فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•﷽•
صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام
اللهم ارزقنا کربلا♥️
@Shahid_ebrahim_hadi3
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
بِســـمِاللهالرَحمــنِالرَحیــم
🌿اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ،
🌿اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ،
🌿اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ،
🌿اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ،
🌿اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ،
🌿اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ،
🌿اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ،
🌿اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ،
🌿بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ،
🌿وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی
فیها دُفِنتُم ،
🌿وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،
🌿فَیالَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .
شادی ارواح طیبه ی شهدا بالاخص پهلوان بی مزار شهید ابراهیم هادی صلوات🌹
✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم✨
@Shahid_ebrahim_hadi3
4_6030397476748396774.mp3
8.36M
💬 قرائت دعای "عهــــد"
هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه
@Shahid_ebrahim_hadi3
#نکته_مهدوی
دیدید وقتی بچه مون گم میشه چقدر حالمون بد میشه و چطور در به در دنبالش میگردیم و از هر کسی که میبینیم سراغش رو میگیریم
حال آدم منتظر اینجوری باید باشه
ما قرنهاست که مهدی فاطمه رو گم کردیم و بیخیالیم و حتی دنبالش هم نمیگردیم
و اوست آقای وحیدو فرید و طرید ما
ببخش آقاجان که سالها دروغ گفتیم (بابی انت و امی و اهلی و مالی )
حداقل تو ما را پیدا کن ما که ....
السلام علیک یا بقیة الله عج فی ارضه
شہـادت بہ آسمـٰان ࢪفتـن نیست
بہ خۅد آمـدن است ..!
#برادرشهیدم
شــهیدابراهیمهادے🤍✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 زنی که میتواند شفیع کل محشر باشد
گاهـی ...
فاصله ما و #شهدا
یه خمپاره است ؛
یه سیم خاردارِ به اسمِ #نَفْس !
از این ها که بگذریم ،
می رسیم ...
#جامـــــانده_ام
﷽
✨ تربیت شدگان اهل بیت (علیهمالسلام)
🔰 آدم مات و مبهوت میشود در عظمت افرادی که تربیت شده اهل بیت (علیهمالسلام) هستند.
✍🏻 شبی سیصد طلبه در فیضیه قم همه با هم خواب دیدند فردا تشییع جنازه یکی از بزرگان است و رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) زیر تابوت ایستاده و به سینه میزنند.
فردای آن روز میرزا جواد آقا ملکی تبریزی (رحمةاللهعلیه) از دنیا رفتند و تشییع جنازه ایشان شد.
✍🏻 مرحوم علامه طباطبایی (رحمةاللهعلیه) فرموده بودند:
در قبرستان شیخان کنار مزار #میرزا_جواد_آقا_ملکی_تبریزی (رحمةاللهعلیه) بروید و به ایشان اصرار کرده و او را واسطه کنید که در عالم معنا محضر حضرت معصومه (سلاماللهعلیها) مشرف بشوند
و بانو را مجاب کنند که خود خانم حضرت معصومه (سلاماللهعلیها) تربیت شما را به عهده بگیرند.
#حضرت_معصومه سلام الله علیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫 به نام خداوند بخشنده مهربان 💫
▪️ختم قرآن کریم به نیابت از همه شهدا و همه اموات
▪️هدیه به محضر حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیهم
▪️به نیت سلامتی و تعجیل در فرج امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف
﷽📖جزء1⇦ 🌹
﷽📖جزء2⇦🌹
﷽📖جزء3⇦ 🌹
﷽📖جزء4. 🌹
﷽📖جزء5⇦🌹
﷽📖جزء6. 🌹
﷽📖جز7 🌹
﷽📖جزء8⇦🌹
﷽📖جزء9⇦ 🌹
﷽📖جزء10⇦🌹
﷽📖جزء11 🌹
﷽📖جزء12 🌹
﷽📖جزء13 🌹
﷽📖جزء14⇦🌹
﷽📖جزء15 🌹
﷽📖جزء16⇦ 🌹
﷽📖جزء17. 🌹
﷽📖جزء18⇦ 🌹
﷽📖جزء19⇦🌹
﷽📖جزء20 🌹
﷽📖جزء21 🌹
﷽📖جزء22⇦ 🌹
﷽📖جزء23⇦ 🌹
﷽📖جزء24⇦ 🌹
﷽📖جزء25 🌹
﷽📖جزء26 🌹
﷽📖جزء27⇦ 🌹
﷽📖جزء28⇦ 🌹
﷽📖جزء29⇦ 🌹
﷽📖جزء30 🌹
🕊🥀اللَّهُـمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّـدٍﷺ
وَآلِ مُحَمـَّدﷺوَ عَجِّـل فَرَجَهُـم🥀
🌾اللّٰھـُمَّ ؏َجِّل لِوَلیِّڪَ الفَرَجْ
🥀 لبخند امام زمان(عج) روزی قلب هایتان🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 مکاشفه شهید مدافع حرم در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها
#وفات_حضرت_معصومه
#ڪریمہ_اهل_بیت
#اللَّهُمَّ_عَجِّـلْ_لِوَلِيِّكَ_الفـَـرَج
May 11
🕊امروز مهمان شهید مدافع حرم مهدی ایمانی هستیم 🕊
💠 شهید مهدی ایمانی فردویی متولد سال 1362 هجری شمسی بود
💠ایشان به مدت 14 سال، خادم آستان مقدس فاطمی (س)، مسؤول انتظامات صحن مقدس صاحب الزمان (عج) و در خدمت زائران حرم حضرت فاطمه معصومه (س) بود
#شهید_مهدی_ایمانی
💠شهید والامقام در عمر سراسر پر خیروبرکت خویش جز به خدمت خلق و گرهگشایی و دستگیری از هم نوعانش در پی هدف دیگری نبود.
🔹در همه حال و در هر شرایطی لبخند آرامبخش او از چهرهاش محو نشد
تواضع، سادگی و خوشرویی سیمای او را در نظر همگان ماندگار کرده است.
💠در مناجات شبانه غرق اشک و عشق و اشتیاق و در توسل به ائمه معصومین زبانزد خاص و عام، بهگونهای که در برپایی هیئتهای مذهبی سرآمد همه بود.
#شهید_مهدی_ایمانی
@Shahid_ebrahim_hadi3
💠در سال 1394 دوست صمیمی وجناق وی، قاسم غریب در سوریه به شهادت رسید و همین امر سبب شد تا شوق اعزام به سوریه و درآمدن در جرگه مدافعان حرم، بیش از پیش در دل مهدی طنین اندازد.
💠او در آن ایام، شب و روز نمی شناخت و همواره تلاش داشت تا خانواده و بویژه همسرش را برای رفتن به سوریه متقاعد کند تا این که همسر شهید قاسم غریب از خواهرش خواست با قبول اعزام مهدی به سوریه، این آتش را در درون وی فرو نشاند و به آرامش وی کمک کند.
🔹مهدی بعد از دو بار رفتن به سوریه و بازگشت به وطن، به همسرش اینچنین می گفت:
«دیگر دست خودم نیست؛ باید باز هم بروم ... .»
@Shahid_ebrahim_hadi3
💠شهید مدافع حرم مهدی ایمانی، در سن 34 سالگی، پس از بارها اعزام داوطلبانه به مناطق عملیاتی سوریه غیرتمندانه در 22 آذرماه سال 96، در منطقه دیرالزور به آرزوی قلبی خود، مقام والای شهادت نائل آمد
#شهید_مهدی_ایمانی
@Shahid_ebrahim_hadi3
همیشھ میگفت :
زیباترین شہادت را میخواهم!
یك بار پرسیدم :
شہادت خودش زیباست؛
زیباترین شہادت چگونھ است؟…
در جواب گفت :
زیباترین شہادت این است کھ؛
جنازھاے هم از انسان باقے نماند…
#شہیدابراهیم_هادی🌷
💠هر دو نفر ما خادم حرم حضرت معصومه (سلامالله علیها) بودیم.
🔹 دفعه آخر که برای خداحافظی رفتیم حرم، وقتی برمیگشتیم، گفت دفعات قبلی خودم کار را خراب کردم عزیز! گفتم چرا؟
💠گفت چون همیشه موقع خداحافظی میگفتم یا حضرت معصومه (س) من را دو ماهی قرض بده تا برای حضرت زینب (س) نوکری کنم.
🔹ولی اینبار از حضرت خواستم من را ببخشد به حضرت زینب (س).
💠من هم خندیدیم و گفتم خب چه فرقی کرد؟ گفت: اینها دریای کرم هستند چیزی را که ببخشند دیگر پس نمیگیرند
🔸راوی همسر شهید
@Shahid_ebrahim_hadi3
💐#مجید_بربری
#قسمت_59
زمستون سال هشتاد و نه،آبجی مریم زنگ زد.نگران بود و با گریه سرم داد می کشید؛
_حسن کجایی؟خودت رو برسون!مجید رو دیدم با چندتا از مواد فروش ها،بگو و بخند راه انداخته بود.بدبخت شدم،حالا چه خاکی به سرم بریزم !
_آبجی این حرفا نیست!مجید اهل هرکاری باشه،دور این یه قلم خلاف نمیره.حالا یه سلام و علیکی باهاشون کرده،دلیلِ معتاد شدن نمیشه.
_داداش!گفت من از این به بعد،با همین ها نشست و برخاست دارم،تا شماها اینقدر به من گیر ندید!
_من از بچه ها می پرسم ببینم،با کی نشست و برخاست داشته.هر کی بخواد تو فکر معتاد کردن مجید باشه،زنده ش نمیذارم.سلام منو هم بهش برسون.بگو خونت پای خودته!تا خیال نکنه هر غلطی که دوست داشته باشه،میتونه بکنه و کسی هم کاری به کارش نداره.
_تو رو خدا داداش یه کاری بکن.
_از بس بهش گیر میدی،شاید میخواسته تو رو حرص بده.
یه تکونی خورده بودم البته.پیش خودم گفتم:نکنه مجید رو معتادش کنن!تلفن را برداشتم و به هرچی مواد فروش یافت آبادی بود،زنگ زدم.به آدم هایی که بعدها،یکی دوتایشان حبس ابد خوردن و یکیش هم اعدام شد.ازشون می پرسیدم؛کی جرأت کرده با خواهرزاده م بشین پاشو راه بندازه و معتادش کنه؟از بین اون چهل پنجاه نفر،هیچ کدومشون جرأت نداشتند بگن با مجید برو و بیا دارند.تا دو سه روز مجید جلو چشمم آفتابی نمیشد. دستم آمد؛مجید فقط یه سلام و علیکی با اونها داشته و تمام.هیچی هم در کار نبوده.اونم برا این که آبجیم کمتر بهش گیر بده.چند روز بعد سوار ماشین مهرشاد بود. سر میدون بهش رسیدم،با ماشین پیچیدم جلوش.ماشین رو روشن گذاشتم و پریدم بیرون.تا از ماشین پیاده شد،گرفتمش و یه کشیده آب دار خوابوندم تو گوشش.جیکش در نیومد.نخواست سیلی را پس بده.اخلاقش همین بود؛توی دعوا ،من یا مهرشاد هرقدر که سرش داد می زدیم،واسه این که دعوا ختم به شرّ نشه،صداش در نمیاومد.بعدِ اون روز،نه دیدم و نه شنیدم که با موادفروش یا آدم معتاد ،خیلی صمیمی بشه.اما نگفته نمونه؛دست جماعت معتاد رو،به هر طریقی که می تونست ،می گرفت تا شاید ترک کنند.پول دستی نميداد که خرج مواد کنند.اما کمک های دیگری میکرد،توی یکی از غذاخوری ها حساب دفتری داشت.سپرده بود به چندتا معتاد ؛بعضی از شب ها به حساب مجید،برن اونجا غذا بخورن.گاهی شب ها هم چند پرس غذا میگرفت و در خونه ی فقرا میفرستاد و آخر ماه که میشد،همه را با غذا خوری حساب می کرد.
#قسمت_60
بعد از سربازیش یه نیسان آبی خرید.پلاک عقیق که آیه ی ((و ان یکاد))روش حک شده بود و یک پلاک ((یا ابوالفضل ))روی آینه جلوی ماشین نصب کرده بود.هر صبح که می خواست ماشین رو روشن کنه،قبلش این دو پلاک را می بوسید و بعد راه می افتاد.یک مدتی نیسان رو داشت و فروخت شونزده میلیون تومن.سربندش پنج میلیون تومن هم از قرضالحسنه خونگی نوبتش شده بود .ظرف بیست روزی که بیکار بود،هشت میلیون از پول ماشین و این پنج میلیون رو،خرج خوش گذرونی کرد و با دوستاش خورد.بعد از اون چند تایی ماشین عوض کرد،تا این که تصمیم گرفت،برا خودش قهوه خونه بزنه.ما خوشحال شدیم .گفتیم خب خداروشکر،دیگه سرش گرم کار میشه.دیگه هرروز یه دردسر تازه نداریم. یه نفس راحتی می کشیم.
اما دردسرها فقط شکلش عوض شد.کمتر که نشدند هیچ،حتی بیشتر هم شد.همه مشتری هاش،رفقاش بودند.اگر هم دوست نبودند،بعدِ یه بار که به قهوه خونه می اومدند و یه قلیون چاق می کردند،باهاش رفیق می شدن.آنچنان که اگه من یه نفر نمی دونستم،باورم میشد که اینها بیست سالی است که رفیقند.شب که میشد،پنجاه هزار تومن هم از من یا مهرشاد دستی می گرفت. حتی پول ذغالش هم براش نمی موند.با مشتری هایی که مجيد داشت،اگه هرکسی دیگه جای او بود؛سر سال شاسی بلند سوار میشد و یه خونه،بالای تهرون به نامش بود.اما مجید قهوه خونه اش رو،پای رفیق گذاشته بود.همون جا بود که با بچه هیأتی ها و مذهبی آشنا شد و کم کم پاش،به هیئت هایی غیر از دهه محرم باز شد.یه بار ساعت دو نصفه شب بود،که دیدم صورتش قرمز و چشماش پف کرده.تا دیدمش،با تعجب گفتم:صورتت چی شده؟چرا اینقدر سوخته و سرخه؟باز با کی دعوا کردی؟شایدم میونجی شدی؟
_هیئت بودم.
با خنده گفتم:هیئت!این موقع؟تو که فقط دهه اول محرم میری هیئت،اونم میری حسینیه.یه قطره نم هم از چشمات نمیاد!
_هیئت رفیقم مرتضی کریمی بودم.
تعجب کردم.پیش خودم می گفتم؛یعنی مجید توی هیات،اونقدر خودش رو زده که صورتش،این طور سرخ شده؟همین طور.....،مجید کم کم عوض شد.عوض شدنش هم،از کربلا رفتنش سال نود و سه شروع شد.همه این تغییر را به چشم دیدیم.😭
#داستان_زندگی_حر_مدافعان_حرم
#شهید_مجید_قربانخانی🌷🕊
💥ادامه دارد...