یابن الحسن امام زمانم
اقاجان ببخش مارا به حرمت
مادر عباس
گناه دیدی و انگار ندیدی به
رومون نیاور به حرمت مادر عباس
سلام اقا فدای تو
باز دلمو اتیش زدی
گفتی که یک جمعه می ایی
جمعه شد و نیومدی
من اومدم با اشک و آه
خسته ام و مونده تو راه
میخوام که رو سفید بشم
شبیه اون غلام سیاه
سلام اقا فدای تو
یک شب بیا روضه ما
درسته که مجازی هست
ولی به لطف خود بیا
السَّلامُ عَلَیکِ یَا أُمَّ البُدُورِ السَّوَاطِع
فَاطِمَةَ بِنت حزَام الکلابیّة
سلام بر توای مادر ماههای
درخشانای فاطمه دختر
حزام بن خالد از قبیله بنی کلاب
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین
السلام علیک یا قمر بنی هاشم
سلام ما برلبهای خشکیده ات
سلام ما برمشک پاره پاره ات
سلام ما از این مکان به حرم
باصفایت یا ابوالفضل العباس
سلام ما به حرم با صفای ابا عبدالله
َسلام ما به زائرای اون صحن و سرا
ای خدا
ای خدا دلم می خواد برم کربلا از
تو خیابون بین الحرمین رد بشم برم
بسمت در خونه ای که باب الحوائج
هست و همه عالم گدای در خونشن
همین اول روضه می خوام دلت
تکونی بخوره
چون روضه امشب فرق داره
امشب داری میری هم در خونه
مادر هم در خونه پسر
ای اونایی که گرفتارین
ای اونایی که مریض دارین
ای اونایی که درد مندید
ای حاجت دارا ای جوون دارا
حالا که امشب دعوت شده ای
دلت را ببر کنار نهر علقمه
کنار کف العباس و وسط
نخلهای بین الحرمین...... 😭
یک طرف حرم با صفای ارباب
یک طرف حرم زیبای ابوالفضل
خدا می شه دوباره قسمت شه 😭
امشبه را یه جوری خودتون را برسونید
به دامن خانوم ام البنین...
اگر خدای نکرده گناهی انجام میدین
که رهاتون نمی کنه همین امشب برین
در خونه ام البنین
اخه مادره _ مادر به پسرش هرچی بگه
قبول می کنه
امشب گرفتاری برو یه جوری در خونه
خانوم که دست مادرانه ای که بر سر
حسن و حسینش می کشید بر سرت
بکشه
بازم بگم یا بلدی چطوری بری در خونه اش
امشبه را راحت رد نشو ها
روایت هست وقتی بشیر خبر اورد
عمه سادات دارن به مدینه می رسن
بشیر میگه دیدم خانمی داره می اد
همه کنار رفتن
چنان باعظمت و هیبت
قدم برمی داشت
رسید به من صدا زد بشیر
از حسینم چه خبر
بشیر میگه از مردم پرسیدم این کیه
همه گفتن بشیر ایشون مادر عباس هست
_خانم ام البنین چطور نمی شناسی
بشیر میگه
گفتم بی بی جان محمدت را کشتن
گفت فدای سر حسینم
گفتم بی بی جان جعفرت راهم
کشتن صدا زد بشیر فدای سر
پسر فاطمه س فدای حسینم
بشیر به من بگو از اقام چه خبر
از حسینم چه خبر
گفتم بی بی جان عباست را هم کشتن
بشیر میگه تا اینو گفتم لحظه ای سکوت
کرد یهو دیدم زانوهاش لرزید و افتاد
زمین یه مدتی گریه کرد😭😭😭
وگفت عباس من هم فدای حسین
بشیر فقط برام بگو چطوری عباسم را
کشتن
گفتم بی بی جان
درروز عاشورا بچه های حسین تشنه
بودن عمو رفت تا برای بچه ها اب
بیاره همچین که برمی گشت تیر
به چشمش زدن
گفت افرین عباسم
گفتم بی بی جان همچین که بر
می گشت دستهای عباست را جدا
کردن
گفت بارک الله عباسم
گفتم بی بی جان به فرقش
عمود اهن زدن😭😭😭😭
گفت بشیر به من بگو عباسم
تونست برای بچه ها اب ببره
یانه
گفتم نه بی بی جان نتونست
یهو ناله سر داد ای وای عباسم
ای بیچاره عباسم شرمنده عباسم
😭
همچین که خانوم ام البنین ناله میزد
ناگهان دید خانمی قد خمیده.....
داره می اد سمتش دو نفر هم زیر
بغلهاشو گرفتن
اخه زینب نمی تونه کمر راست راه
بره اخه دیگه کمر زینب خمیده
اخه زینب مصیبت برادر دیده
اخه زینب داغ علمدارو علی اکبرو
اصغر دیده
اومد پیش ام البنین که ارومش کنه
صدا زد
یا ام البنین حال گرفتار ندیدی
دستان قلم _اشک علمدار ندیدی
بر پیکر بی دست علمدار رشیدت
آشفتگی سید و سالار ندیدی