شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
📕رمان #سپر_سرخ 🔻قسمت شانزدهم ▫️عامر روی کاناپه خوابش برده بود و به گمانم در میشیگان نماز خواند
📕رمان #سپر_سرخ
🔻قسمت هفدهم
▫️چند روز با دلی که در قفس سینه برای پدر و مادرم پَرپَر میزد، میهمان خانه نورالهدی بودم.
▪️عامر هر روز به ما سر میزد و هر بار من خودم را در اتاق حبس میکردم تا چشمان عاشقش را نبینم و دیگر طاقتش تمام شده بود که یکبار از همان پشت در،صدا رساند:«اگه تو نمیخوای منو ببینی ولی من دلم برات خیلی تنگ شده!»
▪️و این قهر و سکوت دیوانهاش کرده بود که بیهوا فریاد کشید:«نامردم اگه ایندفعه تنها برم آمریکا!باید با من بیای،میفهمی؟!»
▫️خیال میکرد با عربده کشیدن میتواند رامم کند و نمیدانست در این سالها در فلوجه بهقدری حیوان وحشی داعشی دیدهام که دربرابر این تشرهای عاشقانه حتی لحظهای دلم نمیلرزد.
▪️میشنیدم نورالهدی سرزنشش میکند و او همچنان خط و نشان میکشید که لحن مردانهای در خانه پیچید و همزمان صدای خنده و خوشحالی بچهها بلند شد.
▫️ظاهراً پدرشان به خانه برگشته و سرانجام ابوزینب از خط آمده بود که دستپاچه روسریام را به سر کشیدم و هیجانزدهتر از نورالهدی از اتاق بیرون رفتم.
▪️فقط میخواستم خبری از فلوجه بگیرم و حواسم نبود ابوزینب از ماجرای حضورم در این خانه بیخبر است که دربرابر حیرت نگاهش، زبانم به هم پیچید:«فلوجه آزاد شد؟»
▫️نورالهدی و عامر محو حالم مانده بودند، ابوزینب چند لحظه نگاهم کرد و مثل اینکه من تازه به خاطرش آمده باشم،خنده فراموشش شد.
▪️خسته و خاکی از معرکه برگشته، سر و وضع لباس جنگیاش به هم ریخته و چین و چروک صورت آفتابسوختهاش خبر از نبردی سخت میداد و حالا نمیفهمید نامزد سابق عامر و دختر زندانی در فلوجه، در این خانه چه میکند.
▫️عامر چند قدم عقبتر با دلخوری نگاهم میکرد و چند دقیقه کشید تا نورالهدی دست و پا شکسته برای ابوزینب بگوید چرا من اینجا هستم و او با هر کلمهای که از همسرش درباره من میشنید، خون غیرت بیشتر در صورتش میدوید و سفیدی چشمانش از خشم به سرخی میزد.
▪️شرم و حیا مانع میشد تا نورالهدی همهچیز را بگوید و از همان حرفهای درهم، ابوزینب تا ته خط رفته بود که دیگر نگاهم نکرد و ساکت گوشۀ اتاق در خودش فرو رفت.
▫️من منتظر خبری از فلوجه بودم و خبر دیگری خاطرش را به هم ریخته بود که نگاهش به نقطهای نامعلوم فرو رفت و با لحنی مبهم زمزمه کرد:«پس مهدی اونشب واسه همین انقدر دیر اومد.»
▪️نمیفهمیدم چه میگوید و نمیدانستم نام همان کسی را بر زبان آورده که چند روز است خانه خیالم را خراب کرده و پریشان پرسیدم:«فلوجه آزاد شد؟ از پدر و مادرم خبر داری؟»
▫️همانطور که سرش پایین بود، به آرامی خندید و با متانت جواب داد:«فلوجه سر افعی داعش بود که امروز کوبیدیم و شهر کاملاً آزاد شد!همین امروز خودم میبرمت پیش پدر و مادرت.»
▪️باورم نمیشد کار داعش در فلوجه تمام شده باشد و دوباره میتوانم پدر و مادرم را ببینم که کاسۀ هر دو چشمم از اشک، لبالب شده و با لبهایی که سه سال هر لحظه از ترس داعش میلرزید، دوباره میخندیدم.
▫️نورالهدی در آغوشم کشید و عامر دلتنگ خندههایم بود که حلقه اشک روی مژههای مشکی و بلندش نشست و نمیخواست گریه کردنش را ببینم که به پشت سر چرخید و دیدم او هم از شادی آنچه باورش نمیشد، شانههایش از گریه میلرزد.
▪️ابوزینب همانطور که به پشتی تکیه زده بود، تلویزیون را روشن کرد و دیدم مردی با موی و محاسنی سپید میان خبرنگاران عملیات آزادی فلوجه را با آرامش شرح میدهد و نورالهدی با خوشحالی رو به من کرد:«ابومهدی همینه!فرمانده حشدالشعبی!»
▫️با کف دستم پردۀ اشک را از چشمانم کنار زدم تا صورت او را بهتر ببینم و بهخدا یک تکه نور بود که میان جمعی از نظامیان با لبخندی شیرین و لحنی دلنشین سخن میگفت و دلم میخواست حاج قاسم را هم ببینم که معصومانه پرسیدم:«حاج قاسم بینشون نیس؟»
▪️از اینکه نام این سردار ایرانی را بردم، عامر مردد به سمتم چرخید و انگار نام ایران عصبیاش میکرد که با هر دو دست اشکهایش را پاک کرد و پیش از آنکه اعتراض کند، ابوزینب متعجب پرسید:«حاج قاسم رو از کجا میشناسی؟»
▫️شاید این سکوت چند روزه و حالا این به زبان آمدنم، عامر را عصبانیتر کرده بود که نیشخندی نشانم داد و متلک انداخت:«خیال کردی پدر و مادرت رو حاج قاسم نجات داده؟»
▪️و پاسخ این طعنۀ تلخش در سینۀ ابوزینب بود و روی نام حاج قاسم غیرت داشت که مقابل عامر قد علم کرد و صدایش بالا رفت:«همون جوونی که اونشب آمال رو نجات داده از نیروهای ایرانی حاج قاسم بوده!»
▫️برای یک لحظه نفسم در سینه بند آمد که دوباره نجابت نگاه و مردانگی لحنش پیش چشمانم آمده و حالا فقط میخواستم ابوزینب بیشتر برایم بگوید از مردی که معجزۀ زندگیام شده و بیهوا دلم را با خودش برده بود...
📖 ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهادت_حضرت_پیامبرﷺ
🏮ما چنین دلسوزی رو امروز از دست دادیم
#پیامبر_اکرمﷺ
#الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
#شهادت_حضرت_پیامبرﷺ 🏮ما چنین دلسوزی رو امروز از دست دادیم #پیامبر_اکرمﷺ #الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِو
⃟🔰 پدر حقیقی
▪️ یتیم حقیقی کسی نیست که پدر و مادر و نزدیکانش را از دست داده باشد، این یتیم مادی و دنیوی است!
◇بلکه یتیم حقیقی آن است که پدر حقیقی خود را از دست داده باشد.
■ پدر دنیایی، پدر مجازی است که در واقع به واسطه زحمات او، تربیت و نفس حیوانی ما رشد میکند.
◇ولی پدر حقیقی پدری است که ما را تربیت معنوی و حقیقی کند و نفس انسان را در مسیر کمال رشد دهد.
■ میتوان گفت حضرت رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآله) کسی است که نفس انسانی ما را رشد میدهد.
#شهادت_پیامبر_اکرم صلی الله علیه و #امام_حسن علیه السلام تسلیت
از همان لحظه که خورشید آخرین پیامبر غروب کرد،
تاریکترین شبِ تاریخ آغاز شد.
🌤خورشید پشت ابر!
ابرهای غیبت را با دستان مهربانت کنار بزن
که بیش از همیشه، زمین به گرمای وجودت و زمان به درخشش نورت محتاج است.
#امام_زمان
🏴 سالروز #شهادت_پیامبر_اکرم صلی الله علیه و آله و جگرگوشهاش ، امام مجتبی علیهالسلام تسلیت باد.
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
🌙 غروب #ماه_رمضان بود،ابراهيم آمد در خانه ما و بعد از سلام و احوالپرسی يــک قابلمه از من گرفت.
بعد داخل کله پزی رفت، به دنبالش آمدم و گفتم: ابرام جون کله پاچه برای افطاری!
عجب حالی ميده؟
گفت: راســت ميگی، ولي براي من نيست، يك دست کامل کله پاچه و چند تا نان ســنگک گرفت، وقتی بيرون آمد ايرج با موتور رسيد، ابراهيم هم سوار شد و خداحافظی کرد 👋
با خودم گفتم: لابد چند تا رفيق جمع شــدند و با هم افطاري ميخورند،از اينکه به من تعارف هم نکرد ناراحت شــدم☹️ فــرداي آن روز ايرج را ديدم و پرسيدم: ديروز کجا رفتيد؟
گفت: پشت پارک چهل تن، انتهاي کوچه، منزل کوچکي بود که در زديم و کله پاچه را به آنها داديم، چند تا بچه و پيرمردي که دم در آمدند خيلی تشکر کردند، ابراهيم را کامل ميشناختند، آنها خانوادهاي بسيار مستحق بودند، بعد هم ابراهيم را رساندم خانهشان.
📚منبع : سلام بر ابراهیم1
#شهید_ابراهیم_هادی
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
❤️🍃
دعای امام سجاد (ع) در صحیفه سجادیه برای استجابت فوری دعا
اللَّهُمَّ لَا أَشْكُو إِلَى أَحَدٍ سِوَاكَ، وَ لَا أَسْتَعِينُ بِحَاكِمٍ غَيْرِكَ، حَاشَاكَ، فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ صِلْ دُعَائِي بِالْإِجَابَةِ، وَ اقْرِنْ شِكَايَتِي بِالتّغْيِيرِ
خدایا! به كسى جز تو شكوه نمي كنم، و از حكم كننده اى (بين ظالم و مظلوم) جز تو يارى نمي طلبم آراسته و پاك مي دانم تو را كه چنين كنم، پس بر محمّد و آل او درود فرست، و دعاى مرا به اجابت پيوند ده (بين دعاء و اجابت فاصله اى قرار مده) و شِكوه مرا با تغيير و از بين بردن همراه ساز (ستم ستمگر را از من دفع فرما تا شكوه ام پايان يابد)
🔴 کانال حضرت زهرا و شهدا 👇
@hazraet_zahra_135
shab28safar1402[02].mp3
10.78M
▪️اجر پیغمبری (روضه)
دختر بدر دو جا امشب سه جا دارد عزا گاهی می گوید حسن (#امام_حسن)گاهی حسین گاهی رضا (#امام_رضا)
🏴 ویژه #شهادت_پیامبر_اکرم
(صلی الله علیه و آله و سلم )
پیشنهاد دانلود✌️
⏰( ۱۱دقیقه و ۹ثانیه )
📌حاج میثم مطیعی
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ پرچمت بالاست رئیسعلی دلواری؛ قهرمان ملی ایران 🇮🇷
✍مرد شجاعی که در غربت جنگید و هفت سال با یارانش در کوه زندگی کرد اما اجازه نداد ارتش اشغالگران بریتانیا یک قدم پیشروی کنن.
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
▪️از بس که از فراق تو دل نوحه گر شده
روزم به شام غربت و غم تیره تر شده...
▪️رفت از نظر محرّم و آقا نیامدی
حالا بیا که آخرِ ماه صفر شده...
#سـلام_امـــام_زمــانـم...
#العجلمولایغریبم
#اللهم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
به حق
#زینب_کبری_سلام_الله_علیها
🌱ســـلـام
سه شنبه مهدویتون بخیر و نیکی
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 اگر الان غفلت کنیم بعدا پشیمان خواهیم شد...!🍁
🍃تمام ما انسانها در زمین برای یک دوره مشخص زندگی میکنیم و سپس به سوی خداوند خواهیم رفت. این دوره مانند یک مسافرت کوتاه است که در آن هر کسی بیشتر از این فرصت بهره ببرد نتیجهاش را در آن سوی هستی مشاهده خواهد کرد. مثلاً شهید ابراهیم هادی از فرصت کوتاه زندگی برای زندگی صحیح استفاده کرد. کمتر به امور دنیایی میپرداخت و همیشه به دنبال رضای خداوند بود. بسیاری انسان های دیگر هم بودند که چند برابر شهید هادی عمر کردند اما فقط به دنبال شکم و راحت طلبی و دنیا بودند. تفاوت اینها را در آن طرف خواهیم دید. لذا بارها به دوستانم گفتهام همه چیز دست ماست. اگر امروز که بهترین ساعات عمر را میگذرانیم غفلت نماییم، بعدها پشمیان خواهیم شد.
📙کتاب #شنود
💚 کانال #شهیدهادی
و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
قلب سالم ۱۹_1.m4a
11.95M
#قلب_سالم۱۹
#قسمت_نوزدهم 🌱
نفس مطمئنه ✨
#استاد_حاجیه_خانم_رستمی_فر
💚 کانال #شهیدهادی
و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
بـچه ها از این همه جابــه جایی خسته شده بودند. من هم از دست بالایی ها خیلی عصبانی بود
به حسن گفتم: دیگه از جامون تکون نمی خوریم، هرچی میشه، بشه بالاتر از سیاهی که رنگی نیست.
حـسن خیلی شمرده گفت: بالاتر از سـیاهی سرخی خون شهیده که رو زمین می ریزه. گفتم: خـسته شدیم قوه ی مـحرکه می خوایـم.
دوباره گفت: قوهی محرکه خون شهیده...
📚 یادگاران
#شهید_حسن_باقری🕊🌹
💚 کانال #شهیدهادی
و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
💢 وقتی دلمون برای امام زمان تنگ میشه چیکار کنیم؟
به صفحات قرآن نگاه کنید...
💚 کانال #شهیدهادی
و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راه آزادی قدس
🔹 #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی:
قدس امکان ندارد آزاد بشود جز با پرچمداری شیعه!
ما میرویم دیگران میمانند؛ تاریخ ثبت خواهد کرد.
💚 کانال #شهیدهادی
و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پایان مظلومیت جبهه حق...
🔰 برشی از سخنرانی حجت الاسلام #راجی به مناسبت #شهادت_امام_حسن مجتبی علیهالسلام
💚 کانال #شهیدهادی
و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
هر کسی با شـــهیدی خو گـــــرفت
روز محشر آبرو از او گرفت...💞💔
💚 کانال #شهیدهادی
و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 خواب عجیب #رهبر_معظم_انقلاب اسلامی در مورد ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
🎙 #استاد_عالی
💚 کانال #شهیدهادی
و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◼️ دلم برا امام بی حرم گرفته....
🎙 سید مجید بنی فاطمه
#شهادت_امام_حسن
#شهادت_پیامبر_اکرم
🇮🇷 #رهبر_انقلاب: یک روزی ایران را با قالی و نفت میشناختند، امروز ایران را در دنیا با علم، با پیشرفت نظامی، با قدرت منطقهای، با عمق راهبردی میشناسند.
به زندگی در #ایران_قوی افتخار میکنم 🇮🇷
💚 کانال #شهیدهادی
و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
📕رمان #سپر_سرخ 🔻قسمت هفدهم ▫️چند روز با دلی که در قفس سینه برای پدر و مادرم پَرپَر میزد، میهم
📕رمان #سپر_سرخ
🔻قسمت هجدهم
▫️اما همین خبر و یادآوری آن شب برای عصبیتر کردن عامر کافی بود که سینه در سینۀ ابوزینب نعره کشید: «انقدر ایرانی ایرانی نکنید! از کجا معلوم همون ایرانی آمال رو اذیت نکرده باشه و حالا این دختر از ترس آبروش جرأت نمیکنه حرفی بزنه!»
▪از زشتی آنچه از زبان عامر میشنیدم گُر گرفتم، نورالهدی قدمی به سمت عامر رفت تا پاسخ بیحیاییاش را بدهد و ابوزینب به هیچکدام از ما فرصت عکسالعمل نداد که کشیدۀ محکمی در صورت عامر کوبید و مردانه فریاد کشید: «خفه شو!»
▫تنم تب کرده بود، پیشانیام از عرق پوشیده و دیگر توانی برای ایستادن نداشتم که قامتم از زانو شکست، بیرمق روی زمین چمباته زدم و بهخدا دلم میخواست زمین من را ببلعد.
▪آن شب، بعد از رفتن آن داعشی هیچکس جز خدا بین ما نبود و خدا خود شاهد نجابت چشمان و حیای کلامش بود که حتی در ماشین یکبار نگاهم نکرد و جز چند سوال ضروری، کلامی با من حرف نزد تا مرا به آغوش نورالهدی سپرد و رفت.
▫تازه گمشدۀ این چند روزم را پیدا کرده و دلم میخواست بیشتر از او بشنوم و حالا عامر کاری کرده بود که حتی خجالت میکشیدم سرم را بالا بگیرم.
▪️جای سیلی روی صورت عامر بود و انگار این کشیده، داغ دل ابوزینب را خنک نکرده بود که کلماتش از خشم تک به تک آتش میگرفت: «اون پسر رفیق منه! یک ساله با هم تو یه سنگر میجنگیم و مثل برادرم بهش اعتماد دارم. تو خجالت نمیکشی؟»
▪عامر دیگر جرأت نمیکرد کلامی بگوید که فقط خیره نگاهش میکرد و آنچه من ندیده بودم، ابوزینب دیده و تازه امروز رازش را فهمیده بود که شور شیدایی آن جوان به جانش افتاد و صدایش همچنان از ناراحتی میلرزید: «کاری که اون شب مهدی کرده، دل و جیگری میخواد که هرکسی نداره! پس دهنت رو ببند!»
▫از نیمرخ عامر میدیدم صورتش از غیظ و غضب کبود شده و کشیدهای که در دستان من مانده بود، از ابوزینب خورده و دیگر حرفی برای گفتن نداشت که از خانه بیرون رفت و در را پشت سرش طوری به هم کوبید که تنم لرزید و اشکی که پشت شیشه چشمم بند آمده بود، بیصدا چکید.
▪نورالهدی میفهمید چه حالی دارم؛ کنارم روی مبل نشست و دستان مهربانش را دور شانهام کشید تا دلم به خواهریاش خوش باشد و ابوزینب برای دلداریام نمیدانست چه کند که به جاده خاکی زد: «خطوط تلفن هنوز تو فلوجه قطعه، نمیتونیم با پدر و مادرت تماس بگیریم اما هروقت آماده شدی، خودم میبرمت!»
▫میدانستم به هوای دوری و بیخبری از من، دلی برایشان باقی نمانده و در این چند روز کابوس کشته شدن من هزار بار آنها را کشته است که تمام توانم را جمع کردم و یک جمله گفتم: «الان بریم.»
▪نورالهدی دلش میخواست همراهم تا فلوجه بیاید اما دخترانش یکی سه ساله و دیگری شیرخواره بود و نمیشد تنهایشان بگذارد که مرتب سفارش حال و روزم را به همسرش میکرد.
▫️به خوبی میدانست در فلوجه کارد به استخوان مردم رسیده است؛ هر چه میتوانست از نان و برنج و گوشت و روغن و حبوبات همراهم کرد و به جای من، او از اینهمه مهربانی شرمنده بود که زیر لب زمزمه کرد: «تا شهر برگرده به وضعیت عادی شاید اینا به کارتون بیاد.»
▪️آغوشش شبیه خواهری که هرگز نداشتم گرم و امن بود و باید از حضورش دل میکندم که سرانجام روی او و دخترانش را بوسیدم و از خانه خارج شدم.
▫️با دلی که از زخم زبان عامر آتش گرفته بود، از پلهها پایین میآمدم و هنوز از پیچ پله رد نشده بودم که ابوزینب صدا رساند: «در ماشین بازه، سوار شو تا من بیام.»
▪در خانه را باز کردم و همین که ماشین ابوزینب را دیدم، پرندۀ خیالم از قفس پرید که چند شب پیش درست مقابل در همین خانه از ماشینش پیاده شده و همینجا آخرین بار او را دیده و حالا نمیفهمیدم در دلم چه خبر شده است.
▫شاید صورتش را به درستی ندیده و تنها ساعتی کنار او بودم و در همان زمان کوتاه، جسارت و شجاعت و فداکاریاش کاری با قلبم کرده بود که حتی لحظهای فکرش فراموشم نمیشد.
▪نگاهم به خم خیابان بود؛ جایی که ماشینش پیچید و آخرین بار نیمرخ صورتش را دیدم و بیآنکه بخواهم آرزویی به سرعت از دلم رد شد و به همان سرعت در و دیوار جانم را به هم کوبید؛ دلم میخواست تنها یکبار دیگر او را ببینم و بنا بود حتی شیرینی آرزوی دیدارش زهرِ جانم شود که صدای عامر در گوشم شکست: «چرا نمیفهمی داری دیوونم میکنی؟»
▫به سمتش چرخیدم؛ کنار کوچه منتظر من ایستاده بود و میخواست تا ابوزینب نیامده کاری کند که با میخ نگاه خیرهاش به چشمانم فرو رفت و بیپرده پرسید: «چیکار کنم که راضی بشی با من بیای؟»
▪هنوز از نیشی که در خانه زده بود، تا مغز استخوانم میسوخت که با تنفر نگاهش کردم و با یک جمله انتقام گرفتم: «اگه تا دیروز هیچ احساسی بهت نداشتم، از امروز ازت بدم میاد!»...
📖 ادامه دارد...
age-hame-raham-konan.mp3
4.69M
⚡️اگه همه رهام کنند غمی ندارم...
همه ردم کنند ، امام رضا رو دارم
⚡️تو باشی حال نوکرت که بد نمی شه
هیچ جای دنیا برای من مشهد نمی شه
😭💔
مداح
#رضا_نریمانی -
#شهادت_امام_رضا علیه السلام
💚 کانال #شهیدهادی
و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نگاه مادرانه امام رضا(ع) به شیعیان گنهکار
🏴 #شهادت_امام_رضا(ع) تسلیت باد.
#استاد_پناهیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.🔷 حالوهوای مشهد مقدس در شب #شهادت_امام_رضا (ع)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
(🕌🥀)
.
.
تو را چنان که تویی
هر نظر کُجا بیند ...
#امامرضایقلبم🪔
نماهنگ همیشه یه نفر هست.mp3
2.62M
همیشه یک نفر هست
سیدمحمدرضانوشهور🎙'!
#امامرضاجانم🥀