eitaa logo
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
37.6هزار دنبال‌کننده
13.1هزار عکس
10.8هزار ویدیو
108 فایل
♥️باهمه وجود دوستتون دارم #حضرت_زهرا_سلام_الله مادر همه ی شهیدان شده اید می شود #مادر ما هم بشوید❓ با دعوت #شهدا به این کانال اومدید پس لفت ندید. خادم کانال 👇👇 @labaikya_mahdi_313 تاریخ تاسیس 1397/1/25
مشاهده در ایتا
دانلود
💫شهید احمد علی نیری💫 راوی مادر شهید🌹 💠آن روز ها تهران خیلی کوچک تر از حالا بود..مردم زندگی ساده ولی باصفایی داشتند، به کم قانع بودند، اما خیر و برکت از سر و روی زندگیشان میبارید. صبح زود مردها بسم الله می گفتند و راهی کار می شدند و خانم ها توی خونه مشغول پخت و پز و شست و شو... من و حاج محمود در روستای آینه ورزان دماوند به دنیا آمدیم.دست تقدیر ما را به تهران آورد و در اطراف بازار مولوی ساکن کرد. حاجی مغازه چای فروشی در چهار راه سیروس داشت.. خداوند باب رحمتش را به روی ما باز کرد.زندگی خوب و هشت فرزند به ما عطا کرد‌ آن سالها، در ایام تابستان ، به همراه بچه ها به دماوند می رفتیم و سه ماه در روستا می ماندیم. بچه ها از خانه و محیط بازار دور می شدند و حسابی از آب و هوای روستا لذت می بردند. آنجا باغ سیب داشتیم و بیشتر فامیل هم آنجا بودند. تابستان سال ۱۳۴۵بود که بار دیگر راهی روستا شدیم.آن موقع باردار بودم.در آخرین روزهای تیر ماه بود که با کمک قابله‌ی روستا آخرین فرزندم به دنیا آمد؛ پسری بسیار زیبا که آخرین فرزند خانواده ما شد. دوست داشتم نامش را وحید بگذارم اما حاجی اصرار داشت اسمش را احمدعلی بگذاریم. احمدعلی از روز اول با بقیه بچه هایم فرق می کرد، خیلی پسر آرامی بود اصلا اذیت و حرص و جوش نداشت‌. من خیلی دوستش داشتم.مظلوم بود و کاری به کسی نداشت، از بچگی دنبال کار خودش بود. داخل خانه هشت فرزند دیگر حکم راهنما را برای احمد داشتند، علاوه بر اینها حاج محمود هم در تربیت فرزند کوتاهی نمی کرد همیشه بچه ها را با خودش به مسجد می برد. حاج محمود از آن دسته کاسب های باتقوا بود که پای منبر شیخ محمد حسین زاهد و آیت الله حق شناس تربیت شده بود.از آنها که هر سه وعده نمازش را درمسجد اقامه می کردند‌‌.. 🌹هدیه به روح پاکش صلوات🌹 💚 کانال و 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
🌸🌸🌸 از وقتی پام به بسیج دانشگاه باز شد بیشتر می‌دیدمش به دوستام می‌گفتم: این یارو انگار با ماشین زمان رفته وسط دهه شصت پیاده شده و همون جا مونده😕 به خودشم گفتم..!😌 اومد اتاق بسیج خواهران پشت به ما رو به دیوار نشست 😳 اون دفعه رو خودخوری کردم🙊 دفعه بعد رفت کنار میز که نگاش به ما نیفته نتونستم جلوی خودمو بگیرم بلند بلند اعتراضم رو به بچه‌ها گفتم😎 ینی به در گفتم تا دیوار بشنوه زور می‌زد جلوی خندش رو بگیره😅 معراج شهدای دانشگاه که انگار ارث پدرش بود🚶‍♀ هر موقع می‌رفتیم با دوستاش اون‌جا می‌پلکیدند زیرزیرکی می‌خندیدم و می‌گفتم بچه‌ها باز هم دار و دسته محمد خانی🤦‍♀ بعضی از بچه‌های بسیج با کارو کردارش موافق بودند بعضی هم مخالف. بین مخالفان معروف بود به تندروی کردند اما همه ازش حساب می‌بردن ...🤭 برای همین ازش بدم میومد فکر می‌کردم از این آدم‌های خشکه مقدسِ از اون طرف بام افتاده است😒 اما طرفدار زیاد داشت😐 خیلی‌ها می‌گفتند: مداحی می‌کنه، هیئتیه،میره تفحص شهدا، خیلی شبیه شهداست!🙄 اما توی چشم من اصلاً این‌طور نبود. با نگاه عاقل اندر سفیهی به آن‌ها می‌خندیدم که این قدرها هم آش دهن سوزی نیست😐 ‌ ... 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
قانون سوم: خدایا،اعتراف می كنم از اینكه مرگ را فراموش كردم و تعهد كردم مواظب اعمالم باشم ولی نشدم. حداقل هر شب قبل از خواب باید دو ركعت نماز تقرّب بخوانم، اگر به هر دلیلی نتوانستم این دو ركعت را بجا بیاورم روز بعد باید 20 ریال صدقه و هشت ركعت نماز قضا بجا آورم. قانون چهارم: خدایا! اعتراف می كنم از اینكه شب با یاد تو نخوابیدم و بهر نماز شب هم بیدار نشدم.حداقل در هر هفته باید دوشب نماز شب بخوانم و بهتر است شبهای پنجشنبه و شب جمعه باشد، اگر به هر دلیلی نتوانستم شبی را بجا بیاورم باید بجای هر شب 50 ریال صدقه و 11 ركعت نماز بجا آورم. قانون پنجم: خدایا! اعتراف میكنم از اینكه 'خدا میبیند' را در همه كارهایم دخالت ندادم و برای عزیز كردن خودم كاركردم.حداقل در هر هفته باید دو صبح زیارت عاشورا و صبح جمعه باید سوره الرحمن را بخوانم. اگر به هر دلیلی نتوانستم زیارت عاشورا را بخوانم باید هفته بعد چهار صبح زیارت عاشورا و یك جزء قرآن بخوانم و اگر صبح جمعه ای نتوانستم سوره الرحمن بخوانم باید قضای آن را در اولین فرصت به اضافه دو حزب قرآن بخوانم. 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
⚡️شهید مستجاب الدعوه مشکل‌گشای حاجتمندان ✍ مادر شهید نظری می‌گوید: سر مزارش نشسته و توی حال خودم بودم. جوانی با ظاهری خیلی شیک و امروزی آمد نشست کنار سنگ مزار فرزندم و شروع کرد به فاتحه خواندن! پرسید شما که هستید؟ گفتم مادر شهید هستم؛ کاری داشتید؟ گفت: من مشکلی داشتم که این شهید برایم حل کرد. گفتم: چطور مادر؟ گفت: هفته پیش به گلزار آمدم دیدم آقایی با عکس شهید اینجا نشسته است. من اصلاً علاقه و اعتقادی به شهدا، گلزار و این مسائل نداشتم. با خودم گفتم اگر این شهید مشکل مرا حل کند پس معلوم است شهیدان حساب و کتابی دارند. همان شب شهید شما با همان لباس رزم و پوتین به خوابم آمد و رو به من کرد و گفت: «چون به شهداء توسل کردی آمدم تا مشکل تو را حل کنم. برو خیالت راحت باشد که مشکل تو کاملاً حل شده و دیگر هیچ غصه‌ای نخور.»‌فردای آن روز مشکلم حل شد. از آن روز تا به حال هر بار که به گلزار بیایم بر سر مزار پسر شما می آیم ✅ادامه دارد.. ‌ ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌ 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124