eitaa logo
به یاد شهید دهقان
436 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.1هزار ویدیو
154 فایل
+إمروز فضاے مجازے میتواند ابزارے باشد براے زدݩ در دهان دشمن..[• إمام خامنهـ اے•] ↶ فضیلٺ زندهـ نگهـ داشتن یاد و خاطرهـ ے شہدا ڪمتر از شهادٺ نیسٺ.+حضرٺ آقـا ڪپے با ذڪر صلواٺ✔
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️بسم‌رب‌الشهــــــدا❤️ ابو وصال کتاب طلبه دانشجو، مدافع حرم : سوره طاها... دوران شیر خوارگی👶 ،سوره طه را میخواندم☺️ و به او شیر🍼 میدادم🙂.همان زمان این سوره را حفظ شدم☺️ و آن حالت معنوی و مهر مادری برایم لذتبخش بود.👌☺️ راوی:مادر شهید❤️ ... 💌| @shahid_dehghanamiri
ابووصال کتاب طلبه دانشجو، مدافع حرم آمرین به معروف🍃 سعی می کردم اعتقادات را به شکل عملی در وجود فرزندانم پرورش دهم👌 بچه ها می دانستند اگر مادر پوشش تیره ومشکی دارد. یعنی عزا و ماتم است.😔 شب شهادت یکی از امامان بود و من مشکی پوشیده بودم آن موقع دو فرزند داشتم محمدرضا هفت و خواهرش یازده ساله بود.☺️ برایشان از آن امام تعریف کردم... به دقت گوش کردند و موقعیت آن شب را فهمیدند 🙂 اما همسایه بغلی ما جشن گرفته بود و آهنگ های شاد را با صدای بلند پخش میکرد 😳😓 نگران شدم مبادا تصور کودکانه آنها دچار دوگانگی ایجاد شود 😒 بنابراین از قبح‌شکنی عمل همسایه در شب شهادت گفتم... مهدیه تصمیم گرفت تا امر به معروف کند سمت خانه همسایه رفت☝️ محمد که نسبت به خواهرش تعصب داشت ، رفت و مراقب او بود🚶 که اگر اتفاقی برایش افتاد کمکش کند تذکر آنها نتیجه داد ☺️🍃 و صدای آهنگ قطع شد..... راوی:مادرشهید ... 💌| @shahid_dehghanamiri
📚ابووصال کتاب طلبه دانشجو، مدافع حرم بازیگوش در مسیر خانه تا مدرسه،کیفش💼 را به هوا پرتاب میکرد😃،این کار برایش نوعی تفریح محسوب میشد🙂دوم ابتدایی بود که در مسیر برگشت🚶به خاطر حواسپرتی‌اش تصادف کرد😞و پایش شکست😒.چندروزی در خانه بستری شد🙁.اما هیچ وقت دست از بازیگوشی‌هایش برنداشت😃 راوی:مادرشهید ... 💌| @shahid_dehghanamiri
📚ابووصال کتاب طلبه دانشجو،#شهید مدافع حرم #محمدرضادهقان‌امیری #قسمت‌ششم نماد مقدس دوره ابتدایی وقتی در مدرسه دنبالش میرفتم☺️با حجاب چادر بودم☺️ با شادمانی و حیرت کودکانه‌اش میگفتمامان وقتی میایی دنبالم همه من و تو رو یک جور دیگر نگاه میکنند😍کمی که بزرگتر شد تازه متوجه ☺️که از نگاه‌های👀 خاص شکوه و ابهتی بود که در حفظ حجاب مادرش وجود داشت از آن موقع چادر برایش یک نماد مقدس شد👌😊 روای:مادرشهید #ادامه‌دارد... 💌| @shahid_dehghanamiri
ابووصال کتاب طلبه دانشجو، مدافع حرم سفر های معنوی او را با سفر های راهیان نور آشنا کردیم👌 سفرهایی که هم جنبه معنوی داشت و هم تربیتی☺️ سفر های ده_بیست روزه ای که تا آخر تعطیلات عید طول می کشید...🤗 سختی و کمبود زیادی داشت...🙂 خیلی ها جا می زدند و کم می آوردند😥 اما مشقت های این سفر ها از او آدمی ساخته بود😌 که بتواند در برابر مشکلات صبور باشد کم توقع باشد ☺️ قناعت کند ، تلاشگر و هدفمند باشد☺️ و از نظر جسمی هم قوی باشد...👌😊 این سفر ها برای او و خانواده‌مان در حکم منبعی انرژی بخش بود☺️ که یک سال موتور روح و جانمان را روشن نگه می داشت...☺️ و به طور ویژه ای بر اعتقاداتمان اثر گذاشت... 👌❤️ راوی:مادرشهید ... 💌| @shahid_dehghanamiri
ابووصال کتاب طلبه دانشجو مدافع حرم چشمان سگ در یکی از سفرهای راهیان‌نور،کنار یک پاسگاه دربیابانی خلوت توقف کردیم وچادر زدیم.🏕 همه داخل چادر خوابیدیم،🏕 اما او بیرون خوابید.👀😐 نیمه‌شب از صدای نفس‌های عجیبی از خواب پریدم😳 ونگران شدم.🙁 لای پرده چادر را کنار زدم ودیدم که‌سگی عظیم‌الجثه😰 بادهانی باز که نفس‌نفس می‌زد بالا سـر خم‌شده وبا چشمانش به صورت او زل زده است،😫😰 بیدار بود اما از ترس جنب نمیخورد،😱😰آن لحظه تنها کاری که توانستم انجام دهم این بود😰 چندبار پشت‌هم‌ دست بزنم👏، سگ از صدای دست زدنم ترسیدورفت.🤕🙄 وقتی اوضاع آرام شد مراصدا زد وبه سمتم آمد وباحالت بهت‌زده می‌گفت🤔 که آن سگ چه از جانش می‌خواسته که آن‌طور به اوخیره شده بود.😕😃 راوی:مادرشهید ... 💌| @shahid_dehghanamiri
ابووصال کتاب طلبه دانشجو مدافع حرم علاقه به ورزش رزمی شش تا هفت سالگی ژیمناستیک کار میکرد☺️ و بعد از آن به تبعیت از دایی بزرگش ورزش های رزمی و تکواندوکار شد. علاقه اش به سمت ورزش‌های هیجانی و جنبشی روز به روز بیشتر شد🙂.حیاط و پارکینگ خانه با وسایلی مثل صندلی،تایر و موتور پدرش،محل تمرین او شده بود.کنترلش کمی سختر شد☹️ و پارک،محل بعدی تمریناتش شد😁.به خاطر هوای آزاد و موانع بیشتری که در پارک بود،هیجان و انرژی‌اش تخلیه میشد😇.دوره راهنمایی‌اش حرکات خطرناکی میکرد😰 و نگرانی‌ها دوبرابر شده بود😓 که به خودش اسیبی نرساند😥.راسته دیوار را بالا میرفت😐و پرش‌هایش بلندتر شده بود.😑بعدها مشخص شد که به این حرکات پارکور می‌گویند😀که نوعی ورزش است.بدون این که دوره آموزش خاصی ببیند آن را یاد گرفت☺️❤️ راوی:مادرشهید ... 💌| @shahid_dehghanamiri
ابووصال کتاب طلبه دانشجو مدافع‌حرم لباس خاکی دوره دبیرستان اوج ورزش پارکور بود☺️ یک سال در آنجا بنایی داشتند،در فضای حیاط،کیسه های گچ و سیمان و تپه‌های خاک و ماسه زیاد بود😊که به عنوان مانع استفاده می‌کرد☺️و ورزش مورد علاقه‌اش رو تمرین می‌کرد.🤗 وقتی به خانه می‌آمد هیکل و لباسش خاکی بود😃😐 راوی:مادرشهید ... 💌| @shahid_dehghanamiri
ابووصال کتاب طلبه دانشجو، مدافع حرم نوجوانی سالم در اردوی جهادی که از طرف دبیرستان اعزام شدند ...‌ 👌 چون بیشتر بچه ها با آب و هوای آن منطقه سازگار نبودند 😓 مریض شدند محمدرضا اما سالم و قوی و پرانرژی بود ☺️ اگر کمبودی در امکانات بود حرفی نمیزد 🍃 و اهل گله و شکایت نبود ✋ جهادگری و سازگار و توانمند بود 🍃❤️ راوی:معلم‌شهید ..ـ 💌| @shahid_dehghanamiri
ابووصال کتاب طلبه دانشجو ، مدافع حرم نوجوان‌ جهادگر شانزده ساله بود که از طرف دبیرستان به سفر جهادی رفت☺️.می‌خواستند برای بهتر شدن آبیاری آن روستای محروم استخر بسازند👌.زمین سفت و سختی بود که باید خیلی انرژی صرف می‌شد💪.هر گروه وظیفه خودش را داشت.خیلی‌ها کم آورده بودند،اما او خستگی‌ناپذیر بود✌️ و جای چندنفر کار می‌کرد😊؛کلنگ می‌زد🔨.بیل می‌زد.خاک را به جایی دیگر منتقل می‌کرد.بمب انرژی بود.☺️❤️ راوی:معلم‌شهید ... 💌| @shahid_dehghanamiri
ابووصال کتاب طلبه دانشجو مدافع‌حرم خانواده صمیمی در تربیت فرزندانم سعی کردم☺️ با آنها حرف بزنم و از روش و مشی شهدا و خاطرات گذشته برایشان بگویم.👌😊مجبورشان می‌کردم که حرف بزنند و ساکت نباشند☺️.البته که بزرگتر شد، شاید خیلی از حرفایش را نمی‌گفت😐؛ اما من آرام آرام از زیر زبانش می‌کشیدم😃. به این شکل فاصله ها بین‌مان کمتر می‌شد.☺️❤️ راوی:مادرشهید ... 💌| @shahid_dehghanamiri
ابووصال کتاب طلبه دانشجو مدافع‌حرم امر به معروف خونین با یکی از رفقایش به سمت نانوایی محله می رفتند که می بینند چند نفر اراذل و اوباش به نانوایی حمله کردند و با کتک زدن شاطر،‌ می خواهند دخل را خالی کنند.ترس و وحشت عجیبی بین مردم افتاده بود.😢کسی جرأت نداشت کاری کند. محمدرضا سریع خودش را وارد معرکه کرد تا مانع شود،‌اما یکی از اراذل شیشه نوشابه خالی🍾 که آنجا بود را به زمین کوبیده و با ته بطری شکسته به او حمله میکند.😰پشت گردنش می شکافد،‌زخمی به عمق یک بند انگشت. در بیمارستان سینا جراحی شد و سر و گردنش بیشتر از هجده بخیه خورد.🤕آن موقع فقط چهارده سالش بود که می خواست امر به معروف کند و جانش را هم به خطر انداخت. راوی:مادرشهید ... 💌| @shahid_dehghanamiri
ابووصال کتاب طلبه دانشجو مدافع‌حرم امر به معروف خونین با یکی از رفقایش به سمت نانوایی محله می رفتند که می بینند چند نفر اراذل و اوباش به نانوایی حمله کردند و با کتک زدن شاطر،‌ می خواهند دخل را خالی کنند.ترس و وحشت عجیبی بین مردم افتاده بود.😢کسی جرأت نداشت کاری کند. محمدرضا سریع خودش را وارد معرکه کرد تا مانع شود،‌اما یکی از اراذل شیشه نوشابه خالی🍾 که آنجا بود را به زمین کوبیده و با ته بطری شکسته به او حمله میکند.😰پشت گردنش می شکافد،‌زخمی به عمق یک بند انگشت. در بیمارستان سینا جراحی شد و سر و گردنش بیشتر از هجده بخیه خورد.🤕آن موقع فقط چهارده سالش بود که می خواست امر به معروف کند و جانش را هم به خطر انداخت. راوی:مادرشهید 💌| @shahid_dehghanamiri
ابووصال کتاب طلبه دانشجو مدافع‌حرم اشک با طعم شیرکاکائو یک سال فقط یک کارت برای ورود به بیت رهبری دادند...🍃 من اصرار داشتم که محمدرضا برود بعد از مشورت ، او انتخاب شد 👌 خواهرش می‌خواست که او را بفرستم اما نمیشد...😥 تا فهمید که رضایت دادیم برود سر از پا نمی‌شناخت😁 دوم دبیرستان بود... اولین بارش بود که تنها می رفت وقتی از بیت برگشت ، چشم ها و صورتش قرمز شده بودند😪 از روحیاتی که از او می شناختم مطمئن بودم که مسیر بیت تا خانه را گریه کرده 😭 و از دیدن چهره رهبر منقلب شده است‌... هر چه اصرار کردیم از فضای آن جا بگوید و دلیل گریه هایش چیست اما یک کلام هم حرف نزد☝️ پافشاری ما را که دید با حالت شوخی گفت : شیرکاکائو و کیکش خیلی خوشمزه بود ☺️ راوی‌:مادرشهید ... 💌| @shahid_dehghanamiri
ابووصال کتاب طلبه دانشجو مدافع‌حرم بچه هیئتی حضورش در هیئت‌های عزاداری باعث شده بود تا زمینه‌های اعتقادی و معنوی‌اش عمیق‌تر شود☺️ شهادت💔 در جان و روحش ریشه بداوند🕊. با این که پنج‌شنبه‌ها مدرسه‌اش تعطیل بود،به جای خواب و تفریح در هیئت مدرسه‌اش شرکت داشت👌🤗.اغلب شب‌ها همانجا می‌ماند تا صبح در برپایی مراسم دعای ندبه کمک کند😊. به کارهای اجرایی در این زمینه علاقمند بود👌 و هر جور که بود، سعی می‌کرد تا در آن برنامه‌ها حضور داشته باشد☺️❤️ راوی:‌پدرشهید ... 💌| @shahid_dehghanamiri
ابووصال کتاب طلبه دانشجو مدافع‌حرم مهربان برای دوستان وسط خیابون بودم که بامن تماس گرفت.👀 باحالتی ناراحت وگرفته😔 خبر تصادف یکی از دوستانش را داد. حتی عکسش را فرستاد وتاکید داشت به طور ویژه دعایش کنم وختم صلوت بگیرم.📿 خیلی به منزل آن دوستش می‌رفت‌🏡وچون شکستگی‌هایش زیاد بود، کمکش می‌کرد تا جابه‌جا شود وکارهایش را انجام می‌داد. راوی:خواهرشهید ... 💌| @shahid_dehghanamiri
ابووصال کتاب طلبه دانشجو مدافع‌حرم سرقت ادبی هدیه تولد،یک رم هشت‌گیگ خرید.😍 تلاش کرده بود باسلیقه کادو‌پیچ کند🎁، اما اینطور نبود.😳 هدیه را که باز کردم،یک‌تکه کاغذ لای آن بود. چند بیت شعــــــــر بود که قافیه مهدیه داشت. باتعجب😳پرسیدم: دوبیتی باقافیه اسم من گفتی🤔⁉️ ملتمسانه🙏 از من خواست تا صدایش را در نیاورم😶 شعر یکی از دوستانش بود که برای همسرش💑 سروده بود و همنام من بود.☺️ راوی:خواهرشهید ... 💌| @shahid_dehghanamiri
ابووصال کتاب طلبه دانشجو مدافع حرم با جنبه در یکی از شبکه های اجتماعی 📲گروهی مختص شهدا تشکیل دادیم☺️. تا یک ماه اول حالت تعلیقی داشت و حذف و بازسازی میشد. تا اینکه دیگر ثابت شد. گاهی دوستان اهل زنحان به ترکی گفتمان میکردند و سربه‌سر او میگذاشتند😏. من به او در گفتگوی خصوصی میگفتم که بچه‌ها شوخی میکنند. تا یک وقت ناراحت نشود.😊 از ان همه حذف شدن و دعوت شوخی‌ها و سربه‌سر گذاشتن‌های دوستان در ان گروه مجازی ناراحت نشد.👌 انقدر ظرفیتش بالا بود که عصبی نمیشد و صبور بود🍃 راوی:دوست شهید 💌| @shahid_dehghanamiri
ابووصال کتاب طلبه دانشجو مدافع حرم قدرت جذب یکی از فعالیت‌های فرهنگی که انجام داد غرفه‌داری مدرسه‌ی قران دانشگاه تهران در نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران بود👌🌺 در فروش محصولات انتشارات📚 قران و عترت اهل بیت نبوت ساعت ها چانه گرم میکردیم تا خریدار جذب کنیم😊، اما خودش برای ما انقدر نرم زبانی کرد و تشویقمان کرد که یک محصول در باب ازدواج بخریم💍و هفتاد هزار تومان ما را پیاده کرد😁. قدرت جذب مشتری را داشت و استعداد خوبی داشت🌹🍃 راوی:دوست شهید 💌| @shahid_dehghanamiri
همیشه می گفت ☺️ و زمانی که به او می گفتم بمان و ادامه تحصیل بده می گفت من صدای هل من ناصر امام حسین(ع) را الان می شنوم👌. حرف های عجیبی می گفت که ما را مجاب می کرد. محمدرضا می گفت چون فرمودند ما به سوریه کمک می کنیم و هیچ قیدی نیاوردند که چطور کمک می‌کنیم، من به عنوان پیرو حضرت آقا خودم را آماده کردم و آموزش های تکاوری و تخریب دیدم که هر موقع آقا اراده کند من آماده باشم.✌️ می‌گفت شما فکر کن (عج) ظهور کند و چشمش به من بیفتد و دست روی شانه من بگذارد و من یک جوان بی فایده باشم😔؛ امام زمان(عج) اینطور خوشحال می شود یا یک جوان و سرباز و آماده💪که ایشان را خوشحال کند☺️ شهیدمدافـع حـرم 💌| @shahid_dehghanamiri