eitaa logo
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
35.9هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
12هزار ویدیو
114 فایل
♥️باهمه وجود دوستتون دارم #حضرت_زهرا_سلام_الله مادر همه ی شهیدان شده اید می شود #مادر ما هم بشوید❓ با دعوت #شهدا به این کانال اومدید پس لفت ندید. تاریخ تاسیس 1397/1/25
مشاهده در ایتا
دانلود
✨بسم رب الشهدا و الصدیقین 🔮 🌹 🕊روزهای آخر اسفند بود، که به سمت مناطق عملیاتی حرکت کردیم. آن موقع هنوز برنامه ی راهیان نور به شکل امروزی نبود. ما به همراه خانواده و نزدیکان با یک اتوبوس رفته بودیم. ❣به فکّه رسیدیم، کمی جلوتر از آن ، مقرّ تخریب ما بود که اسم آنجا را الوارثین گذاشته بودیم. 🌷 کم سن و سال بود. به رسول می گفتم : نگاه کن پسرم، ببین بچه ها این قبر را زمان جنگ کنده بودند ؛ می آمدند داخل این قبرها، نماز می خواندند ، نماز شب می خواندند، مناجات می کردند، ولی حالا این قبرها غریب مانده اند! دیگر از آن حال و هوا خبری نیست! 🌼بعد نماز ظهر یک دفعه متوجّه شدم رسول نیست. با مادرش دنبالش گشتیم که دیدیم رفته داخل یکی از این قبرها به سجده افتاده و چفیه روی سرش کشیده، گریه می کند. بنده حقیقتاً همان جا گریه ام گرفت. 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
🔶 ! 🌹یک بار یکی از بچه های هیأت آمد و به سید گفت: تُو مراسم ها و روضه اهل بیت علیهما السلام، اصلاً گریه ام نمی گیرد! سید گفت: اینجا هم که من خواندم، گریه ات نگرفت؟! گفت: نه! سید گفت: مشکل از من است! من چشمم آلوده است، من دهنم آلوده است، که تو گریه ات نمی گیرد! 🍁این شخص با تعجب می گفت: عجب حرفی! من به هر کس گفتم، گفت: تو مشکلی داری، برو مشکلت را حل کن، گریه ات می گیرد! اما این سید می گوید مشکل از من است!💫 🍃بعدها می دیدم که او جزو اولین گریه کنندگان مصائب ائمه اطهار علیهما السلام بود. 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
🔮 🌾به بچه‌های گردان گفتم عراق دارد کار کانال کمیل را تمام می‌کند چون فقط آتش و دود بود که دیده می‌شد. اما هنوز امید داشتم. با خودم گفتم: شرایط بدتر از این را سپری کرده اما وقتی یاد حرفاهایش افتادم دلم لرزید. نزدیک غروب بود احساس کردم چیزی از دور در حال حرکت است. با دقت بیشتری نگاه کردم کاملا مشخص بود سه نفر در حال دویدن به سمت ما بودند، در راه مرتب زمین می‌خوردند و بلند می‌شدند. میان سرخی غروب بالاخره آنها به خاکریز ما رسیدند. ☘پرسیدیم از کجا می‌آیید؟ گفتند: از بچه‌های هستیم. با اضطراب پرسیدم:پس بقیه چی شدند؟ حال حرف زدن نداشتند، کمی مکث کردند و ادامه دادند:ما این دو روز زیر جنازه‌ها مخفی شده بودیم، اما یکی بود که این پنج روز کانال رو سر پا نگه داشته بود. یکی از این سه نفر دوباره نفسی تازه کرد و ادامه داد: عجب آدمی بود! یک طرف آر. پی. جی می‌زد، یک طرف با تیربار شلیک می‌کرد. عجب قدرتی داشت. یکی از آنها ادامه داد: همه را انتهای کانال کنار هم چیده بود. آذوقه و آب رو تقسیم می‌کرد، به مجروحان رسیدگی می‌کرد. اصلا این پسرخستگی نداشت.گفتم: از کی دارید حرف می‌زنید مگر فرمانده‌ه‌تان شهید نشده بود؟ 🌹گفت:جوانی بود که نمی‌شناختمش. موهایش کوتاه بود، شلوار «کردی» پایش بود، دیگری گفت: روز اول هم یه چفیه عربی دور گردنش بود.چه صدای قشنگی داشت. برای ما مداحی هم می‌کرد و روحیه می‌داد. داشت روح از بدنم خارج می‌شد. سرم داغ شده بود. 🥀آب دهانم را فرو دادم چون که اینها مشخصات بود. با نگرانی نشستم و دستانش را گرفتم با چشمانی گرد شده از تعجب گفتم: آقا ابرام رو میگی درسته؟ الان کجاست؟ گفت:آره انگار یکی دوتا از بچه‌های قدیمی آقا ابراهیم صداش می‌کردند. یکی دیگر گفت:تا آخرین لحظه که عراق آتش می‌ریخت زنده بود، به ما گفت: عراق نیروهایش را عقب برده است حتما می‌خواهد آتش سنگین بریزد، شما هم اگر حال دارید تا این اطراف خلوت است عقب بروید. دیگری گفت: من دیدم که او را زدند. با همان انفجارهای اول افتاد روی زمین. بی‌اختیار بدنم سست شد. دیگر نمی‌توانستم خودم را کنترل کنم. سرم را روی خاک گذاشتم و تمام خاطراتی که با ابراهیم داشتم در ذهنم مرور شد، از گود زورخانه تا گیلان غرب و ...بوی شدید باروت و صدای انفجار با هم آمیخته شده بود! 🌴رفتم لب خاکریز می‌خواستم به سمت کانال حرکت کنم یکی از بچه‌ها گفت با رفتن تو ابراهیم بر نمی‌گردد. همه بچه‌ها حال و روز من را داشتند. وقتی وارد دوکوهه شدیم صدای حاج صادق آهنگران در حال پخش بود:«ای از سفر برگشتگان کو شهیدانتان کو شهیدانتان؟ » صدای گریه بچه‌ها بیشتر شد. خبر شهادت و مفقود شدن خیلی سریع بین بچه‌ها پخش شد. یکی از رزمنده‌ها که با پسرش در جبهه بود گفت:همه داغدار هستیم. به خدا اگر پسرم شده بود آنقدر ناراحت نمی‌شدم.هیچ کس نمی‌داند چه آدم بزرگی بود. او همیشه از خدا می‌خواست گمنام بماند.💫 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
7.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
---مادر شهید بروجردی در جوار مزار فرزندش : اینا فردا روز قیامت جلوتان را می گیرند گفت :پسرم روخواب دیدن کہ گریه میکرده میگفته :ما شهید شدیم ٬ __ولی اینها که ماندن به جای ما کاری نکردن برا مملکت...💔 ... 🌷🕊 پیشنهاد دانلود 👆👆 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🔮 🌹 همسرم بسیار مراقبت می‌کرد تا حلال را حرام نکند، مطالعه تفسیر قرآن را هرگز رها نمی‌کرد و تفسیر آیت‌الله جوادی آملی را به صورت کتاب و نرم‌افزار همیشه همراه خود داشت. در خانه بخش‌هایی از تفسیر قرآن را برای من و فرزندان بیان می‌کرد و همچنین ارادت خاصی به حافظ داشت. آیت‌الله جوادی آملی در مراسم چهلم همسرم در اطلاعیه‌ای اعلام کرد: «همسر و خانواده شهید شهریاری مطمئن باشند که وی در روح و ریحان است. اگر با دو دست پر به بارگاه الهی راه یافت، نه تنها مشکل خودش را حل می‌کند بلکه مشکل دیگران را هم برطرف می‌کند و از دیگران شفاعت خواهد کرد.» 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
5.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃باور کنند یا نه.... من ، تو را از عمق جان باور دارم!!! 💚 دوباره در ابتدای راه... از این نقطه ی آغاز...🌱 نگاهم را به مرامت دوخته ام!🥺 .... تویی که از بهشت خدا... هوای زمین را داری ســــــــلام! . ســــــــلام بر تو ای ابراهیــــــــــم صدایم را داری؟ دوباره آمده ام تا مثل همیشه چون کوه پشت سرم باشی ای صلابتت زبان زد همه ی گوهر شناسان قرن زندگیم! ای ابراهیــــــــــم! آنقدر می خواهم به هوای تو سر به هوا شوم که چون تویی بپرم تا هوای خـــــــدا . ای ابراهیــــــــم♡ . هــــــوایم را داری؟ ✍ ...🌷🕊 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
🌷 بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 🔮 : حمیدرضا افضلی 🕊 «سید مجتبی، مداحی را جایی یاد نگرفت. در جبهه بین مداحی‌های دیگران میانداری می‌کرد، تا اینکه آهسته‌آهسته تمرین کرد و یاد گرفت. سید صدا نداشت، اما صدایش یک سوز خاصی داشت، که اصلاً آدم را می‌گرفت و شیفته خود می‌کرد. در مداحی سبک خوبی هم داشت. می‌گفت: دنبال سبکی می‌گردم که هم جوان‌ها را جذب کند و هم بامحتوا باشد. می‌گفت: باید با این جوان‌ها کار کرد و نگذاشت تا آن‌ها گرفتار تهاجم فرهنگی شوند. من خودم تا به حال مثل سید مجتبی، ندیده‌ام. آدم عجیبی بود. وقتی درباره مصیبت ائمه می‌خواند، انگار آن صحنه‌ها را می‌دید! بعضی مداح‌ها فقط حالت گریه می‌گیرند، اما سید اول خودش گریه می‌کرد و مردم هم از گریه او گریه می‌کردند. وقتی زیارت عاشورا را شروع می‌کرد، همینطور اشک می‌ریخت.» «سید، وقتی مداحی می‌کرد، یک سنگینی و وقار خاصی داشت و در ازای مداحی، پول هم نگرفت. می‌گفت: اگر در ازای مداحی‌کردنم پول بگیرم، چطوری فردای قیامت می‌توانم بگویم برای شما خواندم؟ می‌گویند: خواندی، پول و پاداشش را هم گرفتی! من اصلاً ائمه را با پول مقایسه نمی‌کنم! این را خودم ندیدم، اما یکی از بچه‌ها تعریف می‌کرد، می‌گفت مشهد که بودیم، سید داخل حرم شروع به مداحی کرد، بعد پیرمردی به او نزدیک شد و گفت از نظر شرعی تکلیف می‌کنم که شما باید این پول را بگیرید! سید که چاره‌ای نداشت پول را از این دست گرفت و بعد برد با دست دیگر انداخت داخل ضریح امام رضا (ع).» ✨ شادی روح شهداصلوات 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
✨بسم رب الشهدا و الصدیقین ✨ 🔮 🍃حسین برای مجاهدان، قداست قائل بود. او همه شهدا را جمع و همه را یک نور واحد کرد. 🌷حسین هنرمند بود و با بیان قوی، نهج‌البلاغه را به‌گونه‌ای درس می‌داد که بچه‌ها برای تنهایی امام علی(ع) در خلوتشان گریه می‌کردند؛ اینها همه تاثیر سخنان حسین بود که از دل پاکش سرچشمه می‌گرفت.  💥ما در افکار بچه‌گانه خود نمی‌خواستیم حسین در عملیات شرکت کند تا او را از دست ندهیم، اما او آنقدر ابهت داشت که نمی‌توانستیم از حضور او در عملیات ممانعت کنیم. به محض شروع عملیات، آتش سنگین دشمن شروع شد. جرات نداشتیم سر از سنگر بیرون بیاوریم. پیشروی از سمت ما بود. یکباره برگشتم دیدم حسین با کوله آرپی‌جی روی دوش با قد خمیده می‌دوید و به دنبالش همه بلند شدند و دویدند. فهمیدیم بدون حسین نمی‌شود عملیات کرد. همان روز ۴۰ کیلومتر پیش روی کردیم، وجود حسین بود که به ما شجاعت می‌داد. 🌹 🌷 🌷
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 🌹 🔮 از کودکی عزیز دردانه بود. همه دوستش داشتیم. نبودنش برای ما سخت بود. مادرم هم خیلی به او وابسته شده بود. برایش سخت بود از تنها پسری که برایش مانده جدا شود. چند مرتبه داداش اصرار کرد که مادر اجازه بدهد به سوریه اعزام شود. حتماً باید رضایتنامه از جانب مادر می‌برد ولی مادرمان دلش نمی‌آمد رضایت بدهد. خیلی اصرار کرد و مامان که دید اینجا ماندن برایش سخت است رضایت داد ولی رفتنش جور نمی‌شد. حتی پیش می‌آمد که تا فرودگاه می‌رفت و برمی‌گشت. یک روز آمد و گفت: مادر! شما از ته دلت رضایت ندادی فقط برگه را برای اعزامم امضا کردی، دلت باید راضی شود تا بتوانم بروم. مادر وقتی حال نزار غلامرضا را دید همان جا نیت کرد و خطاب به حضرت زینب(س) گفت: اگر غلامرضا به سوریه بیاید و برای شما کاری انجام بدهد من راضی‌ام، اما اگر همین‌طوری به سوریه بیاید و هیچ مشکلی از مشکلات شما حل نشود من همین یک پسر را دارم. جلو روی غلامرضا این حرف‌ها را می‌زد. خیلی طول نکشید که برادرم در تاریخ ۱۷ شهریور سال ۱۳۹۶ در حالی که همسرش هشت ماهه باردار بود به سوریه اعزام شد. معلوم بود حضرت زینب(س) انتخابش کرده بود. : ۱۳۶۵/۱۰/۱، کرمان : ۱۳۹۶/۱۱/۵، سوریه
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 🌹 🔮 🕊 آن زمان ها ساعت مچی کامپیوتری داشتند، من به ایشان هفتاد تومان پول دادم که برایم بخرند، ایشان ساعت را برایم خرید و گفتم چقدر دیگر باید به شما بدهم گفتند:« نصف پول شما ماند ولی می خواهم برای کمک به جبهه بدهم راضی هستید؟» من هم گفتم بله حتما با رضایت کامل می دهم و ایشان باقی مانده پول را به جبهه کمک کردند. : ۱۳۴۲/۰۶/۰۳آمل : ۱۳۶۵/۱۱/۰۸شلمچه 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124