eitaa logo
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
36.4هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
11.3هزار ویدیو
111 فایل
♥️باهمه وجود دوستتون دارم #حضرت_زهرا_سلام_الله مادر همه ی شهیدان شده اید می شود #مادر ما هم بشوید❓ با دعوت #شهدا به این کانال اومدید پس لفت ندید. تاریخ تاسیس 1397/1/25
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهیدعباسعلی فتاحی 🔻مسلط به شش زبان زنده دنیا 🔻و تنها فرزند خانواده #حتما_بخونید @shahid_hadi124
🌸♦️🌸♦️🌸♦️🌸♦️🌸 _••••••_____•••••• 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌷شهیدی که شفا می دهد ✅عصر پنجشنبه، مادر «علی یار» ، به سنتِ هر هفته، نشسته است کنار مزارِ پسرش که زن همسایه بی تاب و پریشان خودش را می رساند به مزار علی یار و شروع می کند به پهنای صورت اشک ریختن. مادرِ علی یار می پرسد : «چی شده؟ این چه حال و روزیه ؟ » و زن همسایه لابلای  اشک هایی که قطره قطره، دارند روی مزار علی یار می بارند، با صدایی که گاه بغض،  قطع و وصلش می کند و چانه ای که مدام می لرزد، این گونه پاسخ می دهد: «پسرم مریضه! حالش خیلی بده! تو حالت احتضاره!  نه حالش خوب میشه و نه تموم می کنه! یکی از همسایه ها بهم گفت: برو به علی یار متوسل بشو. اومدم این جا از پسرت بخوام برا بچه م دعا کنه!» و دوباره طوفان گریه های زن وزیدن می گیرد. 🍃🌹🌿🌹🍃 مادر علی یار چند بیسکویت و کمی آب می دهد دست زن همسایه و زن، از شدت آشفتگی و اضطراب ، بدون این که حتی فاتحه ای بخواند ، اشک ریزان برمی گردد. صبح جمعه، یکی تند و تند درب خانه را می زند. انگار آن سوی در اتفاقی رخ داده باشد، امان نمی دهد. مادرِ علی یار می خواهد خودش را برساند به درِ خانه که بچه ها در را باز می کنند و زن همسایه گریه کنان خودش را می اندازد داخل حیاط.  اول سجده می کند و زمین را می بوسد و بعد از آن، از درب خانه شروع می کند به بوسیدن تا زمین و پله ها را و خودش را می اندازد روی پاهای مادر علی یار و بوسه بارانش می کند. مادرِ علی یار، با زحمت، شانه های زن همسایه را می گیرد و از زمین بلندش می کند.  « بلند شو! چی شده آخه؟! چه اتفاقی افتاده؟ 🍃🌹🌿🌹🍃 گریه امان حرف زدن نمی دهد به زن همسایه. شدیدتر از گریه های روی مزار علی یار، گریه می کند و شنیدن حرف هایش، لابلای آن همه بغض و آه و گریه، مشکل است: «دیروز دلشکسته از شهیدآباد برگشتم خونه. کمی از آب رو که شما دادی، ریختم روی لبها و توی دهن پسرم.  یک دفعه دیدم چشماشو باز کرد و دوباره بست. اول گمون کردم تموم کرد. حالم بد شد. به هم ریختم. شروع کردم گریه کردن که دیدم دوباره چشماشو باز کرد و گفت: مادر گرسنمه!! با تعجب اشکامو پاک کردم و همون بیسکویت ها رو دادم بهش خورد. الان حالش خوبه و نشسته توی خونه» این جای داستان اشک های مادر علی یار و زن همسایه با هم می بارند، اما داستان به همین جا ختم نمی شود. زن همسایه از علی یار پیامی آورده است برای مادر: «دیشب علی یار رو تو خواب دیدم. گفت برو به مادرم بگو جمعه ها سر مزار من نیاد. جمعه ها ما رو می برن زیارت امام حسین(ع) و اهل بیت(ع). همه ی رفیقام میرن زیارت ، اما من به احترام مادرم که میاد سر مزارم، می مونم پیشش و با بچه ها نمی رم زیارت. بهش بگو جمعه ها نیاد. . . » سکوت، فضای خانه ی پدری «شهید علی یار خسروی» را فرا گرفته است. سکوتی که در امتزاج صدای گریه ی اهل خانه، چون موسیقی غریبی در عرش شنیده می شود. 🍃🌹🌿 👇 یک شبانه روز بدون گناه @shahid_hadi124 🌸♦️🌸♦️🌸♦️🌸♦️🌸 👇👇
❄️💢❄️💢❄️💢❄️ 💢❄️💢❄️ ❄️💢❄️ 💢 👇🏻👌🏻 قابل توجه آقایون مسئولی که که حقوق چند ده میلیونی میگیرند واما.... * ⚜️ یاد شهید بابایی بخیر که طلاهای همسرش را فروخت و به افسران و سربازان متاهل داد و گفت : مایحتاج عمومی گران شده و حقوق شما کفاف خرج زندگی رو نمیده !! ⚜️یاد شهید رجبی بخیر که پول قرض الحسنه به دیگر نیروها میداد و میگفت وام است و وقتی میگفتند دفترچه قسطش را بده میگفت کسی دیگر پرداخت میکند. ⚜️یاد شهید بابایی بخیر که یکی از دوستانش تعریف میکرد که : دیدم صورتشو پوشونده و پیرمردی رو به دوش کشیده که معلوله ... شناختمش و رفتم جلو که ببینم چه خبره که فهمیدم پیرمرد رو برا استحمام میبره !! ⚜️یاد شهید حسین خرازی بخیر که قمقمه آبش را در حالی که خودش تشنه بود به همرزمانش میداد و خودش ریگ توی دهانش گذاشت که کامش از تشنگی به هم نچسبه !! ⚜️یاد شهید مهدی باکری بخیر که انبار دار به مسئولش گفت : میشه این رزمنده رو به من تحویل بدی، چون مثل سه تا کارگر کار میکنه طرف میگه رفتم جلو دیدم فرمانده لشگر مهدی باکریه که صورتشو پوشونده کسی نشناسدش و گفت چیزی به انباردار نگه !! 🔱آره یاد خیلی شهدا به خیر که خیلی چیزها به ما یاد دادند که بدون چشم داشت و تلافی کمک کنیم و بفهمیم دیگران رو اگر کاری میکنیم فقط واسه رضای خدا باشه و هر چیزی رو به دید خودمون تفسیر نکنیم !! برای رد شدن از سیم خاردار باید یه نفر روی سیم خاردار میخوابید تا بقیه از روش رد بشن(!!) داوطلب زیاد بود. قرعه انداختند، افتاد بنام یک جوان زیبارو !! همه اعتراض کردند الا یک پیرمرد که گفت: چکار دارید بنامش افتاده دیگه ... همه تودلشون گفتند : عجب پیرمرد سنگدلی !! دوباره قرعه انداختند، باز هم افتاد بنام همون جوون ... جوان بدون درنگ خودش رو انداخت روی سیم خاردار تو دل همه غوغائی شد ...!! بچه ها گریان و با اکراه شروع کردند به رد شدن از روی بدن جوان ... همه رفتند الا همون پیرمرد ... گفتند چرا نمیای ؟؟ گفت : نه شما برید من باید بدن پسرم رو ببرم برای مادرش آخه مادرش منتظره ... درود بر شهامت و غیرت آنان !! نمیدونم الان برای رد شدن و رسیدن به عرش دنیا پاتون رو روی خون کدام شهید گذاشتید ؟؟!! آنقدر انتشار بدین بزار بفهمند چه کسانی رفتند تا امروز در آسایش،زندگی کنیم؟ 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
جالبهههههههه #حتما_بخونید😍👇👇👇 همسر او تعریف میکند: 🌹یادم می‌آید #مادرم به سختی مریض و در بیمارستان بستری بود. به #اصرار مصطفی تا آخرین روز در کنار مادرم و در بیمارستان ماندم. 🌸او هر روز برای عیادت به بیمارستان می‌آمد. مادرم به مصطفی می‌گفت: همسرت را به خانه ببر. ولی او قبول نمی‌کرد و می‌گفت: باید پیش شما بماند و از شما #پرستاری کند. 🌹بعد از مرخص شدن مادرم از بیمارستان، وقتی مصطفی به دنبالم آمد و سوار ماشین شدم تا به خانه خودمان برویم، مصطفی دست‌های مرا گرفت و #بوسید و گریه کرد😰 و گفت: 🌸از تو بسیار #ممنون هستم که از مادرت مراقبت کردی. 🌹با تعجب به او گفتم:😳 کسی که از او مراقبت کردم مادر من بود نه مادر شما… چرا تشکر می‌کنی⁉️ او در جواب گفت: این دست‌ها که به #مادر خدمت می‌کنند برای من #مقدس است. دستی که برای مادر خیر نداشته باشد، برای هیچ کس خیر ندارد و احسان به پدر و مادر دستور خداوند است. ❣ #شهید_مصطفی_چمران ❣ #مردان_خدا http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
💟 . کسی که دست همسر خود را بوسید . بخاطر اینکه خدمت به مادر کرده بود.👌👌👌 👇😍 همسر او تعریف میکند: 💟یادم می‌آید به سختی مریض و در بیمارستان بستری بود. به مصطفی تا آخرین روز در کنار مادرم و در بیمارستان ماندم. 💟او هر روز برای عیادت به بیمارستان می‌آمد. مادرم به مصطفی می‌گفت: همسرت را به خانه ببر. ولی او قبول نمی‌کرد و می‌گفت: باید پیش شما بماند و از شما کند. 💟بعد از مرخص شدن مادرم از بیمارستان، وقتی مصطفی به دنبالم آمد و سوار ماشین شدم تا به خانه خودمان برویم، مصطفی دست‌های مرا گرفت و و گریه کرد و گفت: از تو بسیار هستم که از مادرت مراقبت کردی. 💟با تعجب به او گفتم: 😳کسی که از او مراقبت کردم مادر من بود نه مادر شما… چرا تشکر می‌کنی⁉️او در جواب گفت: این دست‌ها که به خدمت می‌کنند برای من است. دستی که برای مادر خیر نداشته باشد، برای هیچ کس خیر ندارد👌👌👌 و احسان به پدر و مادر دستور خداوند است. 🌷 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 حالا بعضی ها که اینقدر گیر و مشکلات در زندگیشان بوجود میآید رضایت پدر و مادرشان میباشد.👌