شبنشینی به سبک حاج احمد ...
حاجاحمد حتی نمیگذاشت
که شب ها هم بیکار بمانیم ...!
معلوماتش بالا بود و باما زیاد بحث میکرد.
شبها بچه ها را در اتاق جمع میکرد
و برای اینکه بتواند بُعد عقیدتی- فکری
ما را هم تقویت کند، بحثهای مختلف را
وسط می کشید. مثلا یک بار گفت:
«من کمونیست هستم و شما مسلمان
باید برای من اسلام را ثابت کنید.»
آقا طوری بحث می شد که کار به دعوا
می کشید! خدا بیامرز شهید دستواره
آخر سر کم میآورد و می گفت:
«حرفِ من درست است اما تو چون
فرماندهای نمیخواهی قبول کنی.»
حاج احمد میگفت: «نه برادر ،
من با منطق دارم این حرف را میزنم».
یک شب هم گفت:
«هرکسی هرچه دلش میخواهد بگوید»
یکی از بچه ها که جعفر نام داشت
و اهل کاشان بود، خیلی خجالتی بود.
نوبت به جعفر که رسید او گفت:
«برادر ما رویمان نمیشود چیزی بگوییم»
حاجی گفت: «خب یک حمد بخوان»
جعفر گفت: «رویم نمیشود» حاجی گفت:
«یک قل هوالله بخوان» جعفر گفت:
«رویم نمی شود» احمد گفت:
«خوب یه بسم الله الرحمن الرحیم بگو.»
حاجی آخر سر شاکی شد و گفت:
«اینقدرکه تو میگویی رویم نمیشود
تا به حال یک بقره را خوانده بودی»! ツ
۱۲ تیرماه ۱۳۶۱
سنگر فرمانده قوای ایرانی
پادگان زبیدانی سوریه
راوی : سردار مجتبی عسگری
#فرمانده_لشکر۲۷حضرترسولﷺ
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
@shahid_dehghanamiri