اتفاقی جالب در لحظهی شهادتِ شهید تورجیزاده از زبان خودش
#متن_خاطره :
شهیدتورجیزاده مداح بود و عاشقِ حضرتِ زهرا«س».
آیت الله میردامادی نقل میکرد: بعد از شهادتِ محمد رضا خوابش رو دیدم و بهش گفتم: محمد رضا !
این همه از حضرت زهرا «س» گفتی و خوندی ، چه ثمری برات داشت؟ شهید تورجی زاده بلافاصله گفت: همینکه در آغوشِ فرزندش حضرت مهدی «ع» جان دادم برام کافیه...
🌷 خاطرهای از زندگی مداح شهید محمدرضا تورجیزاده
💚 کانال #شهیدهادی و #شهید_تورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
اتفاقی جالب در لحظهی شهادتِ شهید تورجیزاده از زبان خودش
#متن_خاطره :
شهیدتورجیزاده مداح بود و عاشقِ حضرتِ زهرا«س».
آیت الله میردامادی نقل میکرد: بعد از شهادتِ محمد رضا خوابش رو دیدم و بهش گفتم: محمد رضا !
این همه از حضرت زهرا «س» گفتی و خوندی ، چه ثمری برات داشت؟ شهید تورجی زاده بلافاصله گفت: همینکه در آغوشِ فرزندش حضرت مهدی «ع» جان دادم برام کافیه...
🌷 خاطرهای از زندگی مداح شهید محمدرضا تورجیزاده
💚 کانال #شهیدهادی و #شهید_تورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
❣پدری به لطافت باران❣
#متن_خاطره:
اسماعیل نشسته بود و بچه هامون (ابراهیم و زهرا) داشتند جلویش بازی می کردند. یهو ابراهیم ، زهرا را اذیت کرد و به گریه اش انداخت. اسماعیل هم ناراحت شد و یک سیلی آرام به ابراهیم زد ، اما کمی بعد فهمید که کارش درست و تربیتی نبوده و از او دلجویی کرد .... با این حال شب که شد خوابش نمی برد. خودم را به خواب زدم و دیدم اسماعیل بعد از خواندنِ نماز شب، نشست بالایِ سرِ ابراهیم و شروع کرد به گریه کردن....
💢خاطره ای از زندگی سردار شهید اسماعیل دقایقی
📕 منبع: نیمه پنهان ماه ۴ «شهید دقایقی» ، صفحه ۴۶
💢 این خاطره پیوست روانشناسی و تربیتی دارد ، #حتما_بخوانید👇👇👇
❣🌟❣🌟❣
⭕️ مرامِ بچه های امام حسین علیه السلام...
#متن_خاطره
تانک عراقی آتش گرفت و یک سرباز خودش رو از تانک پرت کرد بیرون. گیجِ گیج بود و به اطرافش نگاه میکرد. یهو سرِ جاش ایستاد و قمقمهاش رو برداشت تا شروعکرد به آب خوردن، یکی از بچهها نشانهگرفت طرفش. اما علیاکبر زد زیر اسلحه اش و گفت: چیکار میکنی؟ مگه نمی بینی داره آب می خوره؟!!!
نگذاشت بزندش وگفت: شما باید مانندِ امام حسین(ع) باشید، نه مثلِ دشمنایِ امام حسین (ع) ...
📌خاطره ای از زندگی شهید علی اکبر محمدحسینی
📚منبع: کتاب خط عاشقی ، صفحه ۱۴۵
#شهیدمحمدحسینی #آزادگی #تقوا #مردانگی #امام_حسین #جوانمردی
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
🔴 شهیدی که شیفته ی حضرت زهرا(س) بود، حضرت زهرا(س) او را شفا داد و مانند حضرت زهرا(س) شهید شد...
#متن_خاطره👇👇👇
سیّدکمال تویِ عملیات محرّم مجروح شد و دکترها از زنده ماندنش قطعِ امیدکردند. اما حضرت زهرا(س) اومدند به خوابش و فرمودند: پسرم! تو شفا گرفتی؛ فقط قول بده جبهه رو ترک نکنی... بعد از این خواب سر از پا نمیشناخت. تویِ عملیات خیبر شد فرماندهی گردانِ حضرت علیاکبر (ع). بس که حضرت زهرایی
بود اسمِ گردانش رو تغییر داد وگذاشت یا زهرا(س) ...
وقتی هم شهید شد ایامِ فاطمیه بود ؛ ترکش خورده بود به پهلویش...
❤️خاطرهای از زندگی سردار شهید سیّد کمال فاضلی
📕منابع: کتاب سردار فضائل، کتاب خط عاشقی ۲
#شهید_سید_کمال_فاضلی
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸
http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
✍ نامهی سراسر عشقِ #شهید_چیتگر ، به دختر بچه هایش
#متن_خاطره
شهیدِ عزیز نامه رو خطاب به فاطمه کوچولوی🙎 نازنینش نوشته ؛ و از حرفاش معلومه که زهراش هم هنوز به دنیا نیومده یا شاید خیلی کوچولو بوده
بهتره به جای توضیح ، خودتون حرفای شهید که چند جمله بیشتر نیست، رو بخونین:👇👇👇
« دخترم! فاطمه جان!من صدای بابا بابا گفتن تو روشنیدم. آرزو داشتم صدای بابا بابا گفتن زهرا رو هم می شنیدم، 😢اما نشد. وعده ی دیدار مادر بهشت. 💖ان شاءالله اونجا شمارو می بینم و صدای گرمتون رومی شنوم...»💞
💢خاطره ای از زندگی #سردار_شهید_حسین_چیتگر
📚منبع: سالنامه فانوس ۱۳۹۰
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
کانال #شهیدهادی و #شهید_تورجی_زاده
@shahid_hadi124
✍ کاش ما هم مانند این بانوی شهیده چنین دیدگاهِ زیبایی داشتیم
#متن_خاطره
شهناز تأکید زیادی روی نماز اول وقت داشت. حتی برایِ نماز لباسِ جداگانهای میپوشید. هر وقت هم ازش میپرسیدم: چرا وقـت نماز لباست رو عـوض میکنی⁉️ ، میگفت: چطور وقتی می خواهی بری مهمونی لباسِ آراسته می پوشی؟ چه مهمونی و دعوتی بالاتر از گفتگو کردن با خدا؟ نماز مهمونیِ
بزرگیه که خدا بندگانش رو در اون می پذیره ، پس بهترین وقته برای مرتب و پاکیزه و منظم بودن ...
🌸🍃خاطره ای از امدادگر شهیده شهناز حاجیشاه
🇮🇷منبع: کتاب محراب عشق ، صفحه 76
#شهیده #مناجات_با_خدا #نماز #حضور_قلب_در_نماز #شهیده_شهناز_حاجی_شاه
( آرزوهای بابای فاطمه )
#متن_خاطره:
💟همهی زندگیاش با #حضـرت_زهرا(س) پیوند خورده بود. وقتی ازدواج کرد، مهریهی همسرش شد مهریه ی #حضرت_زهرا(س)...🌸
💟حمزهعلی دو تا آرزو توی زندگی داشت: اول اینکه خدا بهش یک دختر بده ، تا اسمش رو بذاره #فاطمه ؛
💟دوم اینکه وقتی شهید شد، گمنام بمونه مثلِ حضرت زهرا(س)... هر دو تا آرزوهاش مستجاب شد و بابایِ فاطمه گمنام موند...
📌خاطرهای از زندگی شهید حمزهعلی احسانی
📚منبع: کتاب خط عاشقی 2 ، صفحه 15
#شهیداحسانی #انس_با_اهلبیت #حضرت_زهرا س.
🌸🍃 @shahid_hadi124
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸
✍ اعتقاد عجیبِ شهید صیاد شیرازی به ولایتِ امام خامنهای...
#متن_خاطره
یک روزصبح رفته بودم به ملاقاتِ امام خامنهای. عصر که رفتم محل کار، آقای صیادشیرازی پرسید: کجا بودی؟ گفتم: خدمتِ حضرت آقا بودیم ... تا این را گفتم ، آقای صیاد شیرازی از جای خود بلند شد و آمد پیشانی مرا بوسید. با تعجب پرسیدم: اتفاقی افتاده؟ ایشان گفتند:این پیشانی بوسیدن دارد، تو امروز از من به ولایت نزدیکتر بودی...
📌خاطره ای از زندگی امیرسپهبد شهید علی صیادشیرازی
📚منبع: یادگاران۱۱ «کتاب شهیدصیاد» ، صفحه۴۳
#شهیدصیادشیرازی #ولایت_پذیری #ولایت_فقیه #بصیرت #امام_خامنهای
♠️🍃 @shahid_hadi124
♠️🍃🍃♠️🍃🍃♠️🍃🍃♠️
#نامهی_خنده_دارِ_یک_رزمندهی_اسیر #به_پدرش
🌸 #متن_خاطره 👇👇👇
اسیر شده بودیم. قرار شد برای خانواده هامون نامه بنویسیم. بین اسرا چندتا بیسواد و کمسواد هم بودندکه نمیتوانستند نامه بنویسند.اون روزها چندتا کتاب برامون آورده بودند که لابهلای آنها نهجالبلاغه هم بود. یه روز یکی از بچه های کمسواد اومد و بهم گفت: من نمیتوانم نامه بنویسم، اما از نهجالبلاغه یکی از نامه هایکوتاه امیرالمومنین(ع) رو نوشتم روی این کاغذ، میخواهم بفرستمش برای بابام. تا نامه رو گرفتم و خوندم؛ از خنده رودهبُر شدم. بنده خدا یک نامهی امیرالمومنین(ع) به معاویه رو برداشته و برای باباش نوشته بود ...😄🌹
#طنزجبهه #اسارت #نهجالبلاغه #امام_علی #علم
♥️ کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
✍ اتفاقی جالب در لحظهی شهادتِ شهید تورجیزاده از زبان خودش
#متن_خاطره :
شهیدتورجیزاده مداح بود و عاشقِ حضرتِ زهرا«س». آیت الله میردامادی نقل میکرد: بعد از شهادتِ محمد رضا خوابش رو دیدم و بهش گفتم: محمد رضا ! این همه از حضرت زهرا «س» گفتی و خوندی ، چه ثمری برات داشت؟ شهید تورجی زاده بلافاصله گفت: همینکه در آغوشِ فرزندش حضرت مهدی «ع» جان دادم برام کافیه...
🌷 خاطرهای از زندگی مداح شهید محمدرضا تورجیزاده
📚منبع: کتاب یا زهرا سلام الله علیها ، صفحه 188
#حضرت_زهرا #امام_زمان #عاقبت_به_خیری #شهادت #شهیدتورجی_زاده
♥️ کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
#طرح_استوری 🌺 تلنگرِ شهید: بینمازها از شفاعت محرومند! 💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇 @s
🌺 تلنگرِ شهید: بینمازها از شفاعت محرومند!
#متن_خاطره
یکی از آشنایان، خوابِ شهیـد سیّد احمد پلارک رو دید. وقتی ازش تقاضای شفاعت کرد ، شهید پلارک بهشگفت: "من نمیتونم شما رو شفاعت کنم... فقط وقتی میتونم شما رو شفاعت کنم که نماز بخوانید و به آن توجه کنید، همچنین زبانتان را نگه دارید ، در غیر این صورت هیچکاری از من بر نمیاد..."
🌹خاطرهای از زندگی شهید سیّد احمد پلارک
📚منبع: مجموعه خاطرات۱۳ «کتاب پلارک» ، صفحه ۲۶
#شهیدپلارک
#شهدای_تهران
#شفاعت
#نماز
#کنترل_زبان
💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
#طرح_استوری 🌺 بوسههایی که حسرت شد...😔
🌺 بوسههایی که حسرت شد...😔
#متن_خاطره
توی گردانِ ما رزمندهای بود که عادت داشت پیشانیِ شهدا رو میبوسید. وقتی شهید شد، بچهها تصمیم گرفتند به تلافیِ آن همه محبت پیشانیاش رو غرقِ بوسه کنند. اما وقتی پارچه رو از روی این شهیـدِ عزیز کنـار زدیم، پیکرِ بیسرش دلِ همهمون رو آتش زد...
🌹راوی: رزمندهای از لشکر حضرت رسول (ص)
📚منبع: کتاب بر خوشه خاطرات ، صفحه ۱۵
#شهیدبی_سر
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
#طرح_استوری 🌺 آرزوهای شهید تورجیزاده #کاش_آرزوهایم_مثل_تو بود #شهیدتورجیزاده #آرزو #عاقبت_بخیر
🌺 آرزوهای شهید تورجیزاده
#کاش_آرزوهایم_مثل_تو بود
#متن_خاطره
داشتیم از آرزوهامون میگفتیم. محمدرضا گفت: آرزوی من اینه که... مکثی کرد و ادامه داد: "من دوست دارم زیاد برام فاتحه بخونن، زیاد باقیاتالصالحات داشته باشم؛ میخوام بعد از مرگم ، وضعم خیلی بهتر بشه؛ دوست دارم هر کاری میتونم برای مردم بکنم، حتی بعد از شهادت... "
به راستی که خداوند چه زیبا آرزوهای شهید محمدرضا تورجیزاده رو برآورده کرده؛ هم او دست مردم رو میگیره، و هم اکثر اوقات مزارش جزء شلوغترین مزارهای گلستان شهداست و مردم دارن براش فاتحه میخونن...
🌹خاطره ای از زندگی مداح شهید محمدرضا تورجیزاده
📚منبع: کتاب یازهرا سلاماللهعلیها ، صفحه ۱۷۰
#شهیدتورجیزاده #آرزو #عاقبت_بخیری #دستگیری_از_دیگران #عمل_صالح
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
#طرح_استوری 🌺 رفتار عجیب و زیبای شهید در هشت سالگی #شهید_خادم_صادق #شهدای_شیراز #مهربانی #بی_تفاو
📝 متن خاطرات
🌺 رفتار عجیب و زیبای شهید در هشت سالگی
#متن_خاطره
توی خونهی بزرگی که درونِ هر اتاقش یک خانواده بودند، زندگی میکردیم. یک روز گیلاس خریدم. منصور که اون موقع هشت ساله بود، گفت: بابا! همسایهها گیلاس رو دیدند؟
گفتم: بله
گفت: بهشون دادی؟
گفتم: نه! شما بخور؛ خودشون میخرند...
سریع رفت و چند ظرف آورد. گیلاسها رو تقسیم کرد و به همهی خانوادهها داد. بعد اومد و گفت: حالا من هم میتونم بخورم...
🌹 خاطرهای از نوجوانی سردار شهید منصور خادمصادق
📚منبع: کتاب آرزوی فرمانده، صفحه ۱۴
#شهید_خادم_صادق #شهدای_شیراز #مهربانی #بی_تفاوت_نبودن #ایثار #همسایه
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
#طرح_استوری 🌺 افشین یا محمد هادی؟!!!
📝 #متن_خاطره
🌺 افشین یا محمد هادی؟!!!
اسمش افشین بود. گفت: از این اسم خوشم نمیاد. روی کاغذ ترکیبی از نام محمد و دوازده امام(ع) رو نوشت و ریخت توی یک ظرف. بعد هم قرعه کشید. بار اول اسم محمد هادی بیرون اومد. بار دوم هم محمـدهادی در اومد. بار سوم هم همینطور. از اون روز به بعد اسمش شد: آقا محمد هادی...
🌹خاطرهای از زندگی شهید محمد هادی استوار
🎙راوی: مجید ایزدی ( نویسندهی دفاع مقدس)
#شهید_استوار #شهدای_شیراز #نام_نیکو #اسم
♥️ کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
✍ اتفاقی جالب در لحظهی شهادتِ شهید تورجیزاده از زبان خودش
#متن_خاطره :
شهیدتورجیزاده مداح بود و عاشقِ حضرتِ زهرا«س». آیت الله میردامادی نقل میکرد: بعد از شهادتِ محمد رضا خوابش رو دیدم و بهش گفتم: محمد رضا ! این همه از حضرت زهرا «س» گفتی و خوندی ، چه ثمری برات داشت؟ شهید تورجی زاده بلافاصله گفت: همینکه در آغوشِ فرزندش حضرت مهدی «ع» جان دادم برام کافیه...
🌷 خاطرهای از زندگی مداح شهید محمدرضا تورجیزاده
📚منبع: کتاب یا زهرا سلام الله علیها ، صفحه 188
#حضرت_زهرا #امام_زمان #عاقبت_به_خیری #شهادت #شهیدتورجی_زاده
#متن_خاطره👇👇👇
🌸آخرین روزهای سال ۶۲ بود که خبر شهادت پدرم به ما رسید. بعد از یک هفته عزاداری، مادرم با بستگانش برای برگزاری مراسم یاد بود به زادگاه پدرم، شهرستان خوانسار رفتند.
🌺من هم بعد از هفت روز به مدرسه رفتم. همان روز برنامه امتحانی ثلث دوم را به ما دادند و گفتند: والدین باید امضاء کنند.
🌼آن شب با خاطری غمگین و چشمانی اشک آلود و با این فکر که چه کسی باید کارنامه مرا امضاء کند به خواب رفتم.
🌸پدرم را در خواب دیدم که مثل همیشه خندان و پر نشاط بود. بعد از کمی صحبت به من گفت زهرا آن برگه را بیاور تا امضاء کنم. برگه را به او دادم و پدر شروع کرد به نوشتن و امضا کردن!
🌺فردا صبح که برای رفتن به مدرسه آماده می شدم از خواب دیشب چیزی یادم نبود. اما وقتی داشتم وسایلم را مرتب می کردم، ناگهان چشمم به آن برنامه افتاد. باورم نمی شد. اما حقیقت داشت!!
در ستون ملاحظات کارنامه دست خط پدرم بود که با رنگ قرمز نوشته بود :
"#این_جانب_نظارت_دارم.
#سید_مجتبی_صالحی"
#و_امضاء_کرده_بود.
بعدها برای اینکه شبهه ای پیش نیاید امضا و نوشته کارنامه توسط علما و اداره آگاهی مورد تایید قرار گرفته و به رویت امام خمینی رسید و آن برگه در #موزه_شهداء_تهران در معرض دید بازدیدکنندگان قرار دارد.🙏🌸
📙برگرفته از کتاب شهیدان زنده اند. اثر گروه شهید هادی
♥️ کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
🌺 دانشمند شهیدی که بارها دست به دامن امام حسین علیهالسلام شد
#متن_خاطره
با چند نفر از بچههای دانشگاه یه قرار گذاشته بود. صبحهای پنجشنبه میرفتند گلزار شهدا و زیارت عاشورا میخواندند. مصطفی و بچههای دستاندرکارِ انرژیهستهای، در کنار همتِ بالا و تلاش ، تـوسلِ دائمی داشتند و قبل از اولین گازدهی، کنارِ دستگاهها زیارت عاشورا میخواندند...
.
⚘خاطرهای از زندگی دانشمند شهید مصطفی احمدیروشن
📚منبع: یادگاران «کتاب شهیداحمدیروشن» ، صفحه ۲۷
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
#بخونید_زیباست
راهکارِ جالبِ #شهیدتهرانی_مقدم
برای موفقیت در کارهای سخت و
دشوار🤗
#متن_خاطره:
برای یه کارِ بزرگ و سخت که توی
فناوریاش مشکل داشتیم ، انتخاب
شدم. حسن گفت: اگه میخوای در
اینکار موفق باشی ، بچههای گروهات
رو جمعکن، بعد دستاتون رو بهم بدید
و همقسم بشین و بگین:
خدایا! ما برای رضای تو اینکار رو
میکنیم ، و همهی ثوابش رو تقدیم
می کنیم به حضرت زهرا(س)...
بچهها خالصانه به حرفِ حسن عمل
کردند ، و اتفاقاً در کوتاه ترین زمانِ
ممکن که کسی فکرش رو نمی کرد ،
کار انجام شد...
🌷خاطره ای از زندگی سردار شهید حسن تهرانیمقدم
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
#سبک_زندگی
🌸 اینگونه بودند که لایق شهادت شدند..
#متن_خاطره
محمدرضا برای ادامه تحصیل رفت سبزوار و یه اتاق اجاره کرد... شبی برای دیدنِ پسرم رفتم اتاقش.
وقتی صاحبخانه خوابید ، محمد رضا بدونِ معطلی بلند شد، لامپ رو خاموش کرد و چراغ نفتی روشن کرد.
بهشگفتم: چرا لامپ رو خاموش کردی؟!!!
گفت: از این لحظه به بعد که صاحبخانه خوابیده ، من نمیخوام با روشنایی لامپ، برای او و خانوادهاش مزاحمت ایجاد کنم.
📌خاطرهای از زندگی سردار شهید محمدرضا شمسآبادی
📚منبع: کتاب گامی به آسمان ، صفحه 135