رضایت مادر خیلی برای آقایوسف شرط بود، آقایوسف میخواست بره زیارت آقا امامزاده هاشم، مادر گفت: راضی نیستم الان بری هواگرمه روزه داری مریض میشی امشبم که باید بری تهران سر کارت خسته میشی، آقایوسف رفت اما زنگ زد و به مادر گفت: الان رو پله های حرم امامزاده هاشم نشستم، اگه بگی راضی نیستم نمیرم، زیارت برمیگردم خونه، مادر میخندید و میگفت: باشه باشه قبول راضیم ازت برو به زیارتت برس، مادر هم همیشه به پدر و مادر خودشون احترام میگذاشتن و ماهارو که نوه بودیم ترغیب و تشویق به احترام گذاشتن میکردن، پدربزرگ ما به مادر میگفت: تو دیگه کی هستی همیشه لبخند رو لبته حتی اگه ناراحت باشی پیش ما نشون نمیدی، اگر آقایوسف آنقدر به پدر ومادر احترام میگذاشت بخاطر حرمت و احترامی بود که مادر به والدین خودش میگذاشت و این سنت خداست، اگه من هم یکبار ناخواسته بیاحترامی
میکردم به پدر یا مادر، همون لحظه آقایوسف میگفت: و بالوالدین احسانا یادت رفت؟؟
🌷 #شهید_یوسف_فدایینژاد
✍ راوی: برادر شهید
رفاقت تا شهادت
┄┅─✵🕊✵─┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b