بوی عطر عجیبی داشت!
نام عطر رو که میپرسیدم، جواب سر بالا میداد.
شهید که شد تو وصیتنامه اش نوشته بود:
«به خدا قسم هیچ وقت به خودم عطر نزدم؛ هر وقت خواستم معطر بشم از ته دل گفتم:
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین»
#شهید_حسینعلی_اکبری..🕊🌹
[شادی روح شهدا صلوات]
#صبحمون_شهدایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚪در باز شود ناگهان
🌧باران ببارد ناگهان
☀️مهدی بیاید ناگهان
خیلی خیلی خیلی قشنگه 👌👌👌
✅سفارش می کنم همگی ببینید و به عشق آقاجان مهدی فاطمه عج برا دیگران هم بفرستین
اللهم عجل لولیک الفرج
نام مادر سادات را که به زبان می آورد، بلافاصله می گفت “سلام الله علیها”
یادم هست یکبار در ایام فاطمیه در زورخانه، مرشد شروع به خواندن اشعاری در مصیبت حضرت زهرا سلام الله علیها نمود
ابراهیم همینطور که شنا می رفت، با صدای بلند شروع به گریه کرد ، لحظاتی بعد صدای او بلند تر شد و به هق هق افتاد طوری که برای دقایقی ورزش مختل شد و مرشد شعرش را عوض کرد.
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
Unknown - Man Enghelaabi Am - 128 - mahanmusic.net.mp3
3.19M
🇮🇷🇮🇷 مــــن انقلابـــی ام
#دهه_فجر مبارک🌸🌱
6.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بریم یکم از ایران براتون بگم ...
🌀آرزوی شهید:
خداوندا از تو میخواهم در آخرين لحظات عمرم چشمان پرگناهم را به ديدار روی پرفروغ حضرت مهدی(عج) روشن بفرمایی و قلبم را با ندای مهدی و شفاعت او منور گردانی.
#شهید_عیسی_گت_بابایی🌷
7.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ شهیدی که بعد از ۲۲ سال شناخته شد
#شهید_علی_هاشمی
💠رفاقت با شهدا💠
🌸رفاقت با شهدا یعنی:
یه راه دو طرفه؛
یه قدم از من، صد قدم از او.
اما بدون شمارش و حساب و کتاب.
✅ميدوني چرا؟
چون با معرفتند،
رفیق باز و اهل ايثار رفیق آسمونی،
تا آسمونیت نکنه، رهات نمی کنه...
#رفیق_شهیدم #ابراهیم_هادی
💠با شهید هادی، حال معنویم خوب شد💠
🌸من نمازامو میخوندم ولی چند سال اخیر طوری شده بود که روزانه فقط یه وعده نماز میخوندم، یا ظهر یا مغرب تا اینکه از پارسال یه وعده هم حذف شد و به طور کلی حال معنویم رو از دست داده بودم.
🌸اصلا آروم و قرار نداشتم. با چیزای الکی سرمو مشغول میکردم و با خودم میگفتم حالم خوب میشه ولی اشتباه میکردم بدتر شد.
🌸از چند ماه پیش از خدا خواستم یه معجزه ای بشه یا اتفاقی بیفته که مثل قبل بشه چون خودم قشنگ احساس کردم به خاطر کنار گذاشتن نماز اینطوری شدم.
🌸تا اینکه دو هفته پیش کتاب #سلام_بر_ابراهیم اتفاقی اومد پیش من. سه روزه کتاب رو کامل خوندم و دقیقا همون روزی که خوندنه کتاب تموم شد انگار یهو کسی منو هل داد به سمت نماز و خدا رو شکر الان دو هفته هست که نمازم رو میخونم.
🌸واقعا خدا رو شکر میکنم که راهی جلوی پام گذاشت و خواست که من از طریق شهید هادی حال معنویم رو دوباره به دست بیارم. خیلی خوشحالم و حس خوبی دارم این روزا. فقط دائم با خودم میگم کاش میتونستم از شهید تشکر کنم که منو قابل دونست و کمکم کرد تا از لجنی که داشتم توش غرق میشدم بیام بیرون.
.
✅ مجموعه جدید خاطرات و محبتهای شهید عباس دانشگر
۱۵
💠 خانم سلیمی از استان فارس:
...
✍
من تجربه انتخاب یک شهید بهعنوان برادر و رفیقِ شهید را نداشتم؛ نمیدانستم تا این اندازه مفهوم «شهدا زندهاند» را میتوانم در زندگیام احساس کنم.
در فضای مجازی تصویر زیبای شهید عباس دانشگر را دیدم و مجذوب لبخند زیبا و معنویاش شدم و این آغازی شد تا دنبال آشنایی با این شهید بروم.
البته زندگینامه و وصیتنامه پر محتوا و عمیق این شهید ۲۳ساله، بیشتر من را جذب شخصیت او کرد.
آنجا که در وصیتنامهاش نوشته بود: «من سکون را دوست ندارم، عادت به سکون بلای بزرگ پیروان حق است» حسابی من را در فکر فرو برد و به اُفق دید وسیع شهید پِی بردم؛ به همین دلیل در فضای مجازی جستجو کردم تا با کتابهای شهید آشنا شدم (کتاب لبخندی به رنگ شهادت، آخرین نماز در حلب، تأثیر نگاه شهید، راستی دردهایم کو و کتاب رفیق شهیدم مرا متحول کرد)
با ارتباط تلفنی و از طریق پیامک برای خرید کتاب از انتشارات شهید کاظمی در شهر مقدس قم اقدام کردم تا کتاب «آخرین نماز در حلب» برایم ارسال شد و مطالعه این کتاب نقطه عطف زندگی من شد.
روز اولی که این کتاب به دستم رسید، یک دور آن را مطالعه کردم؛ اما آنقدر برایم جذاب بود که دوباره خواندن کتاب را از سر گرفتم.
وقتی کتاب را ورق میزدم بیشتر جذب شخصیت این شهید عزیز می شدم و به یاد جملهٔ سردار سلیمانی افتادم که فرموده بودند: «هر کدام از شما یک شهید را دوست خود بگیرد و سیره عملی و سبک زندگی او را به کار ببندید و ببینید چطور رنگ و بوی شهدا را به خود میگیرید و خدا به شما عنایت میکند.» این شد که من هم شهید عباس دانشگر را بهعنوان دوستِ شهیدم انتخاب کردم.
آشنایی با شهید عباس بهتدریج زندگیام را متحول کرد؛ البته دعای خیر پدر و مادرم بیتأثیر نبود.
مدتی که گذشت، شهید دانشگر را نهتنها بهعنوان دوستِ شهیدم، بلکه مثل برادر خودم میدانستم و از آن به بعد شهید را «داداش عباس» صدا میزدم.
"با الگو قرار دادن داداش عباس، من که در ارتباطم باخدا و خواندن نماز اول وقت خیلی اهل دقت نبودم، طور دیگری باخدا مأنوس شدم."
رفتارم با اطرافیانم رفتهرفته تغییر کرد. نوع رفتارم با پدر و مادرم بهمراتب بهتر از قبل شد، انگار تازه فهمیده بودم که چطور باید فرزند بهتری باشم و احترام آنها را آن گونه که خدا دوست دارد، حفظ کنم.
یکی از برجستگیهای این شهید، برنامه هفتگی جالب او بود که من چندین بار آن را خواندم و تصمیم گرفتم تا جایی که میتوانم به این برنامه عمل بکنم.
برنامه این شهید در زندگیاش به من آموخت که باید در زندگیام اهل نظم و برنامهریزی باشم و چقدر بهتر و زیباتر میتوانم زندگی کنم.
در نهایت، این همه تغییر و احساس خوب باعث شد که تصمیم گرفتم رفیقِ شهیدم را به دوستان و آشنایان معرفی کنم تا آنها هم داداش عباس را سرمشق زندگی خودشان قرار بدهند و از شهید کمک بگیرند تا از آنان هم دستگیری کند و زندگی آنها را مثل زندگی من متحول کند.
بعد از آن، شب و روز در فکر بودم که از چه راهی میتوانم دوستانم را با شهید آشنا کنم.
تصمیم مهمی گرفتم: "خرید کتاب شهید و هدیه آن به دیگران"
با چند نفر از نزدیکانم صحبت کردم. هر کدام، مبلغی را برای خرید کتاب کمک کردند و من هم تمام پساندازم را برای خرید کتاب اختصاص دادم.
خدا رو شکر شمارهتلفن پدر شهید به دستم رسید و بعد از تماس با ایشان متوجه شدم که خیلیها مثل من در سراسر کشور و حتی خارج از کشور داداش عباس را بهعنوان رفیقِ شهیدشان انتخاب کردهاند و افراد زیادی از شهید محبت دیدهاند و شهید هدایتگر زندگی آنان شده است.
پدر شهید وقتی از نیّت خیر من آگاه شدند؛ راهنمایی لازم را نمودند.
به لطف خدا توانستم ۱۰۰ جلد کتاب آخرین نماز در حلب را از انتشارت شهید کاظمی با تخفیف ویژهای خریداری کنم.
...
#ادامه_دارد
📗
نویسنده: مصطفی مطهرینژاد
#خاطرات_جدید
#شهید_عباس_دانشگر
#مؤسسه_شهیددانشگر