قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
#حاج_حسینِ_ما !❤️ چه خطا ها ڪه با نگاهتان دور ماندم ازشان✋🏻🌹 و چه ڪار هایِ خوبے ڪه به اذنِ نگاهتان
Γ
.
#خاطراتِ_او !
تو حلقه صالحین رو نوجوانا خیلے ڪار میڪرد و تمام سعیش جذب حداڪثری بود👌🏻 .
بچه هایے از خانوادھ های مختلف با همه سلیقه ها و عقیدھ های متفاوت رو جذب بسیج ڪرده بود✨ .
براشون وقت میگذاشت و هزینه مےڪرد و باهاشون هم تفریح داشت هم زیارت و هم تربیت🌱 .
یڪ مورد نادری از یڪی از بچه ها دیدھ بود خیلے ذهنش درگیر بود نمیتونست راهے پیدا ڪنه .
هرچی با پدرش مشورت ڪرد با خواهرشون ڪه روانشناسه و حاج آقای مورد وثوقش و رفقا و آشناها و .. ؛ فایده نداشت و راهے براش پیدا نڪرد .🚶♂
یڪ شب ساعت ۲ بود به من پیام داد :
فلانے بیداری؟
میتونے پشت رول بشینے منو تا یه جایے ببری ؟
من سردرد دارم ..
بعد اعزام اولش به سوریه همیشه سردردای ناجور داشت ..💔!
اومد دنبالم دم در خونه و جابجا شدیم و نشستم پشت فرمون و گفتم :
ڪجا بریم؟
گفت : برو بهت میگم .
سر از مزار شهدای گمنام درآوردیم🌷 .
یه زیرانداز انداخت و چند تا دو رڪعت نماز خوند و انگار وتر نماز شب رو نخوندھ باشه مثلا ؛ دو زانو نشست و زل زد به مزار شهدا
بعدم نماز صبحش رو خوند و باز همونطوری نشست .
آفتاب داشت طلوع می ڪرد🌥 .
گفت : پاشو بریم ..!
مستقیم رفتیم در خونه همون پسرھ .
واستاد تا بیاد بیرون برای مدرسه و از مادرش اجازھ گرفت تا مدرسه برسوندش و منم رسوند دم در 🚗 .
نمیدونم چجوری و چے گفت ڪه ڪلا موضوع اون پسربچه حل شد✋🏻 .
بعدها ازش پرسیدم گفت :
ابن سینا هر موقع یه جایے به بن بست میخورد دو رکعت نماز مےخوند✨ .
منم فقط دورکعت نماز خوندم ولے یه جایے خوندم ڪه واسطه هم داشته باشم ڪه "نه" نگن .❤️(:
- به راویتِ #رفیقِ_شهید🌱 -
.
L