#یہتیکہکتاب💌!| #تیکہیاول✨¹
چشمم بہ سعید مےافتد، ڪہ بےتوجہ بہ من، مشتش را رو بہ آسمان گره کرده و دارد شعار مےدهد.
تا مےخواهم بہ طرفش بروم، ناگهان صدای رگبار مسلسل، مےپیچد توی خیابان.
سعید درست مقابل چشمانم "آخے" مےگوید، دستش را بہ سمت چپ سینہاش مےگیرد، خم مےشود و آرام مےافتد روی زمین.
ترس و وحشت از یادم مےرود و مےدوم بہ طرفش. از سمت چپ سینہاش، درست بالای قلبش، خون شُرّه مےڪند بیرون.
لکہی سرخ روی پیراهن آبے رنگش، لحظہ بہ لحظہ بزرگتر مےشود.
سرش را بہ سینہ مےگیرم و از تہ دل فریاد مےزنم.
... چشمان سعید، رو بہ بالا باز است و مردمڪ چشمانش، مدام مےرود و مےآید.
با نالہ مےگویم:
- سعید! تو رو خدا ...
تو رو خدا نمیر 💔!
#آنمردبابارانمےآید☔️
نویسندھ: #وجیهہسامانے✍🏻
⊰「قرارگاهعاشقے」⊱