♥️ ﷽ ♥️
#شهیدان_زنده_اند
داستان امروز
🌷 اهل شاهرود بودند اما در تهران زندگی می کردند ...
وضعیت خانوادگیشان بسیار خوب و مرفه بود. 👌
پسر خوبی بود معلوم بود از یک خانواده با اصالت و فهمیده است. اما حرف هایی که می زد در شان یک دانشجوی مسلمان نبود. 🙄
با هم دوست بودیم یکبار گفتم : امشب بریم گلستان شهدای شاهرود؟
خنده تلخی کرد و بهم گفت : شما هم که فقط اینطور جاهارو بلد هستی ...😏
🌷شب با هم وارد شدیم...🌷
به قبور مطهر شهدا نگاه می کردیم و حرف می زدیم.
با خودم گفتم باید بتونم دست این جوان رو بگیرم.
یکدفعه به ذهنم رسید از شهدا کمک بگیرم مگر آنها زنده نیستند!
در میان شهدا رضا نادری رو خوب می شناختم...
شنیده بودم خیلی از بچه های نسل سوم با رضا رفیق هستند و مرتب به سر مزار او می روند ... 👌
به کنار قبر رضا که رسیدیم به دوستم گفتم : یک لحظه اینجا بمان من میرم چیزی می خرم و بر می گردم، دوستم قبول کرد و من رفتم.
توی راه با خودم گفتم : رضا این پسر رو سپردم به خودت.ببینم چه می کنی!؟
وقتی برگشتم دیدم دوستم دو زانو نشسته پایین قبر و به جملات روی سنگ قبر خیره شده
کمی ایستادم و از دور نگاهش کردم.
با چشمانی گرد شده از تعجب جملات رو می خوند.
جلو رفتم و گفتم : چی شده؟
بلند شد و گفت : آقا مهدی این شهید کیه!؟ 😳
پرسیدم چطور؟
گفت : انگار داره با من حرف میزنه ببین روی سنگ قبرش چی نوشته :
( اےبرادر بہ کجامےروے ...؟کمے درنگ کن ..!
آیا با خواندن یک فاتحہ اے تنها برسر مزار من و امثال من ...
مسئولیتے را که با رفتن خود بردوش تو گذاشتہ ایم از یاد خواهے برد ..؟
ما نظاره گر هستیم کہ تو با این مسئولیت سنگین چہ مےکنے ...؟ )
🌷 خیلی منقلب شده بود، آنقدر که یکبار که به منزلشان در تهران رفتم در اتاق او عکس های زیادی از شخصیت های سیاسی زده شده بود و در میان همه تصاویر یک قاب خالی گذاشته بود.
پرسیدم این چیه ؟ گفت : مگه قول نداده بودی عکس رضا رو برام بیاری!؟ این قاب رو گذاشتم برای عکس رضا ..!
آن شب خیلی با هم صحبت کردیم او هرچه می گفت به جملات رضا استناد می کرد.
در پایان هم گفت : خیلی فکر کردم
من تاحالا داشتم نقش آدم بد رو در دنیا بازی می کردم اما می خوام عوض بشم... 😔
مدتی بعد در یکی از شب های ماه رمضان با او تماس گرفتم
پرسیدم چه خبر؟
گفت : الان توی هیئت هستم.
بعد مکثی کرد و گفت : بلاخره آقا رضای شما کار خودش رو کرد من اصلا به اینجور جاها اعتقاد نداشتم اما...
👊👌
#شهید_رضا_نادری
💚 کانال #شهیدهادی و #شهید_تورجی_زاده 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
♥️ ﷽ ♥️
#شهیدان_زنده_اند
داستان امروز
🌷 اهل شاهرود بودند اما در تهران زندگی می کردند ...
وضعیت خانوادگیشان بسیار خوب و مرفه بود. 👌
♦️پسر خوبی بود معلوم بود از یک خانواده با اصالت و فهمیده است. اما حرف هایی که می زد در شان یک دانشجوی مسلمان نبود. 🙄
🔷با هم دوست بودیم یکبار گفتم : امشب بریم گلستان شهدای شاهرود؟
♦️خنده تلخی کرد و بهم گفت : شما هم که فقط اینطور جاهارو بلد هستی ...😏
❣شب با هم وارد شدیم...❣
♦️به قبور مطهر شهدا نگاه می کردیم و حرف می زدیم.
با خودم گفتم باید بتونم دست این جوان رو بگیرم.
یکدفعه به ذهنم رسید از شهدا کمک بگیرم مگر آنها زنده نیستند!☺️
♦️در میان شهدا #رضا_نادری رو خوب می شناختم...
شنیده بودم خیلی از بچه های نسل سوم با رضا رفیق هستند و مرتب به سر مزار او می روند ... 👌
🔷به کنار قبر رضا که رسیدیم به دوستم گفتم : یک لحظه اینجا بمان من میرم چیزی می خرم و بر می گردم، دوستم قبول کرد و من رفتم.
♦️توی راه با خودم گفتم : رضا این پسر رو سپردم به خودت.ببینم چه می کنی!؟😇
♦️وقتی برگشتم دیدم دوستم دو زانو نشسته پایین قبر و به جملات روی سنگ قبر خیره شده
🔷کمی ایستادم و از دور نگاهش کردم.
با چشمانی گرد شده😳 از تعجب جملات رو می خوند.
🔷جلو رفتم و گفتم : چی شده؟
بلند شد و گفت : آقا مهدی این شهید کیه!؟ 😳
پرسیدم چطور؟
♦️گفت : انگار داره با من حرف میزنه ببین روی سنگ قبرش چی نوشته :
🌷( اےبرادر بہ کجامےروے ...؟کمے درنگ کن ..!
آیا با خواندن یک فاتحہ اے تنها برسر مزار من و امثال من ...
مسئولیتے را که با رفتن خود بردوش تو گذاشتہ ایم از یاد خواهے برد ..؟
ما نظاره گر هستیم کہ تو با این مسئولیت سنگین چہ مےکنے ...؟ )🌷
♦️ خیلی منقلب شده بود، آنقدر که یکبار که به منزلشان در تهران رفتم در اتاق او عکس های زیادی از شخصیت های سیاسی زده شده بود و در میان همه تصاویر یک قاب خالی گذاشته بود.
🔷پرسیدم این چیه ؟ گفت : مگه قول نداده بودی عکس رضا رو برام بیاری!؟ این قاب رو گذاشتم برای عکس رضا ..!
🔷آن شب خیلی با هم صحبت کردیم او هرچه می گفت به جملات رضا استناد می کرد.
♦️در پایان هم گفت : خیلی فکر کردم
من تاحالا داشتم نقش آدم بد رو در دنیا بازی می کردم اما می خوام عوض بشم... 😔
🔷مدتی بعد در یکی از شب های ماه رمضان با او تماس گرفتم
پرسیدم چه خبر؟
🔷گفت : الان توی هیئت هستم.
بعد مکثی کرد و گفت : بلاخره آقا رضای شما کار خودش رو کرد من اصلا به اینجور جاها اعتقاد نداشتم اما...😊
👊👌
#شهید_رضا_نادری
♥️ کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124