eitaa logo
قرارگاه‌شهیدحسین‌معز‌غلامے
586 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
386 ویدیو
15 فایل
بسمِ الله الرَّحمٰنِ الرَّحیم🌸 یاران! پای در راھ نهیم کھ این راھ رفتنی است و نھ گفتنی..🕊✨ ‌ اینجاییم تا از لوحِ قلبمان محافظت کنیم کھ: نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست !🌒 چھ کنم حرف دگر یاد نداد استادم..🌱 ‌ ٫ سلامتے و ظهور بقیھ الله (عج) صلوات !🤍
مشاهده در ایتا
دانلود
آقا ثامن‌الحجج گریانند !💔(: بگو آقا ... آجرڪ الله (:
بگو آقا ... میوھ دلت را تشنه شهید ڪردند🥀'! اما ڪربلا ؛ جوان امام حسین'؏ ... حضرت علےاڪبر'؏ ؛ نیزھ و شمشیر 😭💔!
مثل اڪبر'؏ شدھ ولے بهتر ... ظاهر جسمش از علے'؏ بهتر بود !💔(:
ابۍعبدالله'؏ ناله علےاڪبر'؏ را ڪه شنیدند با عجله آمدند ... 🥀 امام حسین'؏ نگاهے به آن بدن اربا اربا ڪردند 😭💔!
این جوان آن جوان تفاوت داشت ... زخـم زهـر و سنـان تفـاوت داشت !💔(:
این جوان پیڪرش ڪه سالم بود ... جگرش نـه ، سـرش ڪه سالم بود (:
به تنش پاۍ نیزھ باز نشد ... در نهــایت عبــا نیــاز نشد !💔(:
AUD-20210710-WA0017.mp3
10.04M
🎧🕊 ؛ اگه گرفتاری بگو یا جوادالائمه'؏ ✋🏻✨ اگه گنه کاری بگو یا جوادالائمه'؏ ✋🏻✨ اگه دوسش داری بگو یا جوادالائمه'؏ ✋🏻✨ ــــــــــــــــــــ ـــــ خیلے یهویۍ و دلے شد !❤️(: ان‌شاءلله ڪمۍ هم ڪه شدھ دلها هوایۍ شدھ باشه ... آخه مےدونید ڪه آقا ابن‌الرضا'؏ چقدر حاجت میدن ؛ خصوصا اگه لیاقتے هم باشه و رزق اشڪے✨. و به عنوان حسن ختام ؛ ازین مداحے نگذریم 💚(:
✨ ؛ الھے بحق جوادالائمه'؏ ، عجــــــل الولیڪ الفرج !💚(: ــــــــــــــــــــ ـــــ
986395fea748a6a62791a32ec0601b415555193-720p (1)_۲۱۰۶۲۰۲۲.mp3
8.79M
• . ڪاسه‌ۍ آبۍ ڪه روۍ زمین ریخت روضه‌ۍ عباس'؏ مےخواند'!💔 ـــــ ـ گفت ارباب چـه آمد به سرت ماھ حرم؟ گفت عباس'؏ فداۍ سرتان ، آقا مشڪ قول دادم به سڪینه بروم برگردم ؛ قول دادم برسانم به حرم ... خود با مشڪ🥀(((: ـــــ ـ 🌸🍃
قرارگاه‌شهیدحسین‌معز‌غلامے
• . ڪاسه‌ۍ آبۍ ڪه روۍ زمین ریخت روضه‌ۍ عباس'؏ مےخواند'!💔 ـــــ ـ گفت ارباب چـه آمد به سرت ماھ حرم؟ گ
ـــ 🌸 ــ ـ چله‌ی زیارت حضرت عباس (؏) !❤️ #روز_نهم ⁹ ؛🌿 به نیابت از شھیـد عزیز ؛ شهیـد جوادالله ڪرم✨ هدیه به .. ابن‌الرضا ؛ مولا امـٰام جواد علیـه‌السلام!💚 #التمـاس_دعـٰا !⛅️ ـــ 🌸 ــ ـ
قرارگاه‌شهیدحسین‌معز‌غلامے
ولے رفقا ؛ امشب رو از دست ندید'!🌸 نهمین روز چله ، همزمان با شهادت آقا جوادالائمه(عج) ... میدونے ڪه چی میخوام بگم؟ آرھ رفیق ، ان‌شاءلله حاجت روا میشی !💚(: ــــــــــــــــــــ ـــــ بابت تاخیر ، حلال ڪنید✨.
نــٰام‌تو‌را‌بـھ‌آسمان‌دلم‌آویختم🌱، صبح‌شد🌤'! یــٰااللّھ ...💛(:
🌹✨ ؛ نگــاھ ڪن ، ڪه نگاهت چنان دوا گردد دلم ز گرمےِ مھـر شمــا طلا گردد'!❤️(: ــــــــــــــــــــ ـــــ ✋🏻 🌱
🌸 ؛ حرم آرامشے دارھ ✨ ڪه هیـــــچ جاۍ دنیا نیست !❤️(: ــــــــــــــــــــ ـــــ - یا #ضامن_آهو'🌿
میگُفت‌ڪِہ: عَظِمَت‌ِنوڪَرۍ‌دَرِخونِہ‌ۍِ اِمـٰام‌حُسِـین‌"؏"رو،زَمانے‌میفَهمۍ؛ ڪِہ‌شَبِ‌اَوَّل‌ِقَبـر، وَقتۍزَبـونِت‌بَنداومَـد، یِہ‌وَقت‌میبینۍ‌یِہ‌صِدایۍمیاد، میگِہ‌نَتَرس‌،مَـن‌هَستَم..!ジ
چقدر زود پرپرت کردند ..؛💔 امام جوانمان بودی !✨((:
قرارگاه‌شهیدحسین‌معز‌غلامے
چقدر زود پرپرت کردند ..؛💔 امام جوانمان بودی !✨((:
Γ پشت در با جگری سوخته تب مے‌کردی .. دست و پا مے‌زدی و آب طلب مے‌کردی .. گوشـه حجره ، عطش ، فاتحه‌اش را مے‌خواند ! اشـڪ هـایت بـه نظـر ، روضه‌ی سقا مے‌خواند !💔((: ـــــــــ ــ ــ ــ !🥀 L
﹝شھیـد سید حمید میرافضلے🕊'!﹞ - و حال ، شما اۍ سرور و آقا و مولاۍ من❤️! به حرمت آن لحظه‌ها و ثانیه‌هاۍ مقدّسے ڪه مخلصان در جبهه‌ها ، شما را به صورت عینے مشاهدھ مےڪنند ، قَسَمتان مےدهیم ڪه ما را شفاعت ڪنید . ما را به درگاھ ایزد رحمان ڪه لحظه‌اۍ روا مَدارد بر ما ، آن ننگے را ڪه تاریخ از ڪوفیان یاد مےڪند ڪه حتے وحشت داریم از تصور آن و تڪرار تجربه‌ۍ تلخ آن ها ... و خدا ، روا ندارد به امت ما این گونه زیستن را ... پس ؛ شما اۍ مولاۍ من'! یاریمان دهید بر ثبوت قدم در پیروۍ خالصانه از نائب برحق خود✨. ــــــــــــــــــــ ـــــ '!🌷 • 'عج🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 بسم‌رب‌الحسین'؏✨ - 『ملجــاء'🌿』- (فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!) " ؛ فَروا اِلَے الحُسین (؏)!" 📜 قلم رو به نوازش کاغذ دراوردم و نوشتم: «نامم در لیست بد ها بود. یکبار به لیست سربازانتان نگاه می‌کردید، یکبار به نامِ من! هی می‌خواستید نام مرا هم بین سربازانتان بنویسید اما هیچ جوره بین آن خوب ها نمی‌گنجیدم! مدام بغض گلویتان و اشک دیدگانتان شدم! غرق دنیا بودم و دست نجاتتان را هی پس میزدم! آقا .. قبول دارم علت تاخیر ظهورتان بودم اما .. قسم به غربت و تنهایی‌تان که مولا؛ نمی‌دانستم! اما حالا، این روز روشن من، همان شبِ حر است و آن روزهایی که بر من گذشت، همان صداهایی هستند که حر را نهیب زدند: «چرا به ما نمی‌پیوندی؟» خدایا ؛ من حر نیستم! اما داستانم ناخواسته شبیه او شده! تا اینجا، شبیه او تا آن شبِ سرنوشت ساز! حال منم! من همان بنده‌ات که تا چشم باز کردم، ناغافل دست و پایم را گرفتند و چشم هایم را بستند! و من که هنوز نمی‌دانستم رسم دنیا چه است و چه نیست، خیال کردم آنچه سرش آمده روال درست زندگی‌‌ست! از همان روز اول، با چشم های بسته این سو و آن سو کشاندنم؛ نه به میل من که میل خودشان که نمی‌دانستم میل باطل بود! و سرخوش، با نگاهی تاریک پشتشان می‌رفتم. بردنم جایی. زمینِ وجودی بود که تو ساختی و از روح سبحان خود در آن دمیدی، همان وجودی که برای خود ساخته بودی! برای خود، تو که تعالی و برتری و تکلیف آنچه برای خود می‌خواهی از روز روشن تر! از گلبرگ گل سرخ زیباتر! (: اما به من گفتند این زمین که بالای سرش هستی، زمینِ خالی‌ست! پر از نهال های جوان و شاداب بود؛ گفتند خاکِ سخت است! دستم کلنگ دادند؛ گفتند بیل است! گفتند:بزن! بیل بزن که بسازی! من همانم! همان که زدم! با غافلی زدم. در حالی که نمی‌دانستم با هر بار بالا و پایین شدن آنچه دستم دادند، وجودم را می‌لرزاندم و می‌ریزانم! میان راه، گاه و بیگاه تنم می‌لرزید! شُل می‌شدم! وا می‌رفتم! باید می‌فهمیدم این، فریاد همان ذات پاکی‌ست که تو خلق کردی! تقلای آن روحی‌ست که در من دمیدی... اما در گوشم گفتند: کم نیاور! بزن! تو می‌توانی! باز باور کردم و قوتی کذایی گرفتم و زدم و ریزاندم! چیزی نمانده بود! کمی کمتر از تمام جانم را، نهال های شادابم را، طراوت شاخ و برگ هایم را، ریشه های در خاکم را به دست خود خراب کردم و از بین بردم! کم آورده بودم. گوشه ای نشستم. سرد و بی‌روح! با چشمانی که همچنان ظلمات میدید اما به خیالش نور میبیند! گیج بودم. گنگ بودم. دلیل آنهمه خستگی بعد از تلاش در راه آنچه گفتند درست است را نمی‌فهمیدم. انگیزه نداشتم. امید نداشتم. زنده بودم ولی دیگر زندگی نمی‌کردم! می‌خندیدم ولی نمی‌خندیدم! خوشحال بودم ولی خوشحال نبودم! باید راضی می‌بودم ولی در اوج نارضایتی بودم! بد کرده بودم! نامردی کرده بودم! ساخته‌ات را خراب کردم! خودم را از تو دور کردم! آنقدر که دیگر آن نبودم که برای خودت ساختی! انگار... انگار دیگر مال تو نبودم! و خودم هم مالک خوبی برای خودم نبودم! اصلا دارا بودن بلد نبودم بس که گفتند خراب کن! با تمام این نامه‌ی سیاه، دلت برایم سوخت! رَحمت آمد! به فرشته هایت گفتی بروید نجاتش دهید! گفتند اما این نامه‌اش سیاه است! گفتی حالش را نمیبینید؟ بنده‌ی من خوشحال نیست! چطور تاب بیاورم؟ او معشوق من است! نمی‌توانم خم ابرویش را ببینم! بروید... بروید خوبش کنید! دلم برای خندیدنش تنگ شده! و تو چه زیبا دل میبری! ((: فرشته ها اطاعت کردند. خواستند بیایند که صدایشان زدی و گفتی: نامه اعمالش را بدهید به من! دادند. دادند و دیگر نه فقط آن ها، که هیچکس سیاهی اعمالم را ندید؛ بعد از آن پاک کنی که تو رویش کشیدی! ((: آمدند و سعید را هل دادند طرفم. آمد و دور از چشم آنان که عمری در غفلت خواباندنم، ناغافل، چشم بند از چشمم برداشت و... قلبم می‌ریزد وقتی فکر می‌کنم آن لحظه چه دیدم! نهال ها از ریشه درامده بودند. شاخه هایشان شکسته بود. برگ ها زرد شده بود. خاک بهم ریخته بود. همه چیز آشفته بود. دستم را نگاه کردم و از دیدن کلنگ، جای بیل، عقب پریدم. جانم لرزید. شل شدم و روی زمین افتادم. همان زمینی که تو به زیبا ترین شکل ساختی و من به دستان خودم خرابش کردم! به گریه افتادم. زار زدم. داد زدم. اما که را صدا می‌زدم؟ من در آن عمر سوخته، فقط اسم هایی را شناخته بودم که مرا به این روز انداختند! سعید آمد. دست روی شانه‌های افتاده ام گذاشت و گفت:صدا بزن "یاحسین(ع)" درست نمی‌شناختم این نام را. 💌 - این عاشقانه ، ادامه دارد ... ✍🏻 ــــــــــــــــــــــــــــــ ــ هدیه به‌ آقای جوانان حضرت علے‌اکبر (؏)💕 بـھ قلــم : نوڪرالحســن (مرضیـه_قــٰاف)🌱 - بـا احتـرام ⚠️'! نشر‌ باقید نام نویسندھ و‌ منبع ، ✋🏻🌼! ✨قرارگاه‌شھیدحسین‌معزغلامے 𓄳 https://eitaa.com/shahid_gholami_73
✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 بسم‌رب‌الحسین'؏✨ - 『ملجــاء'🌿』- (فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!) " ؛ فَروا اِلَے الحُسین (؏)!" 📜 درست نمی‌شناختم این نام را. اما سعید تنها کسی بود که به او اعتماد داشتم. صدا زدم. آنقدر صدا زدم که وجودم جان گرفت. و همین نام، منِ خسته‌ی ناامید شکست خورده‌ی زمین افتاده‌ی گمراه را، مردِ راه کرد! دستم را گرفت و بلندم کرد! اشک هایم را پاک کرد و لبخند کشید روی صورتم. قلبم را غبار گیری کرد و برق انداخت! زمین را زیر و رو کرد. نهال های خشک را کناری گذاشت و دانه های تازه کاشت و آبشان داد. جوانه زدند! و با برگِ اول، عشق را نشانم دادند. دیگر چشم بندی در کار نبود! می‌دیدم! عشق را، زیبایی اش را، دلربایی اش را میدیدم! انگار هدفم را نشانم داده باشند، سمتش بی‌اختیار دویدم! وقتی نزدیکش شدم، دیدم عشق، همان نامی‌ست که گفتند صدا بزنم! عشق حسین (ع) است! ((: عاشق شده بودم! بی‌تاب شدم. باز سعید آمد. دستم را گرفت و بردتم روضه؛ تابم داد! قرارم داد. به درک عشق رسیده بودم. می‌توانستم عطرش را حس کنم و نورانیتش را ببینم! اصلا... اصلا نکند آن روز که حالم پریشان شد، ارباب آمدند گفتند: او شیعه‌ی ماست، هر چند حواسش نیست! چطور ببینم حالش خوب نیست؟ چطور ناله هایش را بشنوم و اشک هایش را ببینم و طاقت بیاورم؟ به فرشته ها گفتند: هر چه نعمت است به او بدهید! باید حالش خوب شود! فرشته ها گفتند: اما او هیچ نقطه‌ی روشنی در پرونده ندارد! امام حسین (ع) گفتند: بهش بدید! من حسینم! ((: شیرین تر از قند نداریم؟ همان در دلم آب شد! کیلو کیلو! ((: حال خدایا! باز هم منم! من که امروز ندای هل من ناصر شنیده ام! منی که قرار از دست داده ام! منی که آمده ام سر زمین وجودم! می‌خواهم جوانه های جانم، میوه‌ی سربازی بدهند! می‌خواهم جوانه‌های بیشتری بکارم! این ها کم است برای رسیدن به کاروانِ امامم! اما نمی‌دانم چه کنم؟ اینبار که را صدا کنم؟ راستی... بیل و وسایلم کو؟ دانه و آبپاشم کو؟ راه کجاست تا بروم در پی‌شان؟ اصلا من دقیقا کجام؟ من... من کیستم؟ آه خدایا! در این هزار توی دنیا سرم می‌چرخد! من ضعیفم! جوانه‌هایم تازه سر از خاک دراونده‌اند، جانی ندارند! من توان این پیچ در پیچ را ندارم! الهی! گم شده ام! راه نشانم کجاست؟» هزار تو و پیچ در پیچ و راه نشان، جرقه شدند و ذهنم رو روشن کردن. تموم ذهنم شده بود پرده‌ی بزرگ سینما که برگه‌ی اول کتاب روایت عشق رو به تموم وجودم نشون می‌داد. قلم رو توی دستم چرخوندم و نوشتم: - دنیای خاکی ما، هزار توی پیچ در پیچی‌ست که انسان را از بدو تولد در خود گم میکند. دیدنِ تو در تویَش بصیرت و دیدن راه رهایی‌اش چشم دل میخواهد. آن روز که در خلوت خویش اعتراف کردی، گم گشته‌ای؛ بدان تازه راه یافته‌ای! پیش گوشت به تقلب میخوانم ای دوست... گم شده را، راه نشان کربلاست! فروا الی الحسین علیه السلام! آری! اینبار هم باید همان نامی را بخوانم که اول خواندم. برای این جوانه های تازه متولد شده، او که خود به گوششان قصه‌ی دنیا را خواند تا ترسشان بریزد و از خاک بیرون آیند؛ می‌تواند آنگونه نوازششان کند که برگ و بار بگیرند برای سربازی! جان بگیرند برای نوکری! برای دویدن! آری؛ باید صدا کنم یاحسین (ع)! مولا؛ برای رسیدن به شما باید صدا کنم یا حسین (ع)! باید فرار کنم سمتِ ارباب! باید اول حر ارباب شوم! حر که شدم، آقا درآغوشم می‌کشند! پدرانه نوازشم می‌کنند و از من، علی اکبری می‌سازند که علی اکبری کند برایتان. چونان که حضرت علی اکبر (ع) جان فدا کرد برای پدر! راستی؛ پدر این امت شمایید! حضرت پدر؛ این علی اکبر را نمی‌خواهید؟ ((: امروز سال شصتم و اینجا کربلا نیست! اما این روز ها چقدر شبیه عاشوراست و چقدر همه جا بوی کربلا را می‌دهد! راستی مولا؛ غربت شما هم رنگ غربت ارباب است! تنهاییتان... ندای هل من ناصرتان! میان این شباهت ها و میان این تداعی ها؛ آقا شما علی اکبر می‌خواهید! علی اکبر می‌خواهید که این شباهت تکمیل شود. آقا این علی اکبر را نمی‌خواهید؟ ((: حضرت پدر ؛ من پسر خوبی شده ام! این پسر را نمی‌خواهید؟ ((: آقا ؛ من می‌دوم! هر سو قدم هایم برود می‌دوم و سمت و سوی قدم هایم را می‌سپارم به خدا! نفس برای دویدن را هم. چرا که تمام نفس هایم را فریاد می‌زنم: یاحسین (ع)! می‌دوم سمت امام حسین (ع)! حر آقا می‌شوم! آقا که تحویلم بگیرند، علی اکبری مثل علی اکبر خوشان تحویلتان می‌دهند آقا! ((: مولا جان؛ یک دفتر تمام شد! یک دفتر مقدمه شد برای داستان بلند سربازی! 💌 - این عاشقانه ، ادامه دارد ... ✍🏻 ــــــــــــــــــــــــــــــ ــ هدیه به‌ آقای جوانان حضرت علے‌اکبر (؏)💕 بـھ قلــم : نوڪرالحســن (مرضیـه_قــٰاف)🌱 - بـا احتـرام ⚠️'! نشر‌ باقید نام نویسندھ و‌ منبع ، ✋🏻🌼! ✨قرارگاه‌شھیدحسین‌معزغلامے 𓄳 https://eitaa.com/shahid_gholami_73
قرارگاه‌شهیدحسین‌معز‌غلامے
✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 بسم‌رب‌الحسین'؏✨ - 『ملجــاء'🌿』- (فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!) "#قسمت_سی_و_چندم ؛ فَرو
یڪ دفتر تمام شد'! یڪ دفتر مقدمه شد براۍ داستان بلند سربازۍ !💚(: ــــــــــــــــــــ ـــــ اۍ جانم به این ملجاء (: یڪ قسمت دیگر گواراۍ روحتان👇🏻✨.
✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 بسم‌رب‌الحسین'؏✨ - 『ملجــاء'🌿』- (فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!) " ؛ فَروا اِلَے الحُسین (؏)!" 📜 دفتر بعد را با دویدن و با نفس هایی شروع میکنم که می‌گویند یاحسین (ع)! نفس هایی که یاد می‌گیرند مخلصانه بگویند یامهدی (عج)! نفس هایی که لحن سربازی یاد میگیرند؛ لحنی که عاشقانه شما را صدا کند: فرمانده! ((: می‌توانم آقا! قول می‌دهم! ایمان دارم می‌توانم چون خدا وقتی در آیه ۴۱ سوره طه گفت: وصطنعتک لنفسی، همه بندگانش را خطاب کرد! به همه گفت تو را برای خودم ساختم! و چه توان وصف کسی که خدا برای خودش ساخته باشد؟ (: و برای خلق تمام بندگانش گفت فتبارک الله احسن الحالقین! برای خلق همه خود را آفرین گفت! پس اگر حر توانست وجودی که خدا برای خود ساخته بود و او خرابش کرده بود را دوباره بسازد؛ چنان که خدا بیشتر عاشقش شود و گران، بخردش؛ پس من هم می‌توانم! می‌توانم وجودی که خدا برای خود ساخت و من به دست خود خرابش کردم را دوباره بسازم! آنطور که شما قبولم کنید و خدا مرا به بهای فدای شما شدن بخرد! ((: من می‌توانم چرا که من اربابم را دارم! دارم می‌دوم! کربلا را دور نمی‌بینم! می‌رسم و حر می‌شوم! حر که بشوم، خود آقا از وجودم برایتان یک علی اکبر مانند علی اکبر خودشان می‌سازند! ((: آقا ؛ دیگر گریاندن بس است! در دفتر جدید، می‌خواهم خنده به لب هایتان بیاورم! میبینید مولا؟ دلم نمی‌آید تمام کنم! چند بار یک حرف را تکرار کردم؟ نمی‌دانم! فقط خوب می‌دانم که شما را می‌خواهم! من صاحب الزمانم را می‌خواهم! ((: آقا می‌دانم کلمه به کلمه ام را شنیدید و دیدید! میان این همه حرف، مانده یک لبخند رضایت شما، که بشود مهر تایید و کل دفتر دوم را بکند حکم ماموریتم! ماموریت سربازی! ((: یا امام رضا (ع) ؛ این یک بار شما ضامنم شوید، امام زمان (عج) قبل از اینکه سربازی ببینند از من، لبخند بزنند؛ قول میدهم! قول میدهم آهوی خوبی باشم و واقعا سربازی کنم! این یک لبخند را شما ضامن شوید، لبخند های بعدی را با دویدن هایم می‌گیرم! ((: چه صفحات آخری شد! کلمه نمی‌بینم بس که صفحه پر نور و پر گل شده از نام مبارک اهل بیت (ع)! خدایا شکرت! هذا تمامش مِن فضل توست ! ((: حال چه کنم؟ صدق الله بگویم چون دفتر پایان یافته یا بسم الله بگویم چون آغازم را رقم زده؟ هر دو با هم چه؟ می‌شود؛ مگر نه؟ (: پایان دفترم ؛ آغاز دفترم! صدق خدای ارحم الرحمین ؛ بسم الله والای عظیم ! ((: یا حسین (ع) و یا مهدی (عج) - علی اکبر رسولی ؛ پانزدهم اسفند ماه هزار و سیصد و نود و پنج ! 💌 - این عاشقانه ، ادامه دارد ... ✍🏻 ــــــــــــــــــــــــــــــ ــ هدیه به‌ آقای جوانان حضرت علے‌اکبر (؏)💕 بـھ قلــم : نوڪرالحســن (مرضیـه_قــٰاف)🌱 - بـا احتـرام ⚠️'! نشر‌ باقید نام نویسندھ و‌ منبع ، ✋🏻🌼! ✨قرارگاه‌شھیدحسین‌معزغلامے 𓄳 https://eitaa.com/shahid_gholami_73
قرارگاه‌شهیدحسین‌معز‌غلامے
✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 بسم‌رب‌الحسین'؏✨ - 『ملجــاء'🌿』- (فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!) "#قسمت_سی_و_چندم ؛ فَرو
گشمدھ را ، راھ نشان ڪربلاست✨ و مےگویند: ڪربلا ڪوته‌ترین راھ است تا درگاھ دوست ؛ اما ... با ڪه گویم ڪه این رھ ڪوتاھ را گم ڪردھ‌ام؟💔(: ــــــــــــــــــــ ـــــ https://abzarek.ir/service-p/msg/653975 شب جمعه‌ست !💚(: حال دلاتون ڪربلایۍ ..🌱
「 یـاقائم‌آل‌محمـد (؏ـج)💚! 」
986395fea748a6a62791a32ec0601b415555193-720p (1)_۲۱۰۶۲۰۲۲.mp3
8.79M
• . نه در توصیف شاعرها نه در آواز عشاقے تو افزون‌تر از اندیشه ، فــراوان‌تــر از اغراقے ✨. وفادارۍ و شیدایۍ علمدارۍ و سقـایۍ ندارند این صفت‌ها جز تو ؛ دیگر هیــچ مصداقے !❤️(: ـــــ ـ 🌸🍃