eitaa logo
قرارگاه‌شهیدحسین‌معز‌غلامے
587 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
386 ویدیو
15 فایل
بسمِ الله الرَّحمٰنِ الرَّحیم🌸 یاران! پای در راھ نهیم کھ این راھ رفتنی است و نھ گفتنی..🕊✨ ‌ اینجاییم تا از لوحِ قلبمان محافظت کنیم کھ: نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست !🌒 چھ کنم حرف دگر یاد نداد استادم..🌱 ‌ ٫ سلامتے و ظهور بقیھ الله (عج) صلوات !🤍
مشاهده در ایتا
دانلود
‹بِسم‌رَب‌ِّمولاناٰ،صاحِب‌ألزَمان'؏ـج🌹🌿›
اگر از دستِ کسی ناراحت هستید💔، دو رکعت نماز بخوانید🕊 و بگویید : - خدایا✨! این بنده‌ی تو حواسش نبود🚶‍♂! من از او گذشتم، تو هم از من بگذر❤️(: - شهیدحسن‌باقری🌱 - .🌸'| sᴀʜɪᴅ.ɢʜᴏʟᴀᴍɪ
... آقا دوستم داری؟ 💔(: (عج)💚
قرارگاه‌شهیدحسین‌معز‌غلامے
... آقا دوستم داری؟ 💔(: #امام_زمان(عج)💚
شیخ رجبعلے خیاط مےگفت : (عج) دنبال رفیق مےگردھ🌱 تو خوب باش ! خودش میاد سراغت❤️(:
قرارگاه‌شهیدحسین‌معز‌غلامے
:)💔!
- در آینده تو کتاب ها مےنویسن📚 و از ما میگن که🔗 : جمعیتۍ عظیم بودند ! خود را سینه زن و نوکر حسین (؏) مےپنداشتند ! میانشان، حزب الهۍ و هیئتۍ و مذهبۍ بسیار بود ! حوزه های علمیه سطح شهر را پر کرده بود ! اما ... در بین آن همه، ۳۱۳ مدعۍِ واقعۍ نبود تا مهدی(ع) را یاری کند💔! در زمان آنها، (ع) غایب بود و موانع ظهور، بسیار🚶‍♂! - خدایا✨از ادعاهایم، !💔(:
قرارگاه‌شهیدحسین‌معز‌غلامے
- ساعت بہ وقت عاشقے💕✨ بہ وقت『ملجاء'🌿』‌
✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 بسم‌رب‌الحسین'؏- 『ملجاء'🌿』 (فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!) "قسمت‌بیست‌وششم - حَسبـٖیَ الله! 📜" عطرِ نرگس تو اتاق پیچیده بود. حتم داشتم دسته گلی با این عطر و بو، زیبایی چشم نوازی هم داشته باشه. چیزی که جز تو تصوراتم، محروم از دیدنش بودم! سعید هم میدونست آوردنِ دسته گلی که فقط ظاهرِ زیبایی داشته باشه، به دردِ منِ دلتنگِ دیدن نمیخوره؛ گلی میخرید که عطر و بویِ دلچسبی داشته باشه. هیچوقت هم گل نرگس رو از قلم ننداخت. نرگس... گلی که همه رو یادِ حضرتِ حاجات میندازه! یادِ مهدیِ فاطمه (عج)! چقدر دلم براشون تنگ شده بود... مطمئن بودم پشتِ بومِ حسینیه، هنوز هم بوی عطرشون رو میده. هوای کوچه‌ی پشتیِ هیئت، هنوز هم از خاطره‌ی حضورشون، لطیف و دل انگیزه... کاش میتونستم برم و حداقل جایِ خالی آقام رو ببینم و با خیالِ اینکه یک روز اونجا بودن، با در و دیوار خاطره بازی کنم... حیف که نه پایِ رفتن دارم، نه چشمِ دیدن! حیف... خدا امتحانِ سختی برام تدارک دیده بود... حواسم از قرآن خوندنِ سعید پرت شده بود و با آروم شدن صداش و تغییر لحنش، جمع شد. گوش تیز کردم بشنوم زیر لب چی زمزمه میکنه. یه تیکه از یه آیه بود که مدام تکرارش میکرد: - مَن إِلَهٌ غَیرُ اللهِ یَأتِیکُم بِهِ ... مَن إِلَهٌ غَیرُ اللهِ یَأتِیکُم بِهِ ... مَن إِلَهٌ غَیرُ اللهِ ... معنیِ هر کلمه رو کنار هم چیدم: کدام معبود جز خدا آن را به شما پس می دهد؟ بی مقدمه پرسیدم: چیو؟ به جایِ جواب، کل آیه رو خوند: «اَرَءَیتُم إِن أخَذَ اللهُ سَمَعَکُم وَ أبصَرَکُم وَ خَتَمَ عَلی قلوبِکُم مَّن إِلَهٌ غَیرُ اللهِ یَأتِیکُم بِهِ» زیر لب زمزمه کردم:به نظر شما اگر خدا شنوایی و بینایی تان را بگیرد و فهمتان را کور کند، کدام معبود جز خدا آن را به شما پس میدهد؟ محوِ معناش، شبیه سعید، مدام تکرارش میکردم: مَّن إِلَهٌ غَیرُ اللهِ یَأتِیکُم بِهِ...؟ نگرانی تو صداش موج میزد: علی اکبر... یه... یه چیزی هست که... دکتر گفته بهت نگم! یعنی به هیچکس نگم اما من میدونم تو قوی تر از اون هستی که با شنیدنش خودتو ببازی! بدتر و تلخ از احوالِ الانم؟ تو ذهنم نمیگنجید! دیگه جای سالمی برام نمونده بود که سعید بخواد خبر بدی در موردش بده! پس... جایی برای نگرانی یا ترسیدن، یا بیشتر از این خودمو باختن نمیدیدم! -اوهوم... بگو چیشده؟ من و منی کرد و چند باری نفس گرفت تا چیزی بگه اما هر بار منصرف شد. تردیدِ زیاد، کلافه‌ش کرد، نفسِ سنگینی کشید و ساکت شد. دادنِ خبر بد خیلی سخته! باید کمکش میکردم: چیشده؟ اون یکی پامم هم عصبش آسیب دیده؟ پهلوم خوب نمیشه؟ استخون دستم کج جوش خورده؟ خندیدم و گفتم: یا قراره چشامو از حدقه دربیارن؟ تاییدش رو باور نمیکردم! نفسم بند اومده بود: چی... چی میگی؟ یـ... یعنی چی؟ دستپاچه گفت: نه ... یعنی آره ولی آره‌ی آره نه! یعنی... اصلا درآوردن که منطقی نیست ولی... یه جورایی... حرفش رو قطع کردم: سعید درست حرف بزن بفهمم چیشده! زیر لب چیزی رو زمزمه کرد و بعد دست از طفره رفتن برداشت: علی اکبر من امروز مطمئن شدم دیگه از دست هیچکس هیچ کاری بر نمیاد! این بینایی ای که خدا ازت گرفت رو فقط خودش میتونه بهت برگردونه! انگار نفس گرفتن براش سخت شده بود که بین هر جمله، یه نفس عمیق میکشید: ظهر که دکتر اومد معاینه‌ت کنه، گفت وضعیت چشمات تغییر کرده! من فکر کردم بهتر شدی! اما گفت اصلا نشونه‌ی خوبی نیست! لبخندی از آرامشِ برگشته به دلم رو لبم نشست: ترسیدم بابا... فکر کردم چیشده! جا خورد: یعنی چی؟ -من خیلی وقته قیدِ چشمامو زدم! دارم با تاریکی کنار میام... + آخه برا چی؟ -از حرفای دکتر معلوم بود که بیناییم برنمیگرده! +نه! اصلا اینطور نبود! فقط بخاطر آسیبی که به سرت دیده بود چشمات دچارِ التهابِ شدیدی شده بود! که خب خوب میشد... فقط زمان میخواست... کنارِ همون لبخند، بغض نشست: الان که دارم چشمامو واقعا از دست میدم برا چی این حرفا رو میزنی؟ چیزی نگفت. انگار حواسش نبود، الان وقتِ گفتنِ اصلا حقیقت نبود! کاش با همون ذهنیتِ قبل نابینا میشدم تا با امیدی که با چکابِ امروز، مُرد و وقتی به دستم رسید که دیگه جونی نداشت! چند وقتی بود که تا بغض میکردم، بغض میکرد. درست مثل الان، که وقتی حرف میزد، صداش میلرزید: علی اکبر هنوز چیزی قطعی نشده! اصلا هیچ وقت قطعی نمیشه! کورِ مادرزاد شفا گرفته تو که جایِ خود داری! با طعنه گفتم: تو ام دلت خوشه ها سعید! 💬- این‌عاشقانہ‌، ادامہ‌دارد...🕊 هدیہ بہ آقای جوانان حضرت‌علےاکبر'ع💕 بہ‌قلم: نوڪرالحسن (مرضیہ_قاف) ✋🏻✨ 🖇 ✨قرارگاه‌شھیدغلامے https://eitaa.com/shahid_gholami_73 🌷 ✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷✨🌷
✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 بسم‌رب‌الحسین'؏- 『ملجاء'🌿』 (فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!) "قسمت‌بیست‌وششم - حَسبـٖیَ الله! 📜" با قاطعیت گفت: آره دلم خوشه! چون اونی که شفا میده این دکترا نیستن! اونی که زنده نگه میداره این دستگاه ها نیستن! دلم خوشه چون تو، رو دستایِ خودم مُردی! اما بدون دستگاه شوک و دکتر و دوا، نفست برگشت! انگار با دلم هم قهر کرده بودم که بغضِ صداش، حالِ پر از شکایتم رو عوض نکرد: خب که چی؟ نفسِ عمیقی کشید و آرامشِ همیشگیش که اخیرا با بغض های من بهم میخورد، رو دوباره به لحن و صداش کشید: خب که... ان الله علی کل شیءٍ قدیر! ... هر کار بخواد میکنه! لبخند تلخی رو لبم نشست: دقیقا! منتهی هر کارش برای من فقط امتحان گرفتنه! امتحان درد و سختی کشیدن! لحنش خبر از لبخندِ شیرینِ رو لبش میداد: علی اکبر بیا با هم صادق باشیم! تو این سه هفته، چند بار با خبرِ بدِ دکترا نا امید شدیم؟ ... آره تو خبرای خوش گفتیم الحمدلله اما تو خبر های بد هم حواسمون بود که خدایی که تموم اون لحظات رو میبینه، حواسش به ما هم هست؟ دوسمون داره؟ جز صلاحمون رو نمیخواد؟ چند بار وقتی خبر بد رو شنیدیم، با خودمون گفتیم: حسبی الله! ...؟ دکتر رو بیخیال! ما خدا رو داریم که برامون بسه! بغضم شکست: سعید تو جایِ من نیستی بفهمی چه عذابی میکشم! به همون خدا قسم با این وضع من آدم درستی بودن خیلی سخته! -آره میدونم! حق داری... حالا هم خواه ناخواه، گذشته ها گذشته! هر چی گذشت رو ول کن! باید الان رو دریابیم! الان که خبر بد شنیدیم! با اینکه دلم برای بار هزارم شکسته بود، اما با بغض زمزمه کردم: باشه! حسبی الله! حسبی الله ... و بغضم شکست! حالِ دلم، حالِ عجیبی بود! سعید هم این رو فهمیده بود و از دستش نداد! زیر گوشم نشست و گفت: اَرَءَیتُم إِن أخَذَ اللهُ أبصَرَکُم، مَّن إِلَهٌ غَیرُ اللهِ یَأتِیکُم بِهِ...؟ ... امیدت رو از همه بنده هاش قطع کن، به خودش ببند! باندِ سنگین روی چشمم، هر لحظه از اشک خیس تر میشد. -باهاش معامله کن! بگو چشمامو بده، منم دیگه جز تو رو نمیبینم! (: قلبم با حرفای سعید اخت شده بود. اینقدر که مثلِ روز اول به هوش اومدم، اینبار به جای بنده خدا، خود خدا صدا زدم: - خدایا! چشمام... 💬- این‌عاشقانہ‌، ادامہ‌دارد...🕊 هدیہ بہ آقای جوانان حضرت‌علےاکبر'ع💕 بہ‌قلم: نوڪرالحسن (مرضیہ_قاف) ✋🏻✨ 🖇 ✨قرارگاه‌شھیدغلامے https://eitaa.com/shahid_gholami_73 🌷 ✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷✨🌷
AUD-20220117-WA0004.mp3
2.78M
- قرارِ عاشق شدن❤️(: ✨ آیه ۷۸ تا ۸۰ سوره یس🌸!
هدایت شده از راه نشان!
- عزیزانِ جانِ ما💕✨⇩ ❤️'ڪانالِ صاحب الجنہ (اُمے) : @shomale_eitaa ❤️'ڪانال روحِ دیگرم (اُختے) : @DaneshJooDotCom
‹بِسم‌رَب‌ِّمولاناٰ،صاحِب‌ألزَمان'؏ـج🌹🌿›
• . - گفتم با این همه گناھ، برای ڪدوم گناهم توبه ڪنم؟💔 گفتی " إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا " خدا همـــه گناهان رو میبخشه💕! - ❤️(: ☁️! ••• |🌿‹sʜᴀʜɪᴅ,ɢʜᴏʟᴀᴍɪ
.🌼| - انتظـــــــار . . . فراتر از احساس نیاز است'! - (؏ـج)💛 .🌤| sᴀʜɪᴅ.ɢʜᴏʟᴀᴍɪ
قرارگاه‌شهیدحسین‌معز‌غلامے
اگه گرفتاری بگو ... یا جواد الائمه (؏) ❤️(:
اۍ ڪوۍ توقبلھ‌ۍ مراد ادرکنے اۍ دادرس روز معــاد ادركنے✋🏻 اۍ گشته ز فرط جود و احسان و عطا✨... مشهور و ملقب به جواد، ادركنے❤️(:
پرسیدند : - زندگے چند قسم است؟ گفت : - سه³ قسم ! کودکے و پیرۍ ! پرسیدند : - پس جوانے چه؟ گفت : - به فداۍ حسیـن (؏)❤️(: - ✋🏻 .✨| sᴀʜɪᴅ.ɢʜᴏʟᴀᴍɪ