخ های روی سرت را می بینم وقتی که شنیدی: «من از هشت صبح اینجام.» .... @shahid_dehghanamiri
😍😍 🌹🌹🌹 چالش در پیش داریم با جایزه ی توپ😍 با ما همراه باشید😍 ❤️ @shahid_dehghanamiri
🍃آیت الله بهجت ره: ‌دائم سوره قل هو الله احد را بخوانید؛ و ثوابش را هدیه کنید به امام زمان عج... این کار عمرِ شما را با برکت میکند؛ و "مورد توجه خاص حضـرت" قرار می گیرید... @shahid_dehghanamiri
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍أللّٰهُمَّ اجْعَلْ صَباحَنا صَباحَ الأبرار صبحِ امروزمان را میهمان رزقِ نیکان باشیم، با جرعه‌ای از خلوص و یکرنگی... @shahid_dehghanamiri
🌸 به دخترم دروغ نگویید! نگویید من به سفر رفته ام نگویید از سفر باز خواهم گشت به دخترم واقعیت را بگویید، بگویید بخاطر آزادی تو هزاران خمپاره دشمن سینۀ پدرت را نشانه رفته اند.... "شهید محمد شیخ شعاعی" ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @shahid_dehghanamiri
✨بسم رب الشهدا و الصدیقین✨ همسنگران گرامی سلام با توجه به شرایط کنونی ، مراسم سالگرد تولد شهید محمدرضا دهقان برگزار . به همین دلیل طبق مشورت انجام شده با خانواده محترم شهید تصمیم بر آن شد که را به صورت مجازی تقدیم شما بزرگواران کنیم. شما عزیزان میتوانید از بین اعداد ۱ تا ۱۴ یک عدد را انتخاب کرده و به آی دی های مربوطه ارسال نمایید تا رزق معنوی خود را دریافت کنید. آی دی جهت ارسال درپیام رسان تلگرام: 🆔 @M_N_Admin آی دی جهت ارسال در پیام رسان ایتا: 🆔 @Mahroog آی‌دی‌جهت‌ارسال‌درپیام رسان سروش: 🆔 @khadem_53 •┈┈••✾•🎊•✾••┈┈• @shahid_dehghan •┈┈••✾•🎊•✾••┈┈•
گاهی تحمل ، خودش نوعی است. يكی از اولياء خدا كه بسيار مرد بزرگي بود و گفته اند امام زمان (علیه السلام) در تشييع جنازه ی او حاضر بودند ، همسر بسيار بداخلاقی داشت كه سی و پنج سال او را شكنجه ميداد ولی او تحمل ميكرد ! بله ،تحمل كنيد ، اصلا خيلی از اينها با تحمل و گذشت حل ميشود . گاهی هم اگر تحمل شود ، مثل نماز شب برای انسان سلوك الی الله است.. " استاد فاطمی نیا @shahid_dehghanamiri
قضاوت ممنوع!.mp3
2.34M
🎵قضاوت ممنوع! 🔻آدم‌ها باهم متفاوتند! @shahid_dehghanamiri
1_29935542.MP3
2.21M
🎙بشنوید صحبت های شهید مهدی زین الدین🌷 برای کسانی که عاشق جهاد و شهادت هستند. @shahid_dehghanamiri
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای یار سفر کرده اگرچه ز تو دوریم حس میکنم انگار که نزدیک ظهوریم ♦️کلیپ استوری خواهر شهید @shahid_dehghanamiri
🍃🌹بسم رب‌الشهدا و الصدیقین🌹🍃 روزی که به دنیا آمدی هرگز‌نمیدانستی زمانی می رسد که آرامبخش روح و روان ما می شوی با سلام خدمت شما همسنگران وهمراهان گرامی در کانال شهید دهقان امیری دوستان باهمراهی صمیمی وگرم شما بزرگواران ان شاءالله قصد داریم به مناسبت فرارسیدن برگزارکنیم به نیت سلامتی و تعجیل فرج امام زمان عج و طول عمر با عزت وبرکت رهبرعزیز از شما عزیزان خواهشمندیم از " تاریخ ۹۹/۱/۲۱ الی ۹۹/۱/۲۶" در صورت تمایل تعداد قرائت دعاهای نادعلی و دعای هفتم صحیفه سجادیه " و تعداد صلوات های خود را به آیدی های زیر ارسال کنید👇 🌸آیدی در پیام رسان سروش برای اعلام ختم صلوات و ختم دعاهای نادعلی و دعای هفتم صحیفه سجادیه و گرفتن جز قرآن : 🆔 @H_vesali313 🌸آیدی در پیام رسان ایتا برای اعلام ختم صلوات و ختم دعاهای نادعلی و دعای هفتم صحیفه سجادیه و گرفتن جز قرآن : 🆔 @Vesali_22 🌸آیدی در پیام رسان تلگرام برای اعلام ختم صلوات و ختم دعاهای نادعلی و دعای هفتم صحیفه سجادیه و گرفتن جز قرآن : 🆔 @Chador_313 👈مهلت اتمام قرائت ختم ها تا پایان روز ۲۶ فروردین می باشد. ➖➖➖➖➖➖➖➖ همه دراین ختم ولو تعداداندک صلوات شرکت کنید و حتما سهیم بشید.....این فرصتی که شهدا به مادادند تا شاید دستگیر ماشوند..... 🌷التماس دعافرج🌷 💚 @shahid_dehghan💚
به یاد شهید دهقان
" بسم رب الشهدا " 📖 برشی از کتاب "یک روز بعد از حیرانی " ✏️نویسنده : فاطمه سلیمانی ازندریانی #شهید
"بسم رب الشهدا" 📖 برشی از کتاب "یک روز بعد از حیرانی" ✏️نویسنده : فاطمه سلیمانی ازندریانی 🌸 اما خوب بچه سرتقی بودی که بازهم اشتباهت قبول نمی کردی. به جای اینکه تو چشم های مادر نگاه کنی چشم دوختی به سرامیک های کف اتاق و گفتی:« اینا خودشون اذیت می کنن به اسم من تموم می شه. توی خانه هم با تو حرف زده بود و نصیحتت کرده بود. اما باز حرف خودت را زده بودی: «به خدا من اذیت نمی کنم. خودشون گیر میدن.» باید دید هرکس کدام سمت ماجرا ایستاده و ماجرا را از نگاه چه کسی تماشا می کند. مثلا از دید معاون مدرسه تو یک دانش آموز خطاکار بودی که تیپ و قیافه ات به بچه های معارف نمی خورد. موهایت بلندتر از حد معمول بود. اما نه آنقدر که از حالت مردانه خارج شود. آستینت را هم که همیشه مثل جماعت قصاب تا آرنج بالا میزدی. صورتت را هم زود به زود اصلاح میکردی و از ته میزدی که زودتر صورت مردانه پیدا کنی و محاسنت پرپشت شود. به زعم آن ها، این کارها همه خطا و جرم های نابخشودنی بوده و تو را از اسلام دور میکرده! اما زیارت عاشورا و دعای کمیل و فعالیت های فرهنگی ای که مدام پیگیری می کردی احتمالا هیچ ربطی به رشته ات نداشته . دعای کمیل مدرسه آن قدر برایت مهم بود که اگر یک جلسه به خاطر برنامه خانوادگی به دعای شب جمعه مدرسه نمی رسیدی روزگار همه را سیاه می کردی که چرا برنامه شان را با تو تنظیم نکرده اند. اما با آن تیپ و قیافه هرکس خبر نداشته باشد گمان می کند که تو خلاف میل خودت در رشته معارف ثبت نام کردی. اما خبر ندارند که همراه مامان فاطمه ده پانزده مدرسه را گشتی تا خودت مقایسه کنی و خوب و بد مدارس را از هم تشخیص بدهی. قدر مامان فاطمه را می دانستی که این همه وقت برایت صرف کرده ؟ می دانستی که خواسته ی پدر این بوده که مثل مهدیه و بقیه بچه ها یک مدرسه ی دولتی را برای دوران دبیرستان انتخاب کنی؟ اما سفارش مدیر مدرسه شده بود ملكه ی ذهن مامان فاطمه که تو، توی مدارس معمولی حیف می شوی آن قدر که استعداد داری و یک زمینه معنوی قوی که توی دوران راهنمایی کشفش کردند. اما معلم های رشته معارف فقط شیطنت هایت را دیدند نه حال زیبای معنوی و حجب و حیایت را از بین ده پانزده مدرسه، مدارس البرز و امام صادق (ع) و فرهنگ را بیشتر پسندیدی. اما مدرسه امام صادق (ع) برایت جذاب تر بود. چه اعتماد به نفسی داشتی که بعد از امتحان ورودی البرز و امام صادق (ع) بی خیال امتحان مدرسه فرهنگ شدی. مطمئن بودی که حتما وارد مدرسه امام صادق (ع) می شوی. بنده خدا سهیل و امیر که روز آزمون مدرسه فرهنگ تا دم در خانه هم آمدند اما همراهشان نرفتی. اما تو که از همان اول رشته ریاضی را دوست نداشتی مگر مجبور بودی روز جلسه مصاحبه حاضر شوی و مثل بچه های خنگ سرت را پایین بیندازی و همه سؤالات را بی جواب بگذاری. خب حرفی که آخر زدی اول میگفتی. «من ریاضی رو دوست ندارم. می خوام برم رشته معارف .» آن بنده خدا هم به جای اینکه کلی وقت صرف کند و از تو بپرسد کدام رشته دانشگاهی را دوست داری و هی یکی یکی اسم ببرد از مهندسی برق و شیمی و ...، همان اول برای مصاحبه رشته معارف هماهنگ می کرد. با اینکه روز مصاحبه معارف آن روز نبود اما تو همان روز مصاحبه کردی و مثل بلبل جواب سؤالات را دادی. برق چشم هایت را حتى الان هم می بینم آن لحظه ای که گفتی: «این رشته رو دوست دارم ... می خوام دیپلمات بشم. مثل وزارت خارجه ای ها.» دیپلمات خوبی شدی محمدرضا. باور کن. .... @shahid_dehghanamiri
البته برنامه ی اصلی برای تولد شهید دهقان رو کانال رسمی ایشون انجام میدن که پیام های کانالشونو اینجا هم فرستادیم میتونید از اونا هم استفاده کنید.
بنال ای دل نوا دارد رقیه به هر دردی دوا دارد رقیه مرض او را ز پا انداخت اما مریضان را شفا دارد رقیه دردانه شهید مدافع حرم مهدی دهقان در کنار مرقد و زیارت مطهر نازدانه امام حسین(ع)، "رقیه سه ساله" رقیه جان آسوده بخواب هستند شیرمردانی چون بابای فاطمه که نگذارند حرامی سوی حرمتان آید و هنوز هستند باباهایی که از رقیه های خود میگذرند برای رقیه حسین @shahid_dehghanamiri
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
گفت ارباب پس از بوسه زدن بر دهنش طفل نَه ، قند مکرّر متولّد شده است @shahid_dehghanamiri