eitaa logo
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
36.5هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
11.6هزار ویدیو
112 فایل
♥️باهمه وجود دوستتون دارم #حضرت_زهرا_سلام_الله مادر همه ی شهیدان شده اید می شود #مادر ما هم بشوید❓ با دعوت #شهدا به این کانال اومدید پس لفت ندید. تاریخ تاسیس 1397/1/25
مشاهده در ایتا
دانلود
خدایا وحشت همه وجودم را فرا گرفته است. من قادر به مهار نفس خود نیستم، رسوایم نکن. مرا به حُرمت کسانی که حرمتشان را بر خودت واجب کرده ای، قبل از شکستن حریمی که حرم آنها را خدشه دار می کند، مرا به قافله ای که به سویت آمدند، متصل کن. ❣
بسم رب الحسین (ع)   یهودی‌ها و مسیحی‌ها، هر کدامشان جداجدا، ادعا می‌کردند: «غیر از گروه ما، کسی به بهشت نمی‌رود!» چنین ادعاهایی، همه، خیالات خام آن‌هاست. بگو: «اگر راست می‌گویید، دلیلتان را بیاورید.» (۱۱۱) نخیر! بهشت در انحصار کسی نیست.  آنانی که خودشان را با تمامِ وجود تسلیم خدا کنند و نیکوکار باشند،1  پاداششان پیش خدا محفوظ است و نه ترسی بر آنان غلبه می‌کند و نه غصه می‌خورند. (۱۱۲) یهودی‌ها می‌گفتند: «مسیحی‌ها عددی نیستند!» مسیحی‌ها هم می‌گفتند: «یهودی‌ها عددی نیستند!» جالب اینکه هر دویشان کتاب آسمانی می‌خواندند! بت‌پرست‌های نادان هم شبیه حرف‌های آن‌ها را بیان می‌کردند: «مسلمان‌ها عددی نیستند!» خدا روز قیامت در هر چیزی که سرش اختلاف داشتند، بینشان داوری می‌کند. (۱۱۳) چه کسانی بدکارتر از آن‌هایی‌اند که از ذکر نام خدا در مکان‌های عبادی منع می‌کنند و در تضعیف و تخریب آن‌ها می‌کوشند؟! آن‌ها حق ورود به این مکان‌ها را ندارند. اگر هم احیاناً وارد شوند، نباید بتوانند فعالیت‌های مخرّب خود را به‌راحتی پیش ببرند. این افراد در دنیا با خفت‌وخواری زندگی می‌کنند و در آخرت هم عذابی بی‌اندازه در انتظارشان است. (۱۱۴) شرق و غربِ عالَم مال خداست؛ پس به هر سو که رو کنید، همان سو جلوۀ خداست؛1  زیرا خدا همه جا هست و همه چیز را می‌داند. (۱۱۵) 🌸🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حالا که میروی همراه جاده ها برگرد و پس بده تنهایی من را جامانده ام آه ای دل....😭 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
🔸اگر مرا شهید کنی شفاعتت می کنم... 📝 دست‌نوشته شهید حاج قاسم سلیمانی درباره اشتیاق به شهادت، که در دیدار امروز از سوی خانواده شهید سلیمانی به رهبر انقلاب اهدا شد. من به دنبال قاتلم می‌گردم و چقدر مشتاق دیدارشم، او مرا به قله سعادت خواهد رساند. بیا! خواهش می‌کنم بیا! تحملم تمام شد بیا! بیا با تیغ برهنه برنده، گلوی من آماده‌ی بریدن و خون من آماده جهیدن از جسم... 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
مداح دلسوخته اهل بیت که روز تولد و شهادتش یکی شد و در روز تولدش بهترین کادو تولد که شهادت است نصیبش شد تولد ۴۵/۱۰/۱۱ شهادت ۷۵/۱۰/۱۱ سید عزیز سالروز ولادت و شهادتت مبارک 🌹شادی روح مطهرش صلوات🌹 الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃 👆 ( ببین شهید علمدار چه پیام مهمی برایت دارد) 💌 توی ذهـنت باشد که یکی دارد مرا می‌بیند، دست از پا خطانکنم، مهدی فاطمه (س) خجالت بکشد... فـردای قیامت جلوی حضرت زهرا سلام الله علیها چه جوابی می خواهیم بدهیم؟ 💐 ( شهیدی که تاریخ ولادت و شهادتش یکی میباشد ) 🌷سالروز شهادت گفته بود من سی سال عمر می کنم! یازده دی به دنیا آمد و سی سال بعد در ۱۱ دی ماه ۱۳۷۵ براثر جراحات شیمیایی به شهادت رسید. 📙 علمدار. اثر گروه شهید هادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | روایت بغض‌آلود رهبر انقلاب از انتظار حاج قاسم سلیمانی پشت درب اتاق عمل جراحی و همراهی با خانواده دوست شهیدش ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
متن کامل خطبه فدکیه حضرت فاطمه زهرا (س) 💚💚💚💚💚💚 💫قسمت دوازدهم 📚خفیفمان نمودند و میراثمان دزدیده شد. تو ماه شب چهارده و چراغ نوربخشى بودى، كه از جانب خداوند برتو كتابها نازل مى گردید. جبرئیل با آیات الهى مونس ما بود،وبعد از تو تمام خیرها پوشیده شد. اى كاش پیش از تو مرده بودیم، آنگاه كه رفتى و خاك ترا در زیر خود پنهان كرد. 📚آن گاه حضرت فاطمه علیهاالسلام به خانه بازگشت و حضرت على علیه السلام در انتظار او بسر برده و منتظر طلوع آفتاب جمالش بود 📚وقتى در خانه آرام گرفت به حضرت على علیه السلام فرمود: اى پسر ابوطالب! همانند جنین در شكم مادر پرده نشین شده، و در خانه اتهام به زمین نشسته اى، شاه پرهاى شاهین را شكسته، و حال آنكه پرهاى كوچك هم در پرواز به تو خیانت خواهد كرد. این پسر ابى قحافه است كه هدیه پدرم ومایه زندگى دوپسرم را ازمن گرفته است، با كمال وضوح با من دشمنى كرد، و من او را در سخن گفتن با خود بسیار لجوج و كینه توز دیدم، تا آنكه انصار حمایتشان را از من باز داشته، و مهاجران یاریشان را از من دریغ نمودند، و مردم از یاریم چشم پوشى كردند، نه مدافعى دارم و نه كسى كه مانع از كردار آنان گردد، در حالى كه خشمم را فروبرده بودم از خانه خارج شدم وبدون نتیجه بازگشتم. آنروز كه شمشیرت را بر زمین نهادى همان روز خویشتن را خانه نشین نمودى، تو شیرمردى بودى كه گرگان را مى كشتى، و امروز بر روى زمین آرمیده اى، گوینده اى را از من دفع نكرده، و باطلى را از من دور نمى گردانى، و من از خود اختیارى ندارم، اى كاش قبل از این كار و قبل از اینكه این چنین خوار شوم مرده بودم، از اینكه اینگونه سخن مى گویم خداوندا عذر مى خواهم، و یارى و كمك از جانب توست. از این پس واى برمن در هر صبح و شام، پناهم از دنیا رفت، و بازویم سست شد، شكایتم بسوى پدرم بوده و از خدا یارى مى خواهم، پروردگارا نیرو و توانت از آنان بیشتر، و عذاب و عقابت دردناكتر است. 💫پایان قسمت دوازدهم 💚برای سلامتی و تعجیل در ظهور حضرت حجت ابن الحسن العسکری، منجی عالم بشریت، صلوات💚
روزِمان را با سَلام بَر چهارده مَعْصوم آغاز می‌کنیم 🌱اَلْسَّلامُ عَلَیْکَ یا رَسُولَ اَللّه صل الله 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَمیرَاَلْمؤمِنین 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا فاطِمَةُ اَلزَهْراءُ 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَسَنَ بنَ عَلیٍ نِ اَلمُجْتَبی 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُسَینَ بنَ عَلیٍ سَیدَ اَلشُهَداءِ 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَلیَّ بنَ‌اَلحُسَیْنِ زینَ اَلعابِدینَ 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُحَمَّدَ بنَ عَلیٍ نِ اَلباقِرُ 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا جَعْفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ نِ اَلصادِقُ 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُوسَی بنَ جَعْفَرٍ نِ اَلکاظِمُ 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یاعَلیَّ بنَ‌مُوسَی‌اَلرِضَا اَلمُرتَضی 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُحَمَّدٍ بنَ عَلیٍ نِ اَلجَوادُ 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَلیَّ بنَ مُحَمَّد نِ اَلهادی 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَسَنَ بنَ عَلیٍ نِ اَلعَسْکَری 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بَقیَةَ اللَّه، یا صاحِبَ اَلزَمان وَ رَحْمَةَ اَللّهِ وَ بَرَکاتِهِ ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
بسم رب الحسین (ع) #ختم_ترجمه_فارسی_قرآن #سوره_بقره #آیات_صد_و_یازده_تا_صد_و_پانزده   یهودی‌ها و مسی
بسم رب الحسین (ع) ادعا می‌کردند: «خدا برای خودش فرزندخوانده انتخاب کرده است!» او منزّه از این حرف‌هاست؛ بلکه آنچه در آسمان‌ها و زمین است، فقط مال اوست و همه گوش‌به‌فرمان اویند.  (۱۱۶) او مجموع نظام آفرینش را با نوآوری و بدون الگوی قبلی آفریده است. وقتی چیزی را بخواهد، فقط تا فرمان بدهد: «باش»، به‌سرعت به‌وجود می‌آید. (۱۱۷) بت‌پ‍رست‌های نادان اعتراض می‌کنند: «خدا چرا خودش با ما حرف نمی‌زند یا برای ما لااقل معجزه‌ای نمی‌آید؟!» کسانی هم که قبل از آن‌ها زندگی می‌کردند، مثل همین حرف‌ها را می‌گفتند. دل‌هایشان مثل هم است و سروتَه یک کرباس‌اند! البته ما معجزات روشنِ بسیاری فرستاده‌ایم برای گروهی که دنبال یقین‌اند. (۱۱۸) پیامبر! ما تو را بر اساس حکمت فرستادیم تا مژده‌رسان و هشداردهنده باشی. در قبال جهنمی‌ها، تو مسئول نیستی!  (۱۱۹) یهودی‌ها هیچ وقت از تو راضی نمی‌شوند؛ مگر اینکه دنباله‌روِ دینشان شوی! مسیحی‌ها هم همین‌طور. به آن‌ها بگو: «فقط راهنمایی خدا راهنمایی واقعی است.» اگر بعد از اینکه این حقایق به دستت رسیده، تابع میل آن‌ها شوی، دیگر از طرف خدا هیچ یاری و حمایتی نخواهی شد. (۱۲۰) 🌸🍃🌸🍃🌸
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
 اصابت موشک امریکایی به مقرشان شهید شده، خوشحال شدم که پسرم مثل امام حسین به شهادت رسید. خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه: درست در همان دقایقی که شهید قاسم سلیمانی توسط دولت جنایتکار آمریکا در فرودگاه بغداد ترور شد ایران اسلامی شهیدی دیگر را در پهنه سرزمین مقاومت تقدیم ملت کرد. باز هم آمریکایی‌ها این بار در کشوری دیگر جوانی از ایران که در خدمت مقاومت مردم مظلوم یمن بود را به شهادت رساند. حالا در سالگرد شهادت حاج قاسم و یارانش به سراغ مادر شهید مصطفی محمدمیرزایی رفتیم تا از این شهید بشنویم که در کنار مریدش شهید سلیمانی علیه استکبار جهانی می‌جنگید. گفت وگوی زهرا زمانی با مادر این شهید را بخوانید: وارد خانه مادر شهید میرزایی میشوم. قبل از شروع گفت و گو چیزی که از همه بیشتر به چشم می‌آید، قاب عکس‌های کوچک و بزرگ مصطفی روی دیوار این خانه ساده است. مادر شهید شکسته‌تر از سنش نشان می‌دهد. شاید از همین پارسال تا الان اینقدر تغییر کرده است و شاید سختی روزگار در سالهای زندگی اش این طور به مادر رخ نشان داده… اینها به سرعت از ذهنم می‌گذرد، ریکوردرم را روشن می‌کنم و حاج خانم این طور شروع می‌کند: مصطفی نظر کرده آن سید بود خیلی جوان بودم که مصطفی به دنیا آمد؛ فرزند اول پنج ماهه باردار بودم که برای خرید روزانه رفتم بیرون. توی مسیر یک آقایی را دیدم که سر تا پا مشکی پوشیده بود، یک تسبیح دستش بود و یک شال سبز هم به کمرش بسته بود. آمد جلوی راه من و گفت: خانم بچه شما پسر است و دست راست بچه هم به عنوان نشانه یک خال دارد. اسم این پسر را مصطفی بگذار. این بچه به درجه بالایی می‌رسد که شما را سربلند می‌کند.همان روزها وقتی این موضوع را برای دور و بری هایم تعریف می‌کردم، می‌گفتند این چیزها خرافات است. حتی وقتی مصطفی با همان نشانه خال به دنیا آمد.اول مرداد ١٣۶٠…انگار همین دیروز بود. حاج خانم رو به من می‌گوید: دخترم تو هم می‌خواهی باور کن یا نکن…مختاری! مادر شهید میرزایی رسا و گیرا صحبت می‌کند و سختی‌های زندگی اش را این طور تعریف می‌کند: حاج آقا آهنگر بود. ما زندگی ساده ای داشتیم…حتی بعضی روزها دستمزد آهنگری کفایت زندگی با پنج فرزند را نمی‌داد. کار مصطفی توی این سال‌ها مأموریت‌های مختلف بود اما توی خانه هیچ صحبتی در مورد کارش نمی‌کرد.فقط خبر داشتم که سوریه و عراق می‌رود اما نمی‌دانستم که توی تیم حاج قاسم است. خودم تشویقش کردم که کار کند، مصطفی از شش سالگی کار می‌کرد، تابستان‌ها بیشتر. می‌گفتم مامان جان پول تو جیبی خودت را دربیاور…از بامیه فروختن شروع کرد….خودم هم دنبالش می‌رفتم که مبادا کسی اذیتش کند و حرف نامربوطی بزند. تو مدرسه هم درسش خوب بود. ١٣سالش بود که تشویقش کردم توی بسیج مسجد سیدالشهدا ثبت نام کند. آن روزها خودم هم تو بسیج خواهران فعالیت می‌کردم.نوجوانی مصطفی به کار و درس و بسیج گذشت. همین کارها از مصطفی یک اوستا کار ساخته بو از تابلو سازی، خطاطی، جوشکاری و لوله کشی و بنایی. از هر کار فنی سر در می‌آورد. دیپلمش را که گرفت رفت سربازی. خودم تشویقش کردم که پاسدار بشود. اینقدر رفتم و آمد که مسئول مربوط به شوخی می‌گفت حاج خانم خودت هم بیا و پاسدار شو! علاقه به کارهای فنی باعث شد که مصطفی دوره مخابرات را هم در سپاه ببیند. از سمتی دیگر هم رفت دانشگاه و توانست فوق لیسانس آی تی را هم بگیرد. کار مصطفی توی این سال‌ها مأموریت‌های مختلف بود اما توی خانه هیچ صحبتی در مورد کارش نمی‌کرد.فقط خبر داشتم که سوریه و عراق می‌رود اما نمی‌دانستم که توی تیم حاج قاسم است. همه اهل محل هم مصطفی را به یک کاسب باانصاف می‌شناختند. هر کاری از عهده‌اش برمی آمد انجام می‌داد.محال بود کسی بهش رو بیندازد و مصطفی برایش انجام ندهد. طوری رفتار می‌کرد که انگار یک کارگر ساده است. بعد از شهادتش من فهمیدم که یکی از کارهای مصطفی مختل کردن و از کار انداختن سیستم‌های ارتباطی تکفیری‌ها بوده است. بعد از شهادتش مادیدیم زیر اسمش نوشته‌اند: جناب سروان.یک بار ازش پرسیدم مامان جان درجه‌ات چیه؟ با همان طبع شوخی که داشت، گفت: مامان درجه برای آبگرمکنِ. هدف مصطفی خدمت کردن بود. توی وصیت نامه‌اش هم به بیت المال خیلی سفارش کرده بود. مرداد ٩٧ بود که آمد به من گفت همه برادرها و خواهرم رو دعوت کن، می‌خواهم از همه خداحافظی کنم. باید مدتی برای یک مأموریت به کانادا بروم. امکان دارد سه سال آنجا بمانم و شاید هم دیگر برنگردم. خودش می‌دانست راهی که می‌رود برگشتی ندارد. همه این حرف‌ها را برای دلخوشی من میزد که دلشوره این ماموریتش را نگیرم. به اینجای گفت‌وگو که میرسیم مادر شهید میرزایی بلند می‌شود، می‌رود توی اتاق انتهای سالن و با یک عکس بزرگ از شهید برمی‌گردد و قاب به دست می‌گوید: همان شب مهمانی که برادرها و خواهرش آمده بودند، این عکس را به من داد. یک عکس سه در چهار بود. گفت مامان هر وقت شهید شدم زیر
ین عکس اسمم را بنویس. بهش گفتم مامان جان این چه حرفیه می زنی، می‌خواهم عکس عروسیت رو بندازم. یک هفته بعد رفتیم فرودگاه.خودش خواست که من برسانمش فرودگاه.هیچ وقت دنبالش تا فرودگاه نرفته بود. آن روز اینقدر زیبا لباس پوشیده بود که هنوز دلِ من در آن روز مانده است. یکی از آرزوهایم این است که لباس‌های آن روز مصطفی به دست من برسد. لحظه خداحافظی همیشه سخت است ولی من خبرنداشتم که این آخرین باری است که مصطفی را میبینم. نمی‌دانستم که قرار است من توی این دنیا باشم ولی مصطفی نه! فکر می‌کردم من حتماً نیستم برای همین بهش گفتم: مامان جان! شاید وقتی برگردی من نباشم، ازت می‌خواهم که همه زحمت‌هایی که برای من و پدرت کشیدی حلال کنی. حاج خانم شروع به گریه می‌کند و یکی دو دقیقه روضه حضرت علی اکبر را زمزمه می‌کند.گریه به مادر شهید میرزایی امان نمی‌دهد و رو به من تعریف می‌کند: به مصطفی گفتم: مامان؟ گفت: بله. گفتم مامان جان برگرد من دوبار دورت بگردم. دولا شدم و پای مصطفی را بوسیدم. گفت مامان این کار را نکن. مصطفی حیای به خصوصی داشت. پیشانی مصطفی را بوسیدم. بهش گفتم: مامان جان به حضرت ابوالفضل می سپرمت. انگار که این دیدار اول و آخرمان با هم بود. همه ما در این مدت یک سال و هفت ماه فکر می‌کردیم رفته کانادا! مرداد ٩٧ بود که آمد به من گفت همه برادرها و خواهرم رو دعوت کن، می‌خواهم از همه خداحافظی کنم. باید مدتی برای یک مأموریت به کانادا بروم. امکان دارد سه سال آنجا بمانم و شاید هم دیگر برنگردم. خودش می‌دانست راهی که می‌رود برگشتی ندارد. همه این حرف‌ها را برای دلخوشی من میزد که دلشوره این ماموریتش را نگیرم. این قسمت گفت و گو حاج خانم دوباره با همان صدای رسا و گیرایش می‌گوید: به خداوندی خدا قسم که اگر کسی به شهدا عقیده نداشته باشد همه زندگی اش را باخته است. مردم فکر نکن که پسر من و بقیه شهدا یک تیر خوردند و تمام شدند. مصطفی برای دفاع از اسلام رفت. برای دفاع از ناموس رفت. مصطفی و باقی شهدا برای پول نرفتند و هر کسی این حرف را بزند در اشتباه بزرگی است. برای من تعریف کرده‌اند که مصطفی تو ی همان منطقه‌ای که مأموریت رفته بود، هر ماه یک پولی تو پاکت می‌گذاشت و به خانواده‌های بی بضاعت در حد توان خودش کمک می‌کرد. مصطفی به من زنگ میزد در حد احوالپرسی با هم صحبت می‌کردیم. آخرین تماسش ٢٨ آبان ١٣٩٨بود. دوستان مصطفی بعد از شهادتش آمدند خانه ما و همه این تعهد و رازداری و مسئولیتش را تحسین کردند. برایم تعریف کردند که وقتی شب‌های احیا می‌رفتم شاه عبدالعظیم، مصطفی می‌گفت کاش وقتی من شهید شدم من را در اینجا دفن کنند. حاج خانم می‌گوید: شهدا خودشان انتخاب می‌کنند.قبل از اینکه روی قبر یادبود را بپوشانند، از خادم‌های حرم خواهش کردم که وارد قبر بشوم! وارد قبر شدم. دراز کشیدم و به مصطفی گفتم مامان جان بیا! توصیف آرامشم توی قبر مصطفی قابل بیان نیست.. روز جمعه که خبر شهادت حاج قاسم را شنیدم، پای تلویزیون گریه می‌کردم. پسر سومم آمد و خبر شهادت مصطفی را به من داد. حاج خانم می‌گوید وقتی فهمیدم مصطفی درست همزمان با سردار در منطقه دیگر توسط اصابت موشک امریکایی به مقرشان شهید شده، خوشحال شدم که پسرم مثل امام حسین به شهادت رسید. برای یک مادر واقعاً سخت است. من بیشترین عذابی که می کشم و با خودش هم درددل می‌کنم، می گویم مادر جان من را حلال کن برای زحمت‌هایی که برای ما کشیدی! از ته دل میگویم که من شرمنده مصطفی هستم. حاج خانم با گریه ادامه می‌دهد: مامان جان من شرمنده هستم اگر تو چشم به راه مادرت هستی! چون تو غریب هستی. مادر شهید میرزایی رو به من می‌گوید: مصطفی یک قبر یادبودی در حرم سیدالکریم دارد و من پنج شنبه و جمعه‌ها می‌روم آنجا و میدانم مصطفی آنجا حضور دارد. میدانم صدای من را می‌شنود و فقط خجالت زده مصطفی هستم چون وقتی بهشت زهرا می‌روم می بی نم که خیلی قبور هستند که خاک روی آنها نشسته و کسی بالای قبرشان نیامده. به مصطفی میگویم مامان جان ببخش که من قبر تو را نمی‌توانم آب و جارو کنم. ببخش که تو هنوز دور از وطن هستی. ببخش که اینقدر غریب هستی. بخش که این قدر مظلوم هستی. مصطفی جان مادرت را ببخش. به پایان این گفت و گو رسیده‌ام که مادر شهید میرزایی می‌گوید: ما ملت ایران تا وقتی نفسی داریم پشت ولایت فقیه را خالی نمی‌کنیم.من هنوز سعادت نداشتم که رهبر را ببینم، همه خانواده شهدا به دیدار آقا رفتند جز شهید من…این را هم از غریبی مصطفی می دانم. الان هم نمیدانم به چه کسی بگویم که من هم دل دارم و دوست دارم رهبر را ببینم…. هیچی از مصطفی برام نیاوردند حتی یک انگشتر _نه بدنی نه پیکری و نه انگشتری _فقط یک یادبود در حرم حضرت عبدالعطیم حسنی براش درست کردند😭