eitaa logo
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
36.7هزار دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
11.9هزار ویدیو
113 فایل
♥️باهمه وجود دوستتون دارم #حضرت_زهرا_سلام_الله مادر همه ی شهیدان شده اید می شود #مادر ما هم بشوید❓ با دعوت #شهدا به این کانال اومدید پس لفت ندید. تاریخ تاسیس 1397/1/25
مشاهده در ایتا
دانلود
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
ای شهـــ🌷ــید! #در_هوایـت بی قرارم هوایم را داشته باش #شهید_محسن_حججی🌷 #نشر_فقط_به_یک_شرط👇 یک شب
🌷 💠برشی از کتاب روایت زندگی 🍃🌹همیشه یک خاکی دستش بود. بهش گفتم: "آقامحسن هی بااین تسبیح چی میگی لب می‌جنبونی؟" به خودم می‌گفتم اگر به من بود این سی‌وسه تا دانه را ظرف دو دقیقه قِرش می‌دادم می‌رفت؛ صدتایی نیست که این همه شده است. 🍃🌹 -دارم برای ذکر می‌گم! تا‌ دید نزدیک است چشمانم از حدقه بزند بیرون گفت: - روی این‌زمین می‌خوابیم راه می‌ریم نباید بشیم! 🍃🌹در دلم به ریشش خندیدم. -خداوکیلی ذکرگفتن برای زمین دیگه چه که از خودتون درآوردید؟! اصلا نمی‌فهمیدمش. 🍃🌹عیدنوروز با زهرا آمد خانه‌مان. اَد برگشت و به گوشه اتاق گیر داد: دایی اگه ناراحت نمی‌شی جای این مجسمه عکس بذار. 🍃🌹سری جنباندم که یعنی ببینیم چه می‌شود؛ ولی ته دلم گفتم: اینم بااین زیادی رو مخه! انگار حرف دلم‌را از چشمانم خواند. زد و گفت:"ایشالا بهش می‌رسی!" 🍃🌹مدتی به این فکر می‌کردم که چرا گفت عکس ؟! مگر عکس قحطی است؟! چرا عکس امام نه چرا عکس مشهد و کربلا نه! 🍃🌹آخر یک روز ازش پرسیدم. گفت: "اگه جلوی چشمت باشه دیگه ازش خجالت می‌کشی هرکاری انجام بدی!" 🍃🌹 -حالا ما که نداریم چه کنیم؟ -باشه طلبت. خودم برات میارم. چندروزبعد یک کوچک فرستاد برایم... 🌷 👇 یک شبانه روز بدون گناه @shahid_hadi124
💢عید نوروز بود. محسن آقا و زهرا آمدن خانه‌مان. گوشه اتاق پذیرایی گذاشته بودم. تا داخل شد و چشمش به مجسمه افتاد، نگاهش را قاپید. انگار که یک زن واقعی را دیده باشد!‼️ بهم گفت: "دایی جون شما دایی زنم هستید. اما مثل دایی خودم می مونید. یه پیشنهاد. اگه این مجسمه را بردارید و به جاش یه چیزه دیگه بزاری خیلی بهتره."😉✌🏻 گفتم:" مثلاً چی؟" گفت:"مثلاً عکس شهید کاظمی. " با گوشه لبم لبخندی زدم که یعنی مدل مان کن بابا، عکس شهید دیگر چه صیغه ای بود. 🍀 نگاهم کرد و گفت: "دایی جون وقتی روبروی آدم باشه، آدم حس میکنه گناه کردن براش سخته. انگار که شهید لحظه به لحظه داره می‌بیند مون."😌😇 حال و حوصله این تریپ حرف ها را نداشتم.😩 خواستم یک جوری او را از سر خودم وا کنم گفتم: "ما که عکس این بنده خدا این را نداریم." گفت: "خودم برات میارم. "😉✌🏻 👈نخیر ول کن ماجرا نبود. یکی دو روز بعد یه قاب عکس از شهید کاظمی برایم آورد. با بی میلی و از روی رودربایستی ازش گرفتم گذاشتمش گوشه اتاق.😬 الان که نیست آن قاب عکس برایم خیلی عزیز است.خیلی. محسن است و هم حس می کنم حاج احمد با آن لبخند زیبا و نگاه مهربانش دارد لحظه به لحظه زندگی ام را می بیند حق با محسن بود انگار کردن واقعا سخت است😢😔👌🏻 ❣ و