🌹زمان مراسم تشییع شهید محمد قنبری اعلام شد
♦️ مراسم تشییع پیکر #شهید_محمد_قنبری، روز دوشنبه ۲۲ خرداد ماه، ساعت ١٨ در محل فرماندهى فراجای استان خوزستان برگزار میشود.
♦️ همچنین پیکر این شهید راه امنیت سهشنبه ساعت ١٠ صبح در شهرستان ایذه و سپس ساعت ۱۶ در باغملک تشییع و به خاک سپرده خواهد شد.
@shahid_gomnam15
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ ( به کدامین گناه کشته شده است؟)
🔹 لعنت بر شعار زن زندگی آزادی و حامیانش که بیشتر بوی خون و ظلم و حق کُشی میده
🔹 روح شهید ترور ایذه محمد قنبری شاد و یادش گرامی
@shahid_gomnam15
🔴پسر #شهید_محمد_قنبری: به پدرم افتخار میکنم که در راه نظام مقدس به شهادت رسید🥀🌷
🔹برادر #شهید_محمد_قنبری: برادرم در راه دفاع از امنیت و ناموس به شهادت رسید.
🔹مادر #شهید_محمد_قنبری: شهادت روزی پسرم بود. ۵ تا بچه داشت الان بچههاش چیکار کنن؟
@shahid_gomnam15
8.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید گمنام
روش تربيت جواد مجلسي راد، مهدي حسن قمي منزل ما نزديك خانه آقا ابراهيم بود. آن زمان من شــانزده ســا
او هنوز مجروح بود. مجبور بود يكجا بايستد. اما خيلي خوب ضربه ميزد.
خيلي خوب هم توپها را جمع ميکرد.
شــب به برادرم گفتم: اين آقا ابراهيم رو ميشناســي؟ عجب واليبالي بازي
ميکنه!
برادرم خنديد و گفت: هنوز او را نشناختي! ابراهيم قهرمان واليبال دبيرستانها
بوده. تازه قهرمان کشتي هم بوده!
با تعجب گفتم: جدي ميگي؟! پس چرا هيچي نگفت!
برادرم جواب داد: نميدونم، فقط بدون که آدم خيلي بزرگيه!
چند روز بعد دوباره مشــغول بــازي بوديم.آقا ابراهيم آمــد. هر دو طرف
دوست داشتند با تيم آنها باشد. بعد هم مشغول بازي شديم. چقدر زيبا بازي
ميکرد.
آخر بازي بود. از مسجد صداي اذان ظهرآمد. ابراهيم توپ را نگه داشت و
بعد گفت: بچه ها ميآييد برويم مسجد؟!
گفتيم: باشه، بعد با هم رفتيم نماز جماعت.
چند روزي گذشت و حسابي دلداده آقا ابراهيم شديم. به خاطر او ميرفتيم
مسجد. يکبار هم ناهار ما را دعوت کرد و كلي با هم صحبت كرديم. بعد از
آن هر روز دنبال آقا ابراهيم بودم.
اگر يك روز او را نميديدم دلم برايش تنگ ميشد. واقعًا ناراحت ميشدم.
يک بار با هم رفتيم ورزش باســتاني. خالصه حسابي عاشق اخلاق و رفتارش
شده بودم. او با روش محبت و دوستي ما را به سمت نماز و مسجد كشاند.
اواخر مجروحيت ابراهيم بود. ميخواســت برگردد جبهه، يک شب توي
كوچه نشســته بوديم، براي من از بچه هاي ســيزده، چهارده ساله در عمليات
فتح المبين ميگفت.
همينطور صحبت ميكرد تا اينکه با يک جمله حرفش را زد: آنها با اينکه
ادامه دارد
🌷رفیق شهیدم🌷
@shahid_gomnam15
هم قد گلوله توپ بود . . .
گفتم: چه جوری اومدی اینجا؟
گفت: با التماس!
گفتم: چه جوری گلوله رو بلند میکنی میاری؟
گفت: با التماس!
به شوخی گفتم: میدونی آدم چه جوری شهید میشه؟
لبخندی زد و گفت: با التماس!
تکه های بدنش رو که جمع میکردم فهمیدم چقدر التماس کرده🥀💔 . . .
#شهید_مرحمت_بالا_زاده
#شهدا رو یاد کنیم با ذکر صلوات
@shahid_gomnam15