eitaa logo
رفاقت تا شهادت...🌱
4.7هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
4.1هزار ویدیو
27 فایل
بسـم‌ربّ‌عشــق ماهمیشھ‌فکرمیکنیم‌شھدا یه کارخاصی‌کردن‌کہ‌شھیدشدن❗ ، نه‌رفیق . .🖐🏽 اونا خیلی‌کارهارونکردن‌که شھید شدن :))💔 اگه انتقاد و پیشنهادی داشتی من اینجام @rabbani244 تبادل نداریم تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/187105918Ce558e6c9ac
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹سید یعقوب موسوی کارگاه نجاری داشت . انقلاب که پیروز شد شب ها می رفت کمک نیروهای کمیته و نگهبانی می داد . پدرش به او گفت : - آخه باباجون از صبح تا شب میری کار می کنی . خب بعدش بیا خونه استراحت کن - نه بابا . من دارم برای اسلام نگهبانی میدم * 🌹عصر بود.سید یعقوب داشت ساک اش را می بست که برود جبهه . مقداری کشمش و نخودچی برایش کنار گذاشته بودم . آن را آوردم و مقابلش نشستم : - مادر جون اینو هم با خودت داشته باش گرفت و تشکر کرد . معلوم بود که می خواهد حرفی بزند . بعد از مقداری سکوت گفت : - من نه به کسی بدهکارم ... نه از کسی طلب دارم ! جا خوردم . حداقل سه خانواده فقیر را می شناخت 🌹که یعقوب برایشان کار نجاری انجام داده بود و پول نگرفته بود . زن های همسایه این ها را برایم گفته بودند . نگاه متعجب ام را که دید ادامه داد : - تو رو به جدم قسمت می دم به بابا نگو از کی طلبکارم من هم هیچ وقت این موضوع را برای پدرش نگفتم . حتی بعد از شهادت یعقوب " سید یعقوب موسوی"🌷 ┄┅─✵🕊✵─┅┄**
🌹معلم روستای داغیان از توابع شهرستان قوچان بودم. آخرین تابستانی بود که به روستا آمد. 🌹عصر زیبایی بود. با هم قدم میزدیم و از زیبایی های دست نخورده‌ی طبیعت لذت می بردیم و گفتگو می کردیم. 🌹در تمام مدتی که با هم بودیم، همیشه یک قدم عقب تر از من گام برمی داشت و این به خاطر مقام آموزگاری ام بود. حتی در عکس یادگاری که با هم گرفتیم، باز هم یک قدم عقب تر از من ایستاده بود. #"شهید رجب صانع داغیان"🌷 ✍راوی: معلم شهید ┄┅─✵🕊✵─┅┄
این اربعین کربلا می بری مرا؟ ┄┅─✵🕊✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلتنگی‌های دختر شهید مدافع‌حرم فاطمیون ذاکرحسین کریمی برای پدر شهیدش. ┄┅─✵🕊✵─┅┄
اوایل به خاطر فرزند کوچکمان می‌گفتم نرو اما می‌گفت: اجازه بده من برم، به خاطر همین گفتم که برو و تو را به حضرت زینب (س) امانت می‌سپارم تا او ازتو مراقبت کند و از خداوند می‌خواهم صبر حضرت زینب (س) را به من هم عطا کند، من به دلم افتاده بود که سیدرضا در این راه به شهادت خواهد رسید، می‌دانستم اگر به سوریه برود دیگر برنمی‌گردد، من قبل از اینکه بخواهم با‌ سیدرضا ازدواج کنم، به تمام این مسائل فکر کرده بودم و از همان اولین روز ازدواج و تشکیل زندگی مشترک آمادگی شنیدن خبر شهادت همسرم را داشتم، کاملاً آماده بودم در این راه هر اتفاقی برای سیدرضا بیفتد. سیدرضا سه بار به سوریه ‌رفت، اولین بار که اعزام شد، ۴۰ روز آنجا ماند و برگشت، دفعه دوم مجروح شد و در نهایت برای سومین بار در حلب سوریه به شهادت رسید. 🌷 شهید سیدرضا مراثی🌷 ولادت: ۱۳۴۸/۰۱/۱۵ شهر لیلان شهادت: ۱۳۹۵/۰۴/۲۳ حلب، سوریه. 🌱🌷🌷🌱🌷🌷🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️سرداری که با ناراحتی خانواده شهدای فاطمیون بیمار می‌شد. ▫️گفتگوی با همسر و خواهر سردار شهید سیداحمد قریشی، فرمانده ستاد لشکر فاطمیون ┄┅─✵🕊✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرشیو صلوات تصویر هر شهید یک صلوات اللهم صلی علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم ┄┅─✵🕊✵─┅┄
نجات اهل عالم با حسین است... ┄┅─✵🕊✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️شهیدی که یک کودتا به نام او خورد. میان کودتای نوژه و کودتای نقاب، تفاوتی است به‌ اندازه مظلومیت یک شهید! ▫️بسیاری نمی‌دانند «نوژه»، نام خلبان شجاعی است که یک سال قبل از این کودتا، نقشه‌های ضد انقلاب در پاوه را نقش بر آب کرد و در نهایت پس از اصابت آتشبار عناصر ضد انقلاب، با زبان روزه به شهادت رسید. ┄┅─✵🕊✵─┅┄
🌹تازه کلاس دوم را شروع کرده بودم که پدرم شهید شد. آن روزها این شعار را زیاد می شنیدم که «شهیدان زنده اند، الله اکبر» 🌹روزی که کارنامه ی ثلث اول را دادند، گفتند: «پدراتون ببینن و امضا کنن». 🌹مسیر مدرسه به خانه یادم آمد از آن شعار. به سرعت کارنامه ام را گذاشتم روی سرم تا پدرم از آن بالا بالاها نمره های بیستم را ببیند و امضا کند. #"شهید حسین بازمانده"🌷 ✍راوی: فرزند شهید ┄┅─✵🕊✵─┅┄
باز این چه شورش است که در خلق عالم است... ┄┅─✵🕊✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج قاسم سلیمانی: من از نجف نظاره گر شهادتم بودم... ┄┅─✵🕊✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آجرک الله یا صاحب الزمان عج آقــا سـلام اشڪ دمـادم شروع شد عالم عزا گرفتھ ماھ محرم شروع شد ... 🖤 التماس دعای فرج ┄┅─✵🕊✵─┅┄
📨 🟣شهید مدافع‌حرم محمدتقی اربابی 🔷او جزو سربازهای خودمان است 💜محمدتقی در خانواده‌ای متدیّن متولد شد که مادرش خانه‌دار بود و پدرش در اداره مخابرات کار می‌کرد. چهارماهه بود که پدرش در جنگ تحمیلی، مجروح می‌شود و محمدتقی از نظر جسمی ضعیف و مریض می‌شود. مادرش او را به بجنورد می‌آورد تا معالجه شود. به منزل شهید دفاع مقدس بهادری می‌آیند و مادرش می‌گوید که دکتر او را از معالجه‌ی بچه نااُمید کرده است! 💜«شهید نورالله جعفری»، دوست شهید بهادری، به پشت محمدتقی می‌زند و می‌گوید: «نه! او جزو سربازهای خودمان است و هیچ چیزش نمی‌شود ان‌شاءالله.» از آن روز به بعد، محمدتقی روزبه‌روز بهتر می‌شود و حالا پس از سی‌وچندسال از آن روز، در مزار شهدای درق، جایی بین شهیدان بهادری و جعفری آرام گرفته است. این‌ها انتخاب شده بودند و لیاقت شهادت را داشتند. ┄┅─✵🕊✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◼️از آسمان آید ندا 🥀اهلا و سهلا ◼️حسین رسید به کربلا 🥀اهلا و سهلا ◼️با دختر شیر خدا 🥀اهلا و سهلا ◼️با ماه آل مصطفی 🥀اهلا و سهلا السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ الحسین🖤 🥀🍃
💌 🟢شهید مدافع‌حرم محمدحسین عطری 📀راوے: همسر شهید ❤️محمدحسین به پدر و مادرش خیلی احترام می‌گذاشت. مادرش درباره تولد محمدحسین برایم خاطره‌ای تعریف كرد و گفت به دلیل مشكلی قرار بود محمدحسین سقط شود اما خواب دیدم كه در دسته‌ی عزاداری امام حسین علیه‌السلام هستم و محمدحسین را در آغوش دارم. به لطف خدا ایشان سالم به دنیا آمد و به بركت این خواب، اسمش را «محمدحسین» گذاشته بود. 💚مادر شهید بارها از عنایات خاصی كه به شهید می‌شد، برایم صحبت می‌كرد. دوران نوجوانی پُر بركتش همواره در مسیر فعالیت‌های مذهبی و مسجد و تحصیل گذشت. از ویژگی‌های اخلاقی ایشان مشخص بود مسیرش به شهادت ختم خواهد شد، غبطه برای شهادت برای او راهی برای رسیدن به كمال بود. ┄┅─✵🕊✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دارم امید وقتِ نفس های آخرم بر چشم های خود بکشم خاکِ مَقدمت 🖤 ┄┅─✵🕊✵─┅┄
سلام بر شهدایی که بی ‌نشان رفتند... برای عاشق زهـرا مزار بی معناست ♥️ 🌼 سِری‌ است‌ در گمنامی، سِری‌ عاشقانه 🌼 ┄┅─✵🕊✵─┅┄
معرفی کتاب خانه کوچک زندگی بزرگ 🌱 بریده هایی از کتاب: ۱-تقید او به مطالعه برای من بسیار عزیز بود. حتی بعضی از کتاب‌هایی را که خوانده بود به من توصیه می‌کرد بخوانم، چون فرصت داشتم. از طرف دیگر او به زبان عربی تسلط داشت و متون خوبی برای مطالعه انتخاب می‌کرد. ۲-باید آتش این جنگ را با شروع یک زندگی تازه تحقیر می‌کردم. به همین خاطر به دوستم گفتم: «راستی آن پاسداری که قرار بود به من معرفی کنی اسمش چه بود؟» کمی جا خورد و بعد از مکث کوتاهی گفت: به او حسن باقری می‌گویند، ولی نام اصلی‌اش غلام‌حسین افشردی است 🕊🌱 🕊🌱 ┄┅─✵🕊✵─┅┄