فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📜 فرازی از #وصیت_نامه
#شهید_هیبت_الله_فرجی
🌴 "نماز عشق دو رکعت" است.
✍... که وضوی آن جز با خون صحیح نیست. نمازی ست که هرجا نمیشود بجا آورد مگر در قتلگاه، پس با فضیلتترین آن در حرم یار، کربلاست🕌
#شهید_هیبت_الله_فرجی...🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹تیکه پزشکیان به گنبد آهنین
😁😁😁
12.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بـســم الـلـه الــرحــمــن الـــرحــیـم
🌷 #زیارت_نامه_شهدا
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ،
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ،
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ،
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ،
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ،
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ،
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ،
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ،
بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ،
وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ،
وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم...
#شادی_روح_شهدا_صلوات...🌸
اللّهُمَّ_عَجِّلْ_لَوِلیِڪَ_اَلْفَرَجْ
#صبحتون_معطربه_عطرشهدا
#التماس_دعا
💚 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
#تلنگر
✍-میگفت..
آنانکهیکعمرمُردهاند..
دریکلحظهشهیدنخواهندشد!
شهادتیکعمرِزندگیست؛
نهیکلحظهاتفاق...
برادر شهیدم
#شهید_ابراهیم_هادی...🌷🕊
💚 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
قلب سالم ۴۸_1.m4a
11.93M
#قلب_سالم_۴۸
قسمت : چهل و هشت🍃
موضوع : مربی باشگاه 🌾
#استاد_حاجیه_خانم_رستمی_فر
💚 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
📜 فرازی از #وصیت_نامه شهید:
✍انقلابى که در هیچ کجاى دنیا تا کنون رخ نداده و وحدت کلمه آن کوبنده هر قدرت شیطانى و اهریمنى است. انقلابى که اگر شکرش را نگوییم کفرش را گفتهایم و اگر در جهتش گام برنداریم ناگزیر بر ضد آن عمل نمودهایم
#شهید_علی_حاتمی...🌷🕊
🔹شادی روح شهدا صلوات
« اللّهم صلّ علی مُحمّد و آلِ محمّد و عجّل فرجهم »
💚 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
🔴 قدیروف رهبر چچن روسیه:
👈🏻 ۳ سال است که روسیه را از ناتو می ترسانند ، امشب ایران تمامی ناتو و قدرت های اروپا و آمریکا و اسرائیل را یکجا شکست داد !
ورق جنگ در خاورمیانه برگشت !
💚 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پایان اسرائیل به دست ایرانیها در پیشگوییهای حضرت الیاس «ع»
#شکست_غیر_قابل_ترمیم
#زنده_باد_ایران
#رائفی_پور
#استاد_رائفی_پور
💚 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
📕رمان #سپر_سرخ 🔻قسمت چهل و هفتم ▫️نورالهدی مردد مانده بود و این مرد سالها پیش برای نجات من
📕رمان #سپر_سرخ
🔻قسمت چهل و هشتم
▫️ساعت از ۴ بعد از ظهر گذشته بود که سرانجام مهدی مقابل یک رستوران ماشین را متوقف کرد و رو به ما بیرمق تعارف زد:«بریم پایین شما نهار بخورید.»
▪️آمبولانس هم چند متر جلوتر از ما ایستاده بود و همین حجلۀ جدید همسرش کافی بود تا حتی یک قطره آب از گلویش پایین نرود که فقط دنبال ما تا رستوران آمد اما خودش لب به غذا نزد.
▫️اشتهای ما هم باز نبود و مهدی اصرار کرد غذا سفارش دهیم و شاید تنها به هوای اینکه زینب چیزی بخورد، راضی شدیم غذا بگیریم.
▪️بعد از صرف غذا،ساعتی در سکوت غمگین ماشین سپری شد و حرف نگفتهای روی سینۀ مهدی مانده بود که رو به نورالهدی آهسته شروع کرد:«خدا ابوزینب رو رحمت کنه.»
▫️نمیدانستم از شهادت ابوزینب خبر دارد و او با همان لحن شکسته، ادامه داد:«ما همون سال شنیدیم چه اتفاقی برای ابوزینب افتاده اما شرمندم شمارهای از شما نداشتم که باهاتون تماس بگیرم.»
▪️میدانست تمام این جنایتها از عماره عراق تا گلزار شهدای کرمان از کجا آب میخورد و پیکر پَرپَر همسر جوانش پیش چشمانش بود که تیغ غیرت گلویش را برید و بوی خون در لحنش پیچید: «والله! انتقام همۀ اینا رو میگیریم!»
▫️از به یادآوردن شهادت مظلومانه ابوزینب،نورالهدی آهی کشید که حرارتش دلم را سوزاند و او هر بار حرف شهادت همسرش میشد، خاطرۀ همراهی من خیالش را خوش میکرد که از تمام قصۀ آن شبِ سخت، تنها به من اشاره کرد:«اونشب تو آمبولانس آمال همراه ابوزینب رفته بود. تا لحظۀ آخر کنار ابوزینب بود.»
▪️طوری با حسرت این جملات را ادا میکرد که احساس کردم دلش میخواست خودش تا نفس آخر کنار عشقش باشد و کلامش به آخر نرسیده، کاسه چشمانش از گریه پر شد.
▫️مهدی از شنیدن همین چند کلمه، نگاه متحیرش از آیینه تا چشمان من کشیده شد و شاید توانی برای صحبت نداشت که چیزی نپرسید و نورالهدی پاسخ نگاهش را داد: «خدا رحم کرد که برای آمال اتفاقی نیفتاد. درِ آمبولانس رو بسته بودن و میخواستن ماشین رو آتش بزنن که نیروهای امنیتی میرسن.»
▪️با هر کلمه حالش خرابتر میشد و میدیدم قلبش دیگر گنجایش تنش ندارد که با سؤالی بحث را عوض کردم: «ما بریم مشهد، خودتون میتونید زینب رو آروم کنید؟»
▫️شاید انتظار این حد از صراحت را نداشت که هرآنچه در سینهاش مانده بود با نفسی بلند بیرون داد، با گوشه چشمش نگاهی به زینب کرد که در آغوشم خوابش برده بود و پاسخم را حواله به لطف پروردگار کرد: «مادربزرگ و خالههاش هستن، خدا بزرگه، انشاءالله خودش کمک میکنه.»
▪️و شاید هنوز از ما خجالت میکشید که لحنش بیشتر گرفت: «امروز دست تنها بودم که مزاحم شما شدم. تهران اقوام هستن کمک میکنن انشاءالله.»
▫️و تا رسیدن به تهران دیگر هیچکدام کلامی حرف نزدیم که زینب خوابیده و هر کدام از ما در خلسۀ پر از غصه خودش فرو رفته بود.
▪️برای نخستین بار بود که تهران را میدیدم؛ شهری که حداقل در این ساعت از شب، شلوغی و پر رنگ و لعابی خیابانهایش بیش از هر چیز به چشمم میآمد.
▫️ساعتی هم در ترافیک تهران معطل شدیم و حدود ساعت ۱۰ شب بود که وارد کوچهای پهن و کوتاه شدیم؛ ماشین مقابل خانهای حیاطدار و قدیمی متوقف شد و صاحبخانه منتظر بود که بلافاصله در را گشود.
▪️روحانی سیدی با محاسنی سپید، قامتی بلند و چشمانی پُرچین و چروک که غرق غصه به آمبولانس نگاه میکرد.
▫️مهدی بیمعطلی پیاده شد و پیرمرد روحانی به استقبالش آمده بود که خودش را در آغوش او رها کرد و شاید پس از یک شبانه روز، سینهای برای درددل پیدا کرده بود که به فارسی ناله میزد و میان نالههایش تنها نام فاطمه را با حسرت زمزمه میکرد.
▪️از پلاکاردهایی که روی سردر خانه و دیوارهای اطراف بود فهمیدم اینجا منزل پدری فاطمه است و به چند دقیقه نکشید که چند زن محجبه مویهکنان از خانه بیرون دویدند و دور مهدی را گرفتند.
▫️مهدی با اشاره به ما، با آنها صحبت میکرد و میفهمیدم ماجرای بیتابی زینب و راز همراهی ما دو زن غریبه را برای خانواده فاطمه میگوید.
▪️من و نورالهدی با چشمانی خیس از پشت شیشه فقط نگاهشان میکردیم و مهدی میدانست ما چقدر خسته شدیم که به سمت ماشین برگشت، در را باز کرد و با همان لحن غرق بغض تعارف زد: «امشب رو اینجا استراحت کنید. همین الان تو سایت چک میکنم برای فردا صبح براتون بلیط مشهد میگیرم.»
▫️و هنوز کلامش به آخر نرسیده زن جوانی جلو آمد و شاید خاله زینب بود که با نگاهی نگران دنبال زینب میگشت و پیش از آنکه من حرفی بزنم، مهدی اشاره کرد تا ساکت باشند مبادا زینب بیدار شود و باز بیقراری کند.
▫️همانطورکه زینب در آغوشم خوابیده بود از ماشین پیاده شدم و به همراه نورالهدی وارد خانه شدیم و تازه دیدم چه جمعیتی در خانه به عزای همسر مهدی نشستهاند...
📖 ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه مادرِ اصفهانی اصیل در مواجهه با اسرائیل😂😂😂
💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124