eitaa logo
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
37.6هزار دنبال‌کننده
13.2هزار عکس
10.9هزار ویدیو
108 فایل
♥️باهمه وجود دوستتون دارم #حضرت_زهرا_سلام_الله مادر همه ی شهیدان شده اید می شود #مادر ما هم بشوید❓ با دعوت #شهدا به این کانال اومدید پس لفت ندید. خادم کانال 👇👇 @labaikya_mahdi_313 تاریخ تاسیس 1397/1/25
مشاهده در ایتا
دانلود
آدميه اين ابراهيم! ادامه دارد.... 📚 کتاب سلام بر ابراهیم 🚫 کپی بدون ذکر لینک ممنوع 💚 به کانال و بپیوندید 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd 🌹 ☘🌹 🌹☘🌹 ☘🌹☘🌹☘🌹
به گوش همه روزه خواران و دشمنان اسلام برسانید: #محمد_صلاح در روز فینال لیگ قهرمانان اروپا مقابل #رئال_مادرید ، #روزه خواهد بود؛ او به اطلاع مسئولان #لیورپول رسانده است که روزه گرفتن روی عملکردش تاثیری ندارد 💚 کانال #شهیدهادی و #شهید_تورجی_زاده 👇👇 @shahid_hadi124
🍵🍗🍖 💛امام رضا عليه السلام: افطارى دادن تو به برادر روزه دارت، فضيلتش بيشتر از روزه داشتن توست.😊 🍃فِطرُكَ أخاكَ الصّائِمَ أفضَلُ مِن صيامِكَ🍃 الكافی ج 4 ص 68 📗 💚 کانال #شهیدهادی و #شهید_تورجی_زاده 👇👇 @shahid_hadi124
💠 امام صادق علیه السلام : دعای روزه دار موقع افطار مستجاب میشود. نماز و روزه هاتون مقبول درگاه حق دعا برای تعجیل فرج فراموش نشود مارو از دعای خیر خودتون بی نصیب نکنید @shahid_hadi124
حسین جان ... «دهمین»روز فقط کرببلا خواسته‌ام دم «افطار» و «سحر» کرببلا خواسته ام چه کنم تا بخری این دل آلوده ی من «جانِ زینب»،نظری؛کرببلا خواسته ام 👇👇👇 @shahid_hadi124
سر سفره افطار به امام زمانت (عج)بگو، آقای من‌، روزه ات قبول باشه، مطمئن باش آقا هر جوابی بدهند ، دعاشون در حقت مستجاب می شود، شاید بفرمایند روزه شما هم قبول درگاه حق @shahid_hadi124
ساعت ۱۲ظهر بود ک از خواب بیدار شدم شماره پانیذ گرفتم -سلام خوبی ؟ پانیذ:مرسی تو خوبی؟ کبدت سالمه ؟ -مرگ پانیذ میای بریم دبی؟ پانیذ:خاک توسرت دبی دیگه خز شده من بگم پرواز دعوت نامه بفرسته بریم ونیز شعر عشق و موسیقی -باشه پس تا دعوت نامه بیاد بریم ی وری پانیذ:یه اکیپ از بچه های آرش سه شنبه میان ترکیه عشق و حال دوهفته ای بیا ماهم بریم -ایول پایه ام اساسی امروز چندشنبه است ؟ پانیذ:یکشنبه بیا بریم پارتی آرش خیلی حال میده پارتی هاش اون شبم مثل همیشه تا یک دو نصف شب پارتی بعد تا ۳-۴صبحم تو خیابونا پی مسخره بازی کسی هم نبود بهم گیر بده همه خانواده من خلاصه میشد تو جشن و شادی غافل از اینکه بازی روزگار بامن مست و غرق گناه چه ها نخواهد کرد وارد خونه شدم دیدم تیام دوست دخترشو آورده خونه -سلام خوش اومدید خانم تیام با اشاره به من خواهر کوچیکم ترلان بعد گفتم من تنهاتون میذارم تا راحت باشید یادم رفت بگم پدرم از تاجرای بنام کشور و‌منطقه است . مادرم مثلا خانه داره اما از ۸صبح تا ۱شب بیرونه و با دوستاش خوش میگذرونه واقعا مست بودیم -سوووووگل سوگل سوگل :جانم خانم -اون چمدون کوچیکه رو بگو شوهرت بیاره سوگل: چشم .. نویسنده: بانو.....ش    🚫 کپی بدون ذکر لینک ممنوع 💚 کانال و بپیوندید 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
راهی ترکیه شدیم ب اصرار من بجای دو هفته یک هفته موندیم ترکیه ونیز هم که نرفتم چون وسط مدارس بود عاشق درس و تحصیل بودم قرار بود دیپلم ک گرفتم برای ادامه تحصیل برم خارج از کشور بعداز یک هفته خوشگذرونی رفتم مدرسه زنگ آخر خانم مافی مدیر دبیرستانم احضارم کرد دفتر خانم مافی: خانم معروفی شما به دلیل بی حجابی و پرونده درخشان این دوره یک هفته اخراج موقت میشد از مدرسه اون رگ سرتقیم باز اوج کرد با پرروبازی تمام گفتم : برام مهم نیست من کلا دانش آموز شری بودم یادمه یه بار سال اول دبیرستان بودم برای عید مارو تعطیل نمیکردن منو یه اکیپ از بچه ها شیشه های مدرسه آوردیم پایین بخاطر بی حجابیم از مدرسه اخراج شدم منم ک غد و لجباز لج کردم مدرسه نرفتم دیگه .. . نویسنده: بانوً.....ش    🚫 کپی بدون ذکر لینک ممنوع 💚 به کانال و بپیوندید 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
#حاج_محمد_رضا_طاهری🎤 🔴 #مناجات زیبا باخدا (وقتی که همه رفیقام...) 🔴ویژه #ماه_مبارک_رمضان 🔮 خیلی زیباست حتما گوش کنید 💚 به کانال #شهیدهادی و #شهید_تورجی_زاده بپیوندید 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
🍃🌸🍃🌸🍃 🌛👇طریقه خواندن نماز شب👇🌜 🌺دو رکعت نماز شب میخوانم قربة الی الله 🌺دو رکعت 🌺دو رکعت 🌺دو رکعت (____چهار تا دو رکعتی____) 🌺دو رکعت نماز شفع میخوانم قربه الی الله ✳️رکعت اول) حمد+ توحید+ ناس ✳️رکعت دوم) حمد + توحید+ فلق __ 🌺 یک‌ رکعت نماز وتر میخوانم قربه الی الله ✳️حمد+ 3توحید+ فلق + ناس ‼️قنوت ✳️۴۰ تا مومن رو دعا میکنی (فرقی نمیکنه که مرد باشه یا زن و یا اینکه مرده باشه یا زنده ) مثلا میگویی اللهم اغفر لفلان و به جای فلان نام مومن مورد نظر را میگویی ✳️۷۰ بار استغفار ✳️۷ بار اللهم هذا مقام العائِذِ بک من النار ✳️۳۰۰ بار الهی العفو ✳️ در آخر 1 مرتبه رب اغفرلی و الرحمنی وتب علی انک انت تواب الغفور الرحیم 🔹رکوع و سجده و تشهد و سلام. 🔹تسبیحات حضرت زهرا و سجده شکر @shahid_hadi124 🍃🌸🍃🌸🍃
بسم الله الرحمن الرحیم سلامی از عمق بفرست بر مادر عشق و 🌷السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ 🍃السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللَّهِ 🌷السَّلامُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللَّهِ 🌷السَّلامُ عَلَيْكِ يَا أُمَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ 🍃السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْفَاضِلَةُ الزَّكِيَّة 🌷ُالسَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْحَوْرَاءُ الْإِنْسِيَّةُ 🍃السَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ بِنْتَ رَسُولِ اللَّه @shahid_hadi124
🍃🌸❤️🍃 💫روزمون رو با صلوات خاصه حضرت فاطمــه زهرا(س) آغاز میکنیـــم 🍃 🍃🌸❤️🍃 @shahid_hadi124
💠دعای روز یازدهم ماه مبارک💠 للهمّ حَبّبْ الیّ فیهِ الإحْسانَ وكَرّهْ الیّ فیهِ الفُسوقَ والعِصْیانَ وحَرّمْ علیّ فیهِ السّخَطَ والنّیرانَ بِعَوْنِكَ یا غیاثَ المُسْتغیثین. خدایا دوست گردان بمن در این روز نیكى را و نـاپسند بدار در این روز فسق و نافرمانى را و حرام كن بر من در آن خشم و سوزندگى را به یاریت اى دادرس داد خواهان. ........................................................... 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
💚🔷 🔶 💚یامهدی: 🔷عاقبت روی نهان توعیان خواهد شد 🔶عالم پیربه یکباره جوان خواهد شد 🔷بهترین خاطره ها در گرو ایامیست 🔶که به گرمای حضورت گذران خواهد شد 💚 کانال #شهیدهادی و #شهید_تورجی_زاده 👇👇 @shahid_hadi124
امام على عليه السلام: خردمند، بر تلاش خود تكيه مى كند و نادان، بر آرزوهايش العاقِلُ يَعتَمِدُ عَلى عَمَلِهِ، الجاهِلُ يَعتَمِدُ عَلى أمَلِهِ غررالحكم حدیث 1240 💚 کانال #شهیدهادی و #شهید_تورجی_زاده 👇👇 @shahid_hadi124
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 باعرض سلام ودرود به شهدای اسلام که جانشان رابخاطر حفظ جان ما اهداکردند... می خواستم به عرض همه دوستان برسانم که بدونند چجوری با شهید هادی والامقام آشنا شدم. حتی خودمم باورم نمیشه که این شهید عزیز منو قابل دونست که خاک پایش باشم. حدودیه سال پیش دخترم ازطرف مدرسه بردند شلمچه. همونجا کتاب ابراهیم هادی روخرید و آورد خونه. هر چند بار بهم میگفت: مامان کتابشو بخون خیلی شهید خاصیه. می گفتم باشه ولی پشت گوش می انداختم. آخرای مرداد بود که یه مشکل برام پیش اومد. خیلی ناراحت بودم و همش کارم گریه بود. خدا و پیغمبر ها رو به تنگ اورده بودم... یه روز صبح با اینکه خیلی ناامید شده بودم به درگاه خدا که چرا جوابم رو نمیده انگار یکی منو صداکرد تا برم کمد کتاب دخترمو تمیز کنم. یهو چشمم افتاد به عکس ابراهیم هادی چشمم روشن شد به جمال نورانیش. همینجور که به عکسش نگاه میکردم اشکام میریخت و فقط میگفتم دخترم خیلی تعریفت میکنه گفته خیلی پیش خدا آبرو داری خیلی مقامت بالاست. بزرگواری کن مشکلم حل کن؛ خیلی التماسش کردم گفتم خودت خواستی که بیام طرف کمد وگرنه من تو اوج ناراحتی و گرفتاریم حالی نداشتم که بیام کمد و تمیز کنم. خودت دعوتم کردی خودت اجازه دادی بیام ببینمت الانم ازت میخام مشکلمو حل کنی.. کتاب رو برداشتم و شروع کردم بخوندن و اشک ریختن از ته دل التماسش کردم. خداروشکر به آبروی ابراهیم هادی مشکلم حل شد و تازنده هستم فراموشش نمیکنم. همیشه اخر نماز سه تا صلوات هدیه به روحش میفرستم. هر روز به ایشان سلام میدم به نیابتش زیارت عاشورامیخونم. ان شالله همیشه دستش روی سر بچه هایم باشه. خدا به آبروی ابراهیم هادی بچه هامو، خودمو شوهرمو و همه اونهایی که نسبت به این شهید عزیز ارادت دارند عاقبت بخیرکنه انشالله... و در اخر از همه کسانی که دلنوشته ی منو میخونند خواهش میکنم التماس میکنم کتاب ابراهیم هادی روبخونید تا بدونید کی بوده و چه حماسه هایی افریده.. روحش شاد و یادش گرامی باد🙏🌹 ⭕️ارسالی اعضای کانال 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
با سلام برای دسترسی به اولین قسمت کتاب سلام بر ابراهیم که خاطرات شهید هادی هست، روی گلها ضربه بزنید👆👆👆
⭕️ ☘☘🌿☘🌿 قسمت دوازدهم 🍀🍀🍀🍀🍀🍀 🎋 🌿🌿🌿🌿🌿🌿 👇👇👇👇👇
🌹☘🌹☘🌹☘ ☘🌹☘ 🌹☘ ☘ 🍇 قسمت دوازدهم 🔮 شکستن نفس راوی: حسین الله کرم، اکبر نوجوان ابراهيم كارهاي عجيبي را انجام مي داد كه هدفي جز شكستن نفس خودش نداشت. مخصوصاً زماني كه خيلي بين بچه ها مطرح بود. يكبار در تهران باران شديدي باريده بود و خيابان 17 شهريور را آب گرفته بود. چند نفر از پيرمردهائي كه مي خواستند به سمت ديگر خيابان بروند مانده بودند كه چه كنند. همان موقع ابراهيم از راه رسيد، پاچه شلوار را بالا زد و با كول كردن پيرمردها، آن ها را به طرف ديگر خيابان برد. *** زماني كه ابراهيم در يكي از مغازه هاي بازار مشغول كار بود.يك روز ابراهيم را در وضعيتي ديدم كه خيلي تعجب كردم. دو تا كارتن بزرگ روي دوشش بود و جلوي يك مغازه،كارتن ها را روي زمين گذاشت.وقتي كار تحويل اجناس تمام شد. من كه اون رو از دور نگاه مي كردم جلو رفتم. سلام كردم و گفتم: "آقا ابرام براي شما زشته، اين كار باربرهاست نه كار شما!" نگاهي به من كرد و گفت: "كار كه عيب نيست، بيكاري عيبه، اين كاري هم كه من انجام مي دم براي خودم خوبه ، مطمئن مي شم كه هيچي نيستم وجلوي غرورم رو ميگيره". گفتم: "ولي اگه كسي تو رو اينطوري ببينه خوب نيست، تو رو خيلي ها مي شناسند. " ابراهيم هم خنديد وگفت: "اي بابا، هميشه كاري كن كه اگه خدا تو رو ديد خوشش بياد ، نه مردم. " *** عصر يك روز تابستان ، همراه ابراهيم راه مي رفتيم و صحبت مي كرديم، جلوي يك كوچه رسيديم كه بچه هاي كم سن و سال مشغول بازي بودن. به محض عبور ما يك پسر بچه محكم توپ را شوت كرد و توپ مستقيم به صورت ابراهيم خورد. به طوري كه ابراهيم يك لحظه روي زمين نشست و صورتش سرخ سرخ شده بود.من كه خيلي عصباني شده بودم يه نگاه به سمت بچه ها انداختم و ديدم همه اونها در حال فرار هستن، تا يه وقت از ما كتك نخورن.اما ابراهيم همينطور كه نشسته بود دست كرد توي ساك دستي خودش و يك پلاستيك گردو رو برداشت و گفت :"بچه ها كجا رفتين! بياين گردوها رو بردارين ". بعد هم پلاستيك رو گذاشت كنار دروازه فوتبال اونها و به حركت خودمون ادامه داديم.توي راه با تعجب گفتم: "داش ابرام اين چه كاري بود!؟" گفت: "بنده هاي خدا ترسيده بودن،از قصد هم كه نزدن " و بعد به بحث قبلي برگشت و موضوع رو عوض كرد. اما من مي دونستم انسانهاي بزرگ در زندگيشان اينگونه عمل مي كنند. *** سال پنجاه و دو در سالن ورزش ، مشغول فوتبال بودم ، يكدفعه ديدم ابراهيم دم در ايستاده. سريع رفتم به سراغش و سلام كردم و گفتم:"چه عجب؟ اينطرفا اومدي" يك مجله دستش بود. آورد بالا و گفت:"اكبر عكست رو چاپ كردن!" از خوشحالي داشتم بال در مي آوردم، سريع اومدم جلو و خواستم مجله رو از دستش بگيرم كه گفت: "يه شرط داره! "گفتم: "هر چي باشه قبول" گفت: "هر چي بگم قبول مي كني ؟" گفتم: "آره بابا قبول". مجله رو به من داد. داخل يك صفحه عكس قدي بزرگي از من چاپ شده بود و در كنارش نوشته بود ((پديده جديد فوتبال جوانان ))و كلي از من تعريف كرده بود.آمدم كنار سكو نشستم .دوباره متن آن صفحه رو خوندم. حسابي مجله رو ورق زدم. بعد سرم رو بلند كردم و گفتم: "دمت گرم ابرام جون، خيلي خوشحالم كردي، راستي شرطت چي بود؟ "آروم گفت: "هر چي باشه قبول ديگه ؟" گفتم: "آره بابا بگو"، كمي مكث كرد و گفت: "ديگه دنبال فوتبال نرو!" خوشكم زد. با چشماني گرد شده و با تعجب گفتم: "ديگه فوتبال بازي نكنم؟! يعني چي، من تازه دارم مطرح مي شم ؟ " گفت: "نه اينكه بازي نكني، اما اينطوري دنبال فوتبال حرفه اي نرو".گفتم: چرا جلو آمد و مجله را از دستم گرفت . عكسم را به خودم نشان داد و گفت: " اين عكس رنگي رو ببين، اينجا عكس تو رو با لباس و شورت ورزشي انداخته اند. اين مجله فقط دست من و تو نيست، دست همه مردم هست خيلي از دخترها هم ممكنه اين رو ديده باشن يا ببينن." بعد ادامه داد: "چون بچه مسجدي هستي دارم اين حرفها رو مي زنم. وگرنه كاري باهات نداشتم، تو برو اعتقادات رو قوي بكن ، بعد دنبال ورزش حرفه اي برو تا برات مشكلي پيش نياد. " بعد هم گفت كار دارم و خداحافظي كرد و رفت. من هم كه خيلي جا خورده بودم نشستم و كلي به حرفهاي ابراهيم فكر كردم . از آدمي كه هميشه شوخي مي كرد و حرفهاي عوامانه مي زد اين حرفها بعيد بود. هر چند بعدها به سخن او رسيدم، زماني كه مي ديدم بعضي از بچه هاي مسجدي و نمازخوان كه اعتقادات محكمي نداشتند به دنبال ورزش حرفه اي رفتند و به مرور به خاطر جو زدگي و... حتي نمازشان را هم ترك كردند. ادامه دارد..... 📚 کتاب سلام بر ابراهیم 🚫 کپی بدون ذکر لینک ممنوع 💚 به کانال و بپیوندید 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd 🌹 ☘🌹 🌹☘🌹 ☘🌹☘🌹☘🌹
📌 🔹روزی مردی قصد سفر کرد،پس خواست پولش را به شخص امانت داری بدهد.پس به نزد قاضی شهر رفت و به او گفت:به مسافرت می روم،می خواهم پولم را نزد تو به امانت بگذارم و پس از برگشت از تو پس بگیرم. 🔸قاضی گفت:اشکالی ندارد پولت را در آن صندوق بگذار پس مرد همین کار را کرد. 🔹وقتی از سفر برگشت،نزد قاضی رفت و امانت را از خواست.قاضی به او گفت:من تو را نمی شناسم. 🔸مرد غمگین شد و به سوی حاکم شهر رفت و قضیه را برای او شرح داد،پس حاکم گفت:فردا قاضی نزد من خواهد آمد و وقتی که در حال صحبت هستیم تو وارد شو و امانتت را بگیر. 🔹در روز بعد وقتی که قاضی نزد حاکم آمد،حاکم به او گفت:من در همین ماه به حج سفر خواهم کرد و می خواهم امور سرزمین را به تو بدهم چون من از تو چیزی جزء امانتداری ندیده ام. 🔸در این وقت صاحب امانت داخل شد و به آن ها سلام کرد و گفت:ای قاضی من نزد تو امانتی دارم.پولم را نزد تو گذاشته ام.قاضی گفت:این کلید صندوق است.پولت را بردار و برو. 🔹بعد دو روز قاضی نزد حاکم رفت تا درباره ی آن موضوع با هم صحبت کنند. 🔺پس حاکم گفت: ای قاضی امانت آن مرد را پس نگرفتیم مگر با دادن کشور حالا با چه چیزی کشور را از تو پس بگیریم.سپس دستور به برکناری آن داد. 🔅پیامبر می فرماید: 🔺به زیادی نماز،روزه و حجشان نگاه نکنید به راستی سخن و دادن امانت نگاه کنید @shahid_hadi124
🌹☘🌹☘🌹☘🌹 شهید تورجی زاده ، شهید ابراهیم هادی برای من دعا کنید آخه من برادری ندارم شما برام برادری کنید و هروقت محضر امام حسین رفتید برای من که هنوز کربلای معلی را ندیدم سفارش کنید که آقا برایم به واسطه مادرش دعوت نامه سه نفره بفرستن، اسم مادر شون بی بی حضرت زهرا ( س) آوردن چون میدانم آقا جانم مادرشون خیلی دوست دارن وسفارشتون رد نمیکنن دلتنگم کرب وبلا 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
روزه ی هجر تو از پای بینداخت مرا کی شود با رطب وصل تو افطار کنم؟ 🌹 شهید محمدرضا تورجی زاده 💚 کانال #شهیدهادی و #شهید_تورجی_زاده 👇👇 @shahid_hadi124
دم افطار ڪہ بي‌تاب‌تـر و تشنہ‌تـرم مي‌شوم غرق علمدار، عمو، آب، حرم بعد یاد تو مي‌افتم ڪہ غریبي مہـدے جاڹ تو ڪجا دعوتي افطار، چرا بي‌خبرم!؟ ⛅أللَّہمَ؏َـجِّڸْ لولیِڪَ ألْفـرج⛅ @shahid_hadi124
سر لجبازی هام مدرسه نرفتم و ترک تحصیل کردم یه سالی از درس و مدرسه عقب موندم بعد از اون یه سال پدرم منو تو مدرسه بزرگسالان ثبت نام کرد سن های دانش آموزای کلاس ما زیاد باهم فاصله نداشت تقریبا ۱۷-۲۵بودیم همه جور تیپ تو بچه ها بود روز اول ک رفتم مدرسه دیدم تو کلاسمون یه دختر خیلی محجبه هست پیش خودم گفتم ترلان این دختره جون میده برای اذیت کردن 😁😁😁 دبیر زیست وارد کلاس شد اسمها ک خوند فهمیدم اسمش فاطمه سادات است فامیلیشم حسینی اسم منو ک خوند تا گفت حنانه محکم کوبیدم رو میز گفتم اسم من ترلانه فهمیدید فاطمه سادات از پشت بازومو کشید گفت زشته حنانه خانم چه خبرته دختر معلم عزت و احترام داره برگشتم سمتش و گفتم تو چی میگی دختریه امل فاطمه سادات :😳😳 من :😡😡😡😡 هیچوقت فکرشم نمیکردم این دختر بزرگترین تغییر در زندگیم انجام بده بعد چندروز از بچه ها شنیدم فاطمه سادات ۲۱سالشه متاهله و یه دختر یک ساله داره همسرشم طلبه اس بخاطر دخترش یکی دوسالی ترک تحصیل کرده سر کلاس بودیم دبیر جبر و احتمالات فاطمه سادات را صدا کرد پای تخته منم از قصد براش زیر پای انداختم 😁😁 نزدیک بود سرش بشکنه ک سریع خودشو جمع کرد چقدر اذیتش میکردم طفلک را اما اون شدیدا صبور بود یه بار تو حیاط مدرسه نشسته بودم که اومد پیشم نشست .. نویسنده: بانو.....ش    🚫 کپی بدون ذکر لینک ممنوع 💚 به کانال و بپیوندید 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd