نهج البلاغه
حکمت 326 - مهلت پذيرش توبه
وَ قَالَ عليهالسلام اَلْعُمُرُ اَلَّذِي أَعْذَرَ اَللَّهُ فِيهِ إِلَى اِبْنِ آدَمَ سِتُّونَ سَنَةً🌸🍃
و درود خدا بر او، فرمود: عمرى كه خدا از فرزند آدم پوزش را مىپذيرد شصت سال است
🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂
@shahid_gomnam15❤️
5.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایتی از شهیده لیلا غلامعلی زاده🌹🕊
(از شهدای حادثه تروریستی گلزار شهدای کرمان)
راوی: علی زین العابدین پور
شهیده لیلا غلامعلیزاده🌹🕊
@shahid_gomnam15❤️
20.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دمی باشهدا🌹
روایتی از شهید مدافع حرم رضا اسماعیلی🌹🕊
مشهد بهشت رضا(ع)
راوی: علی زین العابدین پور
شهید رضا اسماعیلی🌹🕊
@shahid_gomnam15❤️
شهیدآنه🕊
شهید ابراهیم هادی🌹🕊
نامش را فراموش كردم، اما پسری سيزده ساله بود كه پدرش راننده بود و در يك سانحه از دنيا رفت. ابراهيم خيلی مراقب اين پسر بود. برايش خرج می كرد، او را باشگاه برد و وقتش را پر كرد. بعد متوجه شد كه اين ها مستأجر هستند و چند ماهی است اجاره منزلشان عقب افتاده.
روز بعد همان پسر در جمع ما گفت: خدا اين همسايه روبرويی ما رو حفظ كن. تموم اجاره های عقب افتاده را پرداخت كرد و به صاحبخانه ما گفته كه از اين به بعد اجاره ها را او پرداخت می كند.
او خوشحال بود و ابراهيم هم ساكت. اما من می دانستم كه ابراهيم با همسايه صحبت كرده و هزينه ها را پرداخت كرده! او می دانست خدای خوبش می فرماید: فَأَمَّا الْيَتيمَ فَلا تَقْهَرْ
و اما (به شکرانه این همه نعمت كه خدا به تو داده) یتیم را خوار و رانده و تحقیر مکن. (ضحی/۹)
📚: خدای خوب ابراهيم
@shahid_gomnam15❤️
6.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◽️دختری کــــه تو این عصــــر چــــادرش رو علم حیــــاش کـــــرده علمـــــدار امام زمانشــــــه...
➕ســـــرباز مهــــــــدی فاطمه است..
خواهرم!
تو با حجاب خود،
حجابے ڪہ پاے آن
خون شہداے فراوانے ریختہ شده
باز ادامه دهندهے راه تمام شہدا
از جملہ این بنده ے حقیر خدا باش
امام_زمان (عج)
@shahid_gomnam15
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗عشق در یک نگاه💗
قسمت44
اصلا نمیدونستم تو این ده روز چیکار باید بکنم
چقدر کار عقب مونده دارم
یه روز نوبت دکتر داشتم دکتر برام سونو گرافی ۴ ماهگی نوشت
به اصرار من رفتیم سونوی سه بعدی گرفتیم
ولی حسام راضی نبود ،میگفت ضرر داره صبر کن خودش وقتی دنیا اومد میفهمی جنسیتش چیه
سونو که رفتیم حسام هم همراه من اومد داخل اتاق
دکتر از مانیتور تمام اجزای بچه رو بهش نشون داد خوشحالی تو صورت حسام موج میزد
چه پدر خوبی میشی تو
دکتر بهمون گفت بچه پسره
شب شام رفتیم خونه بابام اینا
بعد شام ،حسام ماجرای رفتنشو گفت
همه به من نگاه میکردن
زهرا اومد سمتم: نرگس تو واقعن اجازه دادی ،آقا حسام بره
- بغضمو خوردم: اره
زهرا: تو واقعن رسمأ دیونه ای
زهرا یه گوشه ای نشست و حرفی نمیزد ،فقط به من نگاه میکرد
همه سکوت کرده بودن
منم یه دفعه گفتم
- خوب مثلان اومدیم مهمونیااا
زهرا خانم ،نمیخوای واسه خواهر زاده ات اسم انتخاب کنی؟
صدام میلرزید
یه کاغذ و خودکار برداشتم
- اول بابا جون ،یه اسم بگین بابایی،نوه اتون پسره هااا
بابا یه لبخندی که پر از غم بود زد : امیر
- خوب مامان جون شما یه اسم بگین!
( مامان با گوشه روسریش اشکشو پاک میکرد): رضا
-خوب حالا نوبت اقا جواد،شما هم یه اسم بگین
آقا جواد: محمد حسن
- هومم این قشنگه
-خوب حالا نوبت خاله زهراست
(زهرا اشک میریخت و چیزی نمیگفت)
- عع زهرا ،تو که اینقدر ناز نازی نبودی ،بگو دیگه ،یه اسم بگو
زهرا: علی
رفتم کنار حسام
نگاهش کردم
اشکام جاری شد
- حالا نوبت بابا حسامه
( حسام نگاهی به من انداخت ،اشک تو چشماش جمع شد )
حسام: هر چی تو انتخاب کنی منم همونو دوست دارم
- نه دیگه من میخوام بدونم تو چی دوست داری
حسام: علی اصغر
-خوب منم اسم حسین و دوست دارم
کاغذا رو پیچوندم و داخل یه ظرفی ریختم
بردم سمت حسام
- یکیشو بردار
حسام یکی از کاغذا رو برداشت و بازش کرد
حسام: نوشته حسین
نشستم کنارش : خوب تصویب شد ،حسین میزاریم
صدا گریه ی زهرا بلند شد ،دیگه نمیتونست تحمل کنه و رفت توی اتاق
آقا جوادم همراش رفت
ما هم زود خداحافظی کردیم و رفتم خونه
•••••
🍁نویسنده: فاطمه_ب🍁
•
•
دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗عشق در یک نگاه💗
قسمت45
هشت روز مونده بود به رفتن عشقم
چقدر این روزها زمان زود میگذره
صبح از خواب بیدار شدم ،ولی حسی به ادامه زندگی نداشتم
تصور اینکه دیگه حسام کنارم نباشه دیونم میکرد
صدای زنگ گوشیم و شنیدم
وبلند شدم
نگاه کردم حسام بود
( اشک تو چشمام جمع شد،یعنی بازم این اسمو رو صفحه گوشیم میبینم )
- جانم
حسام: سلام برنرگسی خودم
- سلام عزیزم
حسام: خوبی نرگسم ؟
- اره
حسام: حسین اقای ما چه طوره ؟-
( چقدر زود اسمشو به زبون آوردی،چقدر زود دلبریهات برای پسرت شروع شده ، نکنه خودت هم باور داری که دیگه نمیبینیش)
حسام: الو نرگسی، چرا جواب نمیدی؟
- (صدام میلرزید): جانم
حسام: آماده شو ،دارم میام دنبالت بریم جایی
- چشم
حسام: الهی فدای چشم گفتنت بشم ،فعلن یاعلی
گوشی از دستم افتاد و نشستم روی تخت ،بعد رفتنت کی قربون صدقه ام بره
کی آرومم کنه
خدایا چقدر سخت داری امتحانم میکنی
خدایا هنوز ترکشای امتحان قبلیت خوب نشدهاااا
به سختی از جام بلند شدم و آماده شدم رفتم پایین
چند دقیقه بعد حسام هم اومد
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم
انگار متوجه شد که خیلی گریه کردم
نمیدونستم کجا داریم میریم
بعد نیم ساعت حسام ایستاد
حسام: پیاده شو عزیزم
( از ماشین پیاده شدیم و حسام دستمو گرفت ،دستای سردم در دستان گرمش جون گرفت)
حسام( خندید) : نرگسی فک کنم باید بهت بخاری وصل کنم اینجوری بچه مون برفکی دنیا میاد
( باخنده اش ،خندم گرفت )
•••••
🍁نویسنده: فاطمه_ب🍁
•
•
دوستان گرانقدر
کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
سالگرد شهادت🥀
پدرش میگفت: در تمام دوران زندگی یکبار نشده بود که چیزی از حسن بخواهم و او نپذیرد. هر روز موقع برگشتن از محل کار قبل از اینکه به خانه خودش🥀 برود ابتدا نزد من ومادرش میآمد و مدتی را به احوال پرسی از ما میگذراند و بعد به خانه خودش میرفت.
📸شهید مدافع حرم
حسن حزباوی 🌹🕊
🗓شهادت ۱ آذر ۹۳
📿شادی روحشان صلوات💚
🚩شهدای مدافع حرم خوزستان
@shahid_gomnam15❤️
سلام بر ابراهیم🌷
بارها شنیده ایم که برخی جوان ها، دوستی با جنس مخالف را بهانه ای قرار می دهند برای عدم وجود شرایط ازدواج. آیا این رفاقت ها صحیح است؟
بسیاری از این دوستی ها باعث از بین رفتن آبرو و زندگی طرفین می شود. اما ابراهیم، آن قدر در این مسئله دقت می کرد تا خدای نکرده در دام شیطان قرار نگیرد.
یک بار وقتی فهمید به خاطر تیپ و هیکل او ، در مسیر باشگاه ، به دنبال او هستند. از آن به بعد لباس گشاد پوشید و موهایش را زد تا جذابیتی برای جنس مخالف نداشته باشد!
او هیچ گاه در مقابل نامحرم سرش را بالا نمی گرفت تا خدای نکرده دچار وسوسه شیطان نشود.
خدای خوب ابراهیم در این زمینه می گوید:
وَلْیسْتَعْفِفِ الَّذِینَ لَا یجِدُونَ نِکاحًا حَتّیٰ یغْنِیهُمُ اللهُ مِن فَضْلِهِ
و کسانی که امکانی ( و شرایطی ) برای ازدواج نمی یابند ، باید پاکدامنی پیشه کنند تا خداوند از فضل خود آنان را بی نیاز گرداند.
📖 سوره ی نور/ ۳۲
@shahid_gomnam15❤️