شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻 #قسمتــــ_صدوشصتوهفت 👈این داستان⇦《 عطش 》 ــــــــــــــــــــــــ
داستانی واقعی
قسمت 168 و 169
نسل سوخته 👇
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوشصتوهشت
👈این داستان⇦《 جاده کربلا 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎کابووسهای من شروع شده بود ... یکی دو ساعت بعد از اینکه خوابم میبرد ... با وحشت از خواب میپریدم ... پیشانی و سر و صورتم، خیس از عرق ...😓
🔹بارها سعید با وحشت از خواب بیدارم کرد ...
- مهران پاشو ... چرا توی خواب، ناله میکنی❓ ...
🔸با چشمهای خیسم، چند لحظه بهش نگاه میکردم ...
- چیزی نیست داداش ... شما بخواب ...😭
🔻و دوباره چشمهام رو میبستم ...
اما این کابووسها تمومی نداشت ... شب دیگه ... و کابووس دیگه ...
و من، هر شب جا میموندم ... هر بار که چشمم رو میبستم ... هر دفعه، متفاوت از قبل ...😔😔
💢هر بار خبر ظهور میپیچید ... شهدا برمیگشتند ... کاروانها جمع میشدند ... جوانها از هم سبقت میگرفتند ... و من ... هر بار جا میموندم ... هر بار اتوبوسها مقابل چشمان من حرکت میکردن ... و فریادهای من به گوش کسی نمیرسید ... با تمام وجود فریاد میزدم ...😵😵
🔸دنبال اتوبوسها میدویدم و بین راه گم میشدم ...
من یک بار در بیداری جا مونده بودم ... تقصیر خودم بود ... اشتباه خودم بودم ... و حالا این خوابها ...
کابووسهای من بود؟ ... یا زنگ خطر❓🚨...
🔻هر چه بود ... نرسیدن ... تنها وحشت تمام زندگی من شد... وحشتی که با تمام سلولهای وجودم گره خورد ... و هرگز رهام نکرد ... حتی امروز ...😔
علیالخصوص اون روزها که اصلا حال و روز خوشی هم نداشتم ...
🔹مسجد، با بچهها مشغول بودیم که گوشیم زنگ زد 📱... ابالفضل بود ...
مهران میخوایم اردوی راهیان ... کاروان ببریم غرب ... پایهای بیای❓ ...
🔸بعد از مدتها ... این بهترین پیشنهاد و اتفاق بود ... منم از خدا خواسته ...
- چرا که نه ... با سر میام ... هزینهاش چقدر میشه❓ ...
🔹- ای بابا ... هزینه رو مهمون ما باش ...جان ما اذیت نکن ... من بار اولمه میرم غرب ... بزار توی حال و هوای خودم باشم ...😍
🔻خندید ...
- از خدات هم باشه اسمت رو واسه نوکری شهدا نوشتیم ...🍃✨
🔻ناخودآگاه خندیدم ... حرف حق، جواب نداشت ... شدم مسئول فرهنگی و هماهنگی اتوبوسها ... و چند روز بعد، کاروان حرکت کرد ...
🔸تمام راه مشغول و درگیر ... نهار ... شام ... هماهنگ رفتن اتوبوسها ... به موقع رسیدن به نقاط توقف و نماز ... اتوبوس شماره فلان عقب افتاد ... اینجا یه مورد پیش اومده ... توی اتوبوس شماره ۲ ... حال یکی بهم خورده ... و ...
💢مشهد تا ایلام ... هیچی از مسیر نفهمیدم ... بقیه پای صحبت راوی ... توی حال خودشون یا ...
من تا فرصت استراحت پیدا میکردم ... یا گوشیم زنگ میزد📱 ... یا یکی دیگه صدام میکرد ... اونقدر که هر دفعه میخواستم بخوابم ... علی خندهاش میگرفت ...😂
جون ما نخواب ... الان دوباره یه اتفاقی میافته ...
🔹حرکت سمت مهران بود و راوی مشغول صحبت ... و من بالاخره در آرامش ... غرق خواب ... که اتوبوس ایستاد ... کمی هشیار شدم ... اما دلم نمیخواست چشمم رو باز کنم ... که یهو علی تکانم داد ...
- مهران پاشو ... جاده کربلاست ...🍃✨
✔️پ.ن: علت انتخاب نام مستعار مهران، برای شخصیت اول داستان ... براساس حضور در منطقه عملیاتی مهران ... و وقایع پس از آن است ...🌸
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
نویسنده :
#شهید_طاها_ایمانی
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_صدوشصتونه
👈این داستان⇦《 تشنه لبیک 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎سریع، چشمهای خمار خوابم رو باز کردم و ... نگاهم افتاد به خیابان مستقیمی که واردش شدیم ... بغض راه نفسم رو بست ...😞
🔹خواب و وقایع آخرین عاشورا ... درست از مقابل چشمهام عبور میکرد ... جادههای منتهی به کربلا ... من و کربلا ... من و موندن پشت در خیمه ... و اون صدا ...😳
🔸چفیه رو انداختم روی سرم و کشیدم توی صورتم ... اشک امانم رو بریده بود ...😭😭
🔻- آقا جون ... این همه ساله میخوام بیام ... حالا داری تشنه ... من بی لیاقت رو از کنار جاده کربلا کجا میبری؟... هر کی تشنه یه چیزیه ... شما تشنه لبیک بودی ... و من تشنه گفتنش ...🍃✨
💢وارد منطقه جنگی مهران شده بودیم ... اما حال و هوای دل من، کربلا بود ...
- این بار چقدر با خیمه تو فاصله دارم، پسر فاطمه❓...
🔹از جمع جدا شدم ... چفیه توی صورت ... کفشم رو در آوردم و خودم رو بین خاکها گم کردم ... ضجه میزدم و حرف میزدم ...
- خوش به حالتون ... شما مهر سربازی امام زمان توی کارنامتون خورده ... من بدبخت چی❓ ... من چی که سهم من از دنیا فقط جا موندنه❓... لبیک شما رو مهدی فاطمه قبول کرد ... یه کاری به حال دل من بینوا بکنید ... منی که چشمهام کوره ... منی که تشنه لبیکم ... منی که هر بار جا میمونم ...😔😭
🔸به حدی غرق شده بودم که گذر زمان رو اصلا نفهمیدم ... توی حال خودم بودم ... سر به سجده و غرق خاک ... گریه میکردم که دست ابالفضل ... از پشت اومد روی شونهام...
چی کار می کنی پسر❓ ... همه جا رو دنبالت گشتم ...😳
🔻کندن از خاک مهران ... کار راحتی نبود ... داشتم نزدیکترین جا به کربلا ... داغ دلم رو فریاد میزدم ...😵
💢بلند شدم ... در حالی که روحی در بدنم نبود ... جان و قلبم توی مهران جا مونده بود ...❤️
🔸چشم ابالفضل که بهم افتاد ... بقیه حرفش رو خورد ... دیگه هیچی نگفت ... بقیه هم که به سمتم میاومدن ... با دیدنم ساکت میشدن ...😐
🔹از پله ها اومدم بالا ... سکوت فضا رو پر کرد ... همهمه جای خودش رو به آرامش داد ...
- علی داداش ... پاشو برگشت رو من بشینم کنار پنجره ...
🔻دوباره چفیه رو کشیدم روی سرم ... و محو وجب به وجب خاک مهران شدم ... حال، حال خودم نبود ... که علی زد روی شونهام ... صورت خیس از اشکم چرخید سمتش ... یه لحظه کپ کرد ...😳
- بچهها ... میخواستن یه چیزی بخونی ... اگه حالشو داری ...
🔻جملات بریده بریده علی تموم شد ... چند ثانیه به صورتش نگاه کردم ... و میکروفون رو گرفتم ... نگاهم دوباره چرخید سمت مهران ...🌷
- بی سر و سامان توئم یا حسین ... تشنه فرمان توئم یا حسین ...
آخر از این حسرت تو جان دهم ... کاش که بر دامن تو جان دهم ...
کی شود این عشق به سامان شود❓ ... لحظه لبیک من و ، جان شود❓ ...
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
نویسنده :
#شهید_طاها_ایمانی
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 راه رسیدن به نشاط دائمی
🔻ارتباط ماده #دوپامین با لذت!
🖤 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
YEKNET.IR - shoor 2 - shabe avale moharram1399 - sibsorkhi.mp3
1.63M
🌴شب زیارتی امام حسین(ع)
🍃دورام زدم دوباره برگشتم
🍃تا که سینه زن تو هیئتت باشم
🎤 #حسین_سیب_سرخی
⏯ #شور
🌷 #صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
🌷 #شب_جمعه
💚کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺 پناهیان امشب به تلویزیون میآید
⏰ساعت ۲۱ - شبکه افق
🖤 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
سلام علیکم
امشب هیئت مجازی در این
کانال داریم
حدود ساعت یازده شب
ان شاء الله امشب هم در خیمه
ابا عبدالله الحسین علیه السلام
به ما اجازه خادمی را بدن
👆 👆 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙مداحی حاج میثم مطیعی در محکومیت اهانت وقیحانه به پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم
#ما_ملت_امام_حسینیم
🖤 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
مداحی آنلاین - تو دلمه حرفی که خیلی ساله - بنی فاطمه.mp3
5.41M
🌴شب زیارتی امام حسین(ع)
🍃تو دلمه حرفی که خیلی ساله
🍃با کسی نگفته بودم
🎤 #سید_مجید_بنی_فاطمه
⏯ #شور
🌷 #صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
🌷 #شب_جمعه
💚کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا فاطمة الزهرا
سلام الله علیها.....................
السلام علیک یا ابا عبدالله
و علی الارواح التی حلت....
السلام علی الحسین
و علی علی بن الحسین
و علی اولاد الحسین
و علی اصحاب الحسین
علیه السلام
سلام بر سوز قلب و ناله های
مهدی فاطمه عجل الله.....
یا امام زمان ...... مولای من
مانده ام با غم هجران نگارم چه کنم
عمر بگذشت و ندیدم رخ یارم چه کنم
چشم آلوده کجا. دیدن دلدار کجا
چشم دیدار رخ دوست ندارم چه کنم⁉️
وقتی صحبت از سوگنامه امام زمان عج
می شه آدم نمی دونه از کجا شروع کنه
چی بگه که حق آقا ادا بشه _ آقای من
مولای من. _ شب جمعه است و کجا
خیمه آت را برپا کرده ای _ کجا گریه
می کنی آقا __ کجا اشکهایت را.........
امشب تمام روضه ما می شود
اشکهای شما
با شما می خواهیم این شب جمعه
به روضه برویم
چه جایی بهتر از خیمه مولای ما
آقای ما.....
آمشب می خواهیم بریم در خونه
حضرت ابولفضل ع
امشب با امام زمونمون میریم
بین الحرمین و. یک طرف بارگاه
زیبای ابا عبدالله و یه طرف
حضرت سقا ع
حاضری بریم بین الحرمین یا نه
امسال تو روضه هات باید یه جور
دیگه بتونی بری یه سر به کریلا
آخه اربعین که دیگه نمی تونیم بریم
کربلا 😭😭
می دونم تا اسم اربعین اومد و
نام کربلا. دوباره این دلت را
غم گرفته
دوباره اشکات جاری شد
هنوز من روضه را شروع نکردم که
امشب می خوایم بریم تو بین الحرمین و
حرم زیبای سقای حسین ع
نوشته اند که یک مسیحی بود.
راننده کامیون بود
میگه ایام عاشورا و تاسوعا بود
و مدرسه هم تعطیل بود و با خودش
گفت تو این دو سه روز تعطیلات
زن و بچه ام را بردارم برم بندر عباس
هم تفریح کنم و هم بار بزنم برگردم
این آقای مسیحی میگه رفتم و دم اسکله
بار زدم و روز تاسوعا بود و حرکت کردم
با 25 تن بار
وقتی رسیدم کمربندی بندر عباس
میگه دیدم هیئت های عزاداری
زنجیر می زنن و سینه می زنن
پر جم های یا ابوالفضل ع بدست
گرفتن و علم بدوش و.............
میگه دختر بچه هفت ساله من همراه
ما بود. هی نگاه اینا می کرد و گفت بابا
گفتم جونم _ گفت بابا اینا چرا زنجیر
می زنن
گفتم دخترم ما مسیحی هستیم و
اینا مسلمونن و شیعه هستن
اینا یه امام و رهبر داشتن به نام حسین
این حسین یه برادر داشت به نام
ابوالفضل...... قمر بنی هاشم معروف
هست
دخترم اینا امام شون فردا روز که
عاشورا هست کشته می شه
و برادرش هم در رکابش کشته می شه
گفت بابا. فردا کشته می شن
اینا چرا امروز سینه می زنن
گفتم بابا جون این آقا در خونه خدا
ابرو داره
روز تاسوعا به عشق ابوالفضل عزاداری
می کنن
دخترم قانع نشد. و از شهر بیرون اومدیم
گفت بابا این ابوالفضل که می گی
چه شکلی بود و. چه طوری بود؟
منم گفتم بابا جون ما مسیحی
هستیم ولی تا اون جایی که من
می دونم خیلی از مسیحی ها
ه وقت گرفتار می شن می رن در
خونه همین آقا. در خونه ابوالفضل ع
دختر عزیزم
شیعه ها می گن ابوالفضل با غیرته
پناه بی پناهان هست میگن ابوالفضل
گره های بزرگ را باز می کنه و.......
این آقای مسیحی میگه یکم که گذشت
دخترم رفت تو جا خواب ماشین خوابید
و کمی که گذشت یه دفعه دیدم ماشین
با این طول و عرض و با 25 تن بار ترمز
نمی گیره
رنگ از صورتم پرید و خانمم فهمید
و گفت چی شذه خواست داد بزنه
گفتم یواش. بچه بیدار می شه
خانم ماشین ترمز نمی گیره....
همین را که گفتم یه دفعه دیدم
خانمم شروع کرد به گریه کردن
یه نگاه به صورت من کرد و یه نگاه
به صورت دختر 7 ساله ام کرد
که همه با هم به آغوش مرگ می رفتیم
ای مریض دار ها. ای گرفتارها
اصلا روضه امشب مال شماهاست
مال هرکی که گرفتاره و دلش شکسته
هرکی که دل تنگ این زمونه شده
هرکسی که به. هر دری می زنه درا
بروش بسته شده
هرجایی آمشب هستی
صدا بزن
یا ابوالفضل (3)
میگه خانمم صدای گریه اش بلندتر شد
منم هی سعی می کردم دخترم بیدار نشه
و نفهمه نمی تونستم چشای این طفل
را نگاه کنم
همینطور ثانیه ها خیلی سخت می
گذشت خانمم گفت آقا یعنی هیچ
کاری نمی تونی انجام بدی که ماشین
واایسته ؟؟
گفتم وقتی ترمز نمی گیره چکار کنم 😭
در همین حال بد بودیم که یه دفعه
دیدم دخترم از خواب بیدار شد
گفت بابا ماشین ترمز نمی گیره یعنی
چی؟ گفتم نمی تونم ماشین را نگه دارم
اومدم پایین کنار دست من ایستاد
یه نگاه به من کرد دید دارم گریه می کنم
یه نگاه به مادرش کرد دید داره گریه می کنه
یه دفعه دیدم بغض گلوی دختر کوچکم.
را گرفته. آروم آروم اشک از گوشه
چشمش سرازیر شد