eitaa logo
سَلـٰام‌بَـرابراهـیم❀.•
545 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1هزار ویدیو
86 فایل
"﷽" رفیق‌من،آرزو‌نڪـن‌شھید‌بشۍ؛ آرزوڪن، مثل‌شھـدا‌زندگۍڪنۍ♡:) ڪانال‌ِدیگمون: #نحوه‌آشنایےوعنایاٺ‌شھید @shahidhadi_61 تبادل: @shahidhadi_tb1 ڪُپے‌ڪردۍ‌دعاۍ‌فرج‌بخون 🕊 مطالب‌‌رگباری‌ڪپے‌نشه‌دوست‌عزیز🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دکتر : مجلس ما، یک نفره است، تصمیم می گیرد و بقیه کاری نمی توانند بکنند، چنانکه در خصوص چنین شد. 💛❤️💛 @shahid_hadi99
♥️ تڪبر فقط این نیست ڪہ قیافہ بگیریم باید او را... ッ 『 @shahid_hadi99
شهدا را بهتر بشناسیمـ↡
✨✨✨ ✨🌱 ✨ بسمـ رب الشهدا والصدیقین♥ ↺شهيد مهدي باكري سال 1333 در مياندوآب به دنيا آمد ؛ شهري سردسير در آذربايجان غربي كه آب و هواي سردش مردمي را كه در آن زندگي مي كنند محكم و پرصلابت بار آورده است . در همان دوران كودكي مادرش را از دست داد و دور از دامن محبت او بزرگ شد . خانواده اش همگي مذهبي بودند و برادر بزرگش « علي » در يك گروه مخفي عليه رژيم شاه مبارزه مي كرد . مهدي سال آخر دبيرستان بود كه نيروهاي ساواك برادرش علي را در يك درگيري به شهادت رساندند و اين واقعه تأثير بزرگي بر روحيه او گذاشت . از آن پس مهدي همچون برادرش وارد مبارزه مستقيم با رژيم شد و فعاليت هاي انقلابي خودش را آغاز كرد .↶ ↺در عمليات فتح المبين در منطقه رقابيه مهدي باكري معاون تيپ نجف اشرف بود و در همين عمليات بود كه از ناحيه كمر زخمي شد . اما زخم كمر او را از پا نينداخت . يك هفته در خانه استراحت كرد و دوباره به جبهه برگشت . در عمليات رمضان فرمانده تيپ عاشورا بود . در اين عمليات نمايشي مقتدرانه از فرماندهي جنگ ارائه داد. باز هم مجروح شد اما از پا نيفتاد . ↜عمليات بعدي مسلم بن عقيل بود . حالا ديگر تيپ عاشورا تبديل به لشگر شده بود و فرماندهي اش را مهدي بر عهده داشت . اين لشگر توانست بخشهاي مهمي از خاك ميهنمان را از دست نيروهاي بعثي خارج كند . بعد از آن عاشوراييان آذربايجان در عمليات والفجر مقدماتي و والفجر يك و چهار حماسه ها آفريدند و ضربه هاي مهلكي بر پيكر دشمنان متجاوز وارد كردند . ↵در عمليات خيبر «حميد» ‌برادر مهدي به شهادت رسيد . مهدي حتي براي شركت در مراسم بزرگداشت برادر هم جبهه را ترك نكرد . او فقط شكر حق را به جا آورد و افسوس خورد كه چرا پيش از برادر به شهادت نرسيده است اما دل تنگي او ديري نپاييد . در بيست و پنجم اسفند سال 1363 وقتي كه نيروهاي رشيد لشگر عاشورا در عمليات بدر در ساحل دجله با دشمن پنجه در پنجه انداخته بودند ، گلوله اي ميان پيشاني او نشست و او را از عالم خاك رهانيد . پيكرش را در قايقي گذاشتند تا به سوي ديگر دجله ببرند ، اما در ميانه راه يك گلوله آرپي جي قايق را در هم شكست و مهدي به همراه امواج دجله رفت تا به دريا بپيوند🕊 🕊 ✨ ✨🌱 ✨✨✨ʝσłꪧ➣@shahid_hadi99
صبح که کامل از خواب دیدم تو رختخواب غلت میخوردم که عطیه گفت : _کوفت مرگ مثل خرس اینجا قل میخوره.. نصف شب چرا از خواب بیدار شدی؟ در حالیکه دستام میکشیدم گفتم خواب دیده بودم عطیه : چه دیدی تو خواب -یه مزار شهید.. گوشیم کوش؟ عطیه : زینب بمیری اون چشمات باز کن بعد دنبال گوشی بگرد _بیا اینم گوشیت 📲-سلام بهار خوبی ؟کجایی ؟ بهار : سلام عزیز دلم خوبی ؟کربلام از معراج چه خبر؟ -خانواده شهید قربانخانی دعوت کردیم بهار: چقدر عالی.. آفرین خواهر کوچولوی نازم😊 -بهار یه چیزی یادم رفت به مامان بگم. چند روز پیش از سپاه زنگ زده بودن گفتن سال نو میبرنمون سوریه.. باید گذرنامه و ... ببریم سپاه بهار : ای جانم عزیزدلم خوش به سعادتتون حتما به مامان میگم -بهار راستی تو شهیدی به نام مهدی قاضی خانی میشناسی ؟😊 - آره عزیزدلم اون دختر شهیدی ک به آقا گفته بود این کلاه، مامانت برام خریده -آره اسمش چی بود یادم نیست بهار : نهال😊 -آره نهال بهار : اون دختر کوچلو دختر شهید قاضی خانی بود -اه چطوری بشناسمش؟ بهار : تو همون آرشیو مصاحبه با خانم قاضی خانی هست -مرسی خواهر جان بهار : زینبم - جانم بهار : محسن امروز حرف تو رو با مامان و من میزد.. بد نیست بهش یکم فکر کنی تو این دوره زمونه پسرای مثل محسن کمن یه متن برات میفرستم حتما بخون😊 -باشه مواظب خودت باش.. بوس بهار : تو هم مواظب خودت باش _یاعلی عطیه در حالیکه از اتاق خارج میشد گفت : _زینب امروز پنجشنبه است مدرسه هم که تعطیله من یه سر برم خونه مادر شوهرم اینا.. بعدم برم خونه خودمون جمع و جور و نظافت کنم مامان اینا هفته بعد میان تو هم یه تکونی به خودت بده اگه میخوای ولیمه بدی -واااااااای خاک به سرم.. وایستا حاضر بشم تا یه مسیری بیام برم دنبال عاطفه اون هتل متل آشنا داره عطیه : بدو تو روخدا تو مترو نشسته بودیم،گوشیم رو درآوردم پیوی بهار رو چک کردم هو الرحیم قبل ازدواج ... هر خواستگاری که میومد ، به دلم نمی نشست... اعتقاد و ایمان همسر آیندم خیلی واسم مهم بود... دلم میخواست ایمانش واقعی باشه نه به ظاهر و حرف.. میدونستم مومن واقعی واسه زن و زندگیش ارزش قائله.... شنیدم بودم چله زیارت عاشورا خیلی حاجت میده ... این چله رو آیت الله حق شناس توصیه کرده بودن ... با چهل لعن و چهل سلام ... کار سختی بود اما به نظرم ازدواج موضوع بسیار مهمی بود .... ارزشش رو داشت واسه رسیدن به بهترین ها سختی بکشم. ۴۰ روز به نیت همسر معتقد و با ایمان .... ۴،۳ روز بعد اتمام چله... خواب شهیدی رو دیدم.. چهره ش یادم نیست ولی یادمه .... لباس سبز تنش بود و رو سنگ مزارش نشسته بود .... دیدم مَردم میرن سر مزارش و حاجت میخوان.. ولی جز من کسی اونو نمی دید انگار ... یه تسبیح سبز رنگ داد دستم و گفت : " حاجت روا شدی ..." به فاصله چند روز بعد اون خواب .... امین اومد خواستگاریم ... از اولین سفر سوریه که برگشت گفت : " زهرا جان... واست یه هدیه مخصوص آوردم ..." یه تسبیح سبز رنگ بهم داد و گفت : زهرا ،این یه تسبیح مخصوصه به همه جا تبرک شده و .... با حس خاصی واست آوردمش... این تسبیحو به هیج کس نده! تسبیحو بوسیدم و گفتم : خدا میدونه این مخصوص بودنش چه حکمتی داره... بعد شهادتش.... خوابم برام مرور شد ... تسبیحم سبز بود که یه شهید بهم داده بود.... . ✨همسر شهید امین کریمی چنبلو✨ تا مطلب رو خوندم و تموم شد، نیت کردم بخونم تا خدا یه همسر زینبی نصیبم کنه عطیه : زینب من اینجا باید پیاده بشم تا شب بر میگردم که بریم معراج برای تزیین فضای داخلی.. فعلا یاعلی -یاعلی تا شب که عطیه بیاد.. الحمد لله رب العالمین من تونستم یه هتل پیدا کنم😅 ادامہ دارد... نام نویسنده ‌؛ بانو مینودری @asheghane_mazhabii
-الو عطیه کجایی؟ عطیه: _تا ۴۵ دقیقه دیگه خونه ام.. تو هم بشین زندگی شهید قاضی خانی رو بخون -باشه با خوندن هر خط از زندگی 🌷شهید قاضی خانی🌷 میفهمیدم فدایی حرم بی بی زینب بودن ربطی به شغل و مکان و تحصیلات 🌷"شهید مهدی قاضی خانی "🌷 🕊نام : مهدی 🕊نام خانوادگی : قاضی خانی 🕊نام پدر : جمشید 🕊تاریخ تولد : ۱۳۶۴/۸/۲۵ 🕊تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۹/۱۶ 🕊محل شهادت : خان طومان حلب 🕊محل دفن : قرچک ورامین 🕊زندگینامه.. شهید مدافع حرم مهدی قاضی خانی.. شهید مهدی قاضی خانی فرزند دوم خانواده جمشید قاضی خانی در بیست و هشتم آبان ماه هزار و سیصد و شصت و چهار در روستای حیدر خان از توابع استان همدان در خانواده ای مذهبی و کشاورز به دنیا آمد.. و در سن ده سالگی به همراه خانواده اش به شهرستان قرچک نقل مکان کردند وی در سن پانزده سالگی درس و مدرسه را رها کرد.. و برای تامین خرج و مخارج خانواده هفت نفره شان در کوره پز خانه و گاراژ خرید و فروش ضایعات مشغول به کار شد تا بتواند به جای پدر بیمار ، مایحتاج زندگی را تامین نماید. عضویت در پایگاه بسیج در آغاز دوره نوجوانی و حضوری فعال در صحنه های انقلاب.. به ویژه عضویت در گردان امام علی علیه السلام در فتنه ۸۸.. و فرماندهی گردان استشهادی شهید علمدار پایگاه انصار الشهدا برگ زرینی به زندگی سراسر عاشقانه وی بود و سرانجام دعوت عقیله ی بنی هاشم را لبیک گفت و برای نبرد با تکفیری های خونخوار عازم سوریه شد... و در شانزده آذر نود و چهار در خان طومان استان حلب به فیض شهادت نائل امد و پیکر پاک ایشان با بدرقه ی باشکوه مردم شهید پرور قرچک در گلزار شهدای امامزاده بی بی زبیده قرچک آرام گرفت. ادامہ دارد... نام نویسنده ‌؛ بانو مینودری @asheghane_mazhabii
چیزی که در مورد شهید قاضی خانی جالب بود... این بود که درست زمانی که اعزام میشدن سوریه تازه به یک توانایی معقولی رسیده بودن ولی این چیز ها سد راههاشون نمیشه..😊👌 همسرشون تعریف میکردن: باور کنید از مرد جوانم که هنوز ۳۰ سالش هم نشده بود برایم خیلی سخت بود اما وقتی شور و شوقش را برای رفتن دیدم دهانم بسته شد... مهدی مردی بود که همیشه به من و بچه ها ابراز علاقه میکرد... رابطه صمیمانه ای با بجه ها داشت . بچه ها همیشه از سر و کول او بالا می رفتند . حتی محمد یاسین اینقدر عادت کرده بود روی شانه های پدرش بنشیند که هنوز هم وقتی یکی از دوستان آقا مهدی به خانه ما می آید سریع می رود روی دوش او می‌نشیند.☺️👦🏻 اولین باری که ایشان موضوع رفتن را مطرح کردند ، من حال عجیبی پیدا کردم . حتی به خاطر اینکه یک جورهایی منصرفش کنم گفتم چطور دلت می آید از این بهشت کوچکی که تازه ساخته ایم دل بکنی و بروی؟(منظورم همان زمینی بود که با تولد محمد یاسین خریده بودیم ) اما مهدی انگار اصلا صدای من را نمی شنید . تصمیم اش را گرفته بود و همان موقع فهمیدم که کوه هم جلودار اراده اش برای رفتن نبود.. آنقدر غرق داستان زندگی شهید قاضی خانی بودم که قلبم با صدای زنگ در ریخت😨😅 دستم گذاشتم روی قلبم و به سمت در رفتم .🏃‍♀ با دیدن تصویر عطیه تو آیفون -بیشعور تو بلد نیستی آروم زنگ بزنی😁 عطیه : وا چی میگی تو بیا پایین منتظرم چادرم رو سر کردم ، کیف و گوشیم رو برداشتم و رفتم پایین عطیه : بالا چی میگفتی؟😕 - داشتم مطالب شهید قاضی خانی رو میخوندم زنگ زدی ترسیدم😅 عطیه : دفعه بعد خبر میدم بعد زنگ میزنم خوبه؟😁 -هر هر گلوله نمک😜😆 به معراج که رسیدیم دیدیم آقای مقدم و آقای محمدی بودن مقدم : دیشب با محسن حرف میزدم میگفت اصلا هنوز وقت نکرده بره زیارت این یه هفته هم بگذره این پسره صحیح سالم بیاد من خیالم راحت میشه محمدی : آره مخصوصا با این تهدید داعش درسته نمیتونه احمدی : بچه ها خواهر عطایی فر اومدن _سلام مگه داعش زائرین اربعین رو تهدید کرده؟ محمدی که سرش انداخت پایین ولی مقدم سریع گفت : _نه نه منظورمون محسن چگینی نبود محسن ،... -محسن کی؟ احمدی یهو پرید وسط گفت : _منظورمون کربلایی محسن بود.. بعد مشکوک پرسید.. _شما نگران محسنید یعنی ؟ از سوتی خودم حرصم گرفت و با حرص گفتم _نخیر عطیه وارد شد : _سلام بچه ها از عطیه حال محمد رو میپرسیدن مقدم - چون این شهدا همزمان با اربعین میان بهتره یه گوشه حسینیه ماکت کربلا درست کنیم _آقای مقدم اون حکم برای من و خانم اسکندری زدید؟ مقدم : بله.. فردا میارم مدرسه تون... فقط چون اخوی محسن سفارش کرده با لباس فرم سپاه میان (همه اینا رو با یه خنده تو صداش گفت) _اهم اهم خانواده داداش مجید چی شدن ؟ - اربعین ان شالله میان یه بسته نذری بدیم عطیه : این وسایل رو که تهیه کردید بگید تا ما بیایم برای تزیین حسینیه... خانم عطایی فر بریم خواهر جان ؟ - بله از حسینیه که خارج شدیم عطیه : میبینیم که هیچکس از ترس محسن حتی ته رویاهاشون بهت فکر نکرده _🙈😊 عطیه : جان جان این لبخند و خجالت چی میگه.. یعنی داری بهش فکر میکنی؟ - نمیدونم شاید😅 روز ها از هم گذشتن... من و زینب و چند تا ار دخترا داشتیم حسینیه رو تزیین میکردیم که صدای مقدم و چند تا پسر میومد صدای مقدم یواش شد : _فقط مراقب باشید خواهر عطایی فر نفهمه ......... چادرم رو سر کردم و به سمت مقدم رفتم.. 😥دستام میلرزید.. با صدای لرزان گفتم : _من چی رو نباید بفهمم😨 مقدم : _خواهر عطایی فر هیچی نشده.. توروخدا آروم باشید.. خانم علوی تو رو خدا بیایید عطیه : چی شده چرا زینب این حال و روزشه مقدم : محسن ..... - شهید شده ؟😰 مقدم : نه بخدا نه به حضرت زهرا مجروح شده..اصلا پاشید حاضر بشید با خانم علوی ببرمتون.. ببینید مجروح شده😔😥 ادامہ دارد... نام نویسنده ‌؛ بانو مینودری @asheghane_mazhabii
مراسمی که سپاه صابرین گرفت و خیلی از دوستان و همرزمان حسین اومده بودن و حضورشون از داغ نبودن حسین کم میکرد ولی اون روز این بود که بعد از مراسم سالگرد، به جای مزار حسین رفتیم مزار شهید میر دوستی😔💔 شب وقتی همه دوستات و اقوام رفتن و ما خودمون تنها شدیم. ۱۰۰ شاخه گل رز قرمز خریدیم و رفتیم بهشت زهرا🌹 مرتضی:آجی الان میریم پیش آقا سید؟ -آره عزیزم میریم اونجا به یاد داداش# حسین میریم مزار شهدای گمنام نفری یه دونه شاخه گل میذاریم روی مزارشون😊 مرتضی: آجی من با تو بیام؟ - آره عزیزم قبل از شروع اینکه گل هامون رو هدیه کنیم ،از گلها یه عکس گرفتم هر شهید گمنامی که دیدیم یه شاخه گل رز قرمز گذاشتیم سر مزارشون.🌷 شب که برگشتیم خونه یه پست تو صفحه اینستای گذاشتم. " برادر شهیدم امروز اولین سالگردشهادتت بود😞 تمام ۳۶۵ روز گذشته را در انتظار بازگشت پیکر نازت بودم امروز تمام دوستان و همرزمانت آمدن اما جای تو شدیدا خالی بود😭 ولی با تمام با تمام 😞 با تمام 😢 با تمام 😭 به قول همسر شهید صدر زاده ، ما شهیدمان را تقدیم بی بی زینب کردیم🕊 مادر در حال پرورش یه پسر دیگر است برای آزادسازی قدس😊 امروز خانواده ات صد شاخه گل رز را به یاد تو تقدیم شهدای🌷 گمنام کردن. هنوز منتظر بازگشت پیکر زیبایت هستیم❤️😔 * خداروشکر فردای سالگرد حسین جمعه بود و مدرسه نداشتیم؛ اصلا حوصله درس و مدرسه رو نداشتم روز شنبه عطیه اومد دنبالم که بریم مدرسه عطیه : _رفتید ناحیه ؟مدارکتون دادید برای سوریه؟ -آره عطیه: به بهار هم گفتی؟ -وای نه😱 یادم رفت عطیه: حالا فردا بگو به بابا تا برن بگن به احتمال زیادے اجازه میدن🙈 -جانم چرا خجالت میکشی؟.. چی شده ؟ عطیه : به احتمال نود و نه درصد پنجم عید عروسیمون رو بگیریم🙈😁 -واقعا؟ عطیه:آره🙈.. اخه ان شاالله خدا بخواد سید ۲۵ فروردین میره .. برای همین میخوایم عروسیمون رو زودتر بگیریم -پس مدرسه؟ عطیه: این چند ماه اجازه دارم بیام مدرسه ولی سال بعد ان شاالله میرم بزرگسالان☺️ -اوهوم فردای اون روز رفتیم سپاه برای اینکه موضوع اومدن بهار رو هم مطرح کنیم وقتی اسم و فامیل بهار رو گفتم آقای کرمی گفتن به احتمال زیاد با اومدنشون موافقت میشه روزها پشت هم میگذشت و ما خیلی بی تاب روزهای پایانی اسفند ماه بودیم چون سفر ما تا ششم فروردین طول میکشید عروسی سید محمد و عطیه موکول شد هشتم فروردین ماه سالروز ولادت حضرت علی علیه السلام😍❤️ اتفاق جالبِ سفرِ ما این بود که تعدادی از خود مدافعین حرم با ما همسفر شدن و جالبترش اینکه آقا هم جزو اون مدافعین حرم بودن🙈 ادامہ دارد... نام نویسنده؛بانومینودرے @asheghane_mazhabii
داشتیم سوار ماشین آقای مقدم میشدیم که احمدی با صدای لرزانی گفت : _علی منم میام مقدم : تو کجا.. بمون اینجا اگه کاری پیش اومد به من زنگ بزن.. اگه هم خانم رضایی یا سید محمد زنگ زدن بهشون بگو حال محسن خوبه فقط یه تیر به کتفش خورده اونم در آوردن.. من خواهرِ حسین و خانم سید رو میبرم تا محسن رو ببینن.. خیال خواهرِ حسین از سلامتی محسن راحت بشه احمدی : باشه نزدیک بیمارستان بودیم که عطیه گفت : _آقای مقدم لطفا کنار یه گل فروشی نگهدارید گل بخریم مقدم : چشم عطیه : خانم عطایی فر لطفا بیا خواهر -عطیه گل برای چی من نگرانم تو اومدی گل بخری ؟ عطیه : _ آدم عشق و علاقه اش رو یه جوری نشون میده.. نگرانی خالی بدرد عمه چهارمی من میخوره😁 -خخخ.. خب حالا حرص نخور.. چه گلی میخوای بخری؟😃 عطیه : _سید میگفت... آقا محسن عاشق رز زرد و نرگس هستن.. آقا لطفا یه دست گل با ده رز زرد ده تا نرگس و یه شاخه گل رز قرمز بدید -رز قرمز چرا🤔 عطیه : ای خدا گل قرمز نماد عشقه😬 -زشته بخدا.. 😅شاید اصلا محسن دیگه من رو نخواد🙈 عطیه : میخواد.. من یه چیزی رو میدونم که این کارها رو میکنم😉 بالاخره دسته گل به دست از مغازه گل فروشی خارج شدیم💐 وقتی وارد بخش بستری شدیم مامان آقا محسن اولین نفری بودن که به استقبالمون اومدن.. خانم چگینی : _دختر گلم خیلی خوشحالمون کردی.. برو تو اتاق محسن تازه بیدار شده😊 دسته گل به دست وارد اتاق شدم تا چشم محسن به من افتاد یه لبخند قشنگ زد - حالتون خوبه؟ محسن : خیلی خوشحالم کردید که اومدید عصر وقتی دیدار عمومی تموم شد رفتم بالای پیکر شهدا روزی تصور کردم.. که حسینم میاد آخ یه شهید داشته باشی که بدستت باشه دو روز بعد اربعین، خانواده ام از کربلا برگشتن و ما برای هماهنگی های سفر عید رفتیم سپاه این بین ، امتحان های نوبت اول برگزار شد و من شاگرد اول مدرسه شدم☺️ ولی تلخی زمستان ، آنجا بود که اولین برادرم رسید بدون اونکه پیکرش در خاک وطن باشه😞☝️ ادامہ دارد... نام نویسنده ‌؛ بانو مینودری @asheghane_mazhabii
تو فرودگاه نشسته بودیم و با بهار و عطیه حرف میردیم عطیه: از این سفر بهره کافی ببر طوری که بر گشتی دیگه بی تابی هات برای کم شده باشه بهار: خوبیش اینکه محسنم میاد فرصت کافی داری برای شناخت محسن عطیه : خیلی دعام کنید تو حرم بی بی🙏😢 عه آقا محسن داره میاد این سمت.. من برم پیش محمد.. با هم میایم اینجا بهار: باشه برو آفرین دخترم😁 محسن: _سلام خوب هستید؟خانم رضایی خیلی خوشحالم شما همسفر ما هستید - سلام ممنون شما خوبین؟ زخم کتف شما بهتره ؟ ممنون من خیلی خوشحالم تو چنین جمع شهدایی قرار دارم محسن : خانم عطایی فر حالتون خوبه؟ حس و حال شما رو تو این سفر خوب میفهمم مخصوصا که از رفقام جا موندم ان شاالله که منطقه ی شهادت حسین هم بریم -ان شالله وقتی محسن رفت رو به بهار گفتم دلم گرفت😢😔 یه متن برای ، بنویسم؟ بهار : بنویس عزیزدلم گوشی حسین رو در آوردم تو اینستا نوشتم "برادر عزیزم راهی مقتل تو هستم تمام با من باش تا حضورت را حس کنم آخ! نمیدانم آن زمان که محل شهادتت را میبینم چه حالی پیدا میکنم😔 در حرم حضرت رقیه و بی بی زینب منتظرم باش💔" وقتی وارد هواپیما شدیم در کمال تعجب و خنده شماره صندلی من اینطوری بود👇 من ،بهار،محسن😐 من از خجالت سرخ شده بودم.. مخصوصا وقتی بهار گفت _بلکه این سفر زبان شما دو تا رو باز کنه محسن زیر لب گفت :ان شاالله بعد از چند ساعت که در هوا بودیم در خاک لبنان به زمین نشستیم اول مزار شهدای لبنانی رو زیارت میکردیم بعد به صورت زمینی اعزام به مقتل عزیزانمان میشدیم آغاز سال ۹۶ در کنار مزار شهیدان و خیلی وصف ناپذیری بهمون القا میکرد اون شب در لبنان موندیم و فردا راهی سوریه شدیم زمانی که به خاک سوریه رسیدیم یک حس عجیبی تمام افراد را در برگرفته بود✨ افراد اتوبوس راهی سرزمینی بودن که متبرک به خون عزیزانشان بود فرزند شهدایی همراهمون بودن که وقتی چشم به جهان گشوده بودن ، پدر کیلومتر ها آن طرف تر در سوریه بود و همزمان با کلمه " " نعش پدر آمده بود😔😭 حالا قرار بود محل عروج پدر را ببینند شاید برای همین بود که دخترک داخل اتوبوس با استشمام اولین نفس از هوای جنگ آلود سوریه آرام گرفت. یقین دارم بوی پدر را در این هوا استشمام کرده✨ وقتی پا داخل عید زینبیه گذاشتیم حال عجیبی داشتیم هر کداممان عکسهای عزیزانمان را در این حرم زیبا دیده بودیم و جگر گوشه هایمان عباس وار جنگیدن تا یک کاشی از این حرم کم نشود سراغ محلی رفتم که در آخرین زیارتش آنجا عکس گرفت یکی از همسران شهدای همراهمان مداحی پخش کرد که واقعا حال خودش بود غمناکترین بخشش آنجا بود که دختر کوچکی را دیدم که چادر مادرش رو میکشید و با گریه میگفت😭 تو گفتی بابا پیش عمه زینبه پس چرا بابام اینجا نیست؟؟ و مادر مانده بود چه جوابی بدهد از حرم جدا شدم و پیش اون مادر دختر رفتم ؛اسمت چیه خانمی؟ **حنانه -چه اسم قشنگی😍 با من دوست میشی حنانه خانم؟ حنانه یه ژست متفکرانه گرفت و گفت :آخه تو که خیلی بزرگی ولی باشه اسمت چیه؟ -زینب حنانه:اسم تو هم قشنگه -حنانه جونم بذار مامان بره زیارت من یه چیزی برات تعریف کنم حنانه :باشه -گریه میکردی بابات رو میخواستی؟☺️ حنانه:اوهوم اوهوم آخه مامان گفته بود بابا اینجاست ولی دروغ گفته انگار☹️😒 -مامانا که دروغ نمیگن به منم گفتن داداشم اینجاست میدونی بابای تو و داداش من ، آدمای خیلی خوبن الان تبدیل شدن به فرشته الانم دور همین حرم میچرخن چون فرشتن فقط میشه تو خواب دیدشون🕊 دیگه گریه نکنیا😉 گریه که کنی هم بابایی هم مامانی ناراحت میشن حنانه: یعنی بابایی الان منو میبینه؟😢 -آره ولی شب میاد پیشت که آدم بدا خوابن، دیگه نمیتونن عمه جون رو اذیت کنن حنانه :اوهوم اوهوم ادامه دارد.... نام نویسنده؛بانومینودرے @asheghane_mazhabii
🌙^° ↶• آدابے برای داشتن خوابے پر معنویت برڪت.. . ↫• تلاوت آیت الڪرسے: " اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ ۚ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ ۚ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ ۗ مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ ۚ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ ۖ وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ ۚ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ ۖ وَلَا يَئُودُهُ حِفْظُهُمَا ۚ وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ. لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ ۖ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ ۚ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىٰ لَا انْفِصَامَ لَهَا ۗ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ. اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ ۖ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ ۗ أُولَٰئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ ۖ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ."🦋 . ↭• تسبیحاتـ حضرتـ زهرا ڪه نیرو بخشِ : ³⁴بار الله اڪبر، ³³بار الحمدلله، ³³بار سبحان الله🕊 . •↫ 4توصیه پیامبـر قبل خوابـ: . ❃1). ﺧﺘﻢ ڪردن سه بار سوره توحید..↴•• " ﺑِﺴْﻢِ ﺍﻟﻠﻪِ ﺍﻟﺮَّﺣْﻤﻦِ ﺍﻟﺮَّﺣﻴﻢِ ﻗُﻞْ ﻫُﻮَ ﺍﻟﻠﻪُ ﺃَﺣَﺪٌ. ﺍﻟﻠَّﻪُ ﺍﻟﺼَّﻤَﺪُ. ﻟَﻢْ ﻳَﻠِﺪْ ﻭَﻟَﻢْ ﻳُﻮﻟَﺪْ. ﻭَﻟَﻢْ ﻳَﻜُﻦ ﻟَّﻪُ ﻛُﻔُـﻮﺍً ﺃَﺣَﺪٌ."♥ . ❃2) شفاعت پیامبـران: ﺍَﻟﻠّھُﻢَّ ﺻَﻞِّ عَلے ﻣُﺤَﻤَّﺪٍ ﻭَﺍﻝِ ﻣُﺤَﻤَّﺪٍوِّ ﻋَﻠَﻲ جمیع ﺍﻻ‌َﻧْﺒِﻴﺎﺀِ ﻭَﺍﻟﻤُﺮْﺳَﻠﻴﻦ.َ 🍀 . ❃3). برای همه دعاڪنیم: ﺍَللّھُﻢَّ ﺍﻏْﻔِﺮْ ﻟِﻠْﻤُﺆْﻣِﻨﻴﻦَ ﻭَﺍﻟْﻤُﺆْﻣِﻨﺎتـِ.. 🤲🏻 . ❃4) ﺣﺞ ﻭﺍﺟﺐ ﻭ ﻋﻤﺮﻩ بریم باگفتن: ﺳُﺒْﺤﺎﻥَ ﺍﻟﻠّﻪِ ﻭَ ﺍﻟْﺤَﻤْﺪُ ﻟِﻠّﻪِ ﻭَ ﻻ‌ﺍِﻟﻪَﺍِﻻ‌َّ ﺍﻟﻠّﻪُ ﻭَ ﺍﻟﻠّﻪُ ﺍَڪْﺒَﺮُ.🌸🌱 . ↫• تلاوت معوذتین هم بسیار موڪد هست: ↯ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ °°قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ. مَلِکِ النّاسِ. إِلهِ النّاسِ. مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنّاسِ. الَّذی یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ النّاسِ. مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّاسِ°°🌏 . بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ °°قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ وَ مِنْ شَرِّ غاسِق إِذا وَقَبَ وَ مِنْ شَرِّ النَّفّاثاتِ فِی الْعُقَدِ وَ مِنْ شَرِّ حاسِد إِذا حَسَدَ°°🌈 ↫• آیه آخر سوره مبارڪه ڪھف: بیداری نماز شب وصبح.. •• قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۖ فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا🌹🍃 بگو: «من فقط بشری هستم مثل شما؛ "امتیازم این است که" به من وحے مے‌شود ڪه تنھا معبودتان معبود یگانه است؛ پس هر ڪه به لقای پروردگارش امید دارد، باید ڪاری شایسته انجام دهد، و هیچ ڪس را در عبادت پروردگارش شریڪ نڪند! آیه ۱۱۰ سوره مبارکه کھف📚•• . ↫• سوره ى تڪاثر سفارش امام صادق"؏"↜در امان ماندن از عذاب قبر: ^^ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ أَلْھاكُمُ التَّكَاثُرُ⚜حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ⚜ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ⚜كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ⚜ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ⚜ ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ⚜ ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ^^ . ↫• سه مرتبه گفتنِ: ⛓یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یَحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ برابر باهزار رڪعت نماز خوانده شده..⛓ . ↫• پیامبر اڪرم(ص) مےفرمایند: هر ڪس آیه «شھداللّه» در وقت خواب بخواند، خداوند هفتاد هزار فرشته به واسطه آن خلق مےڪند ڪه تا روز قیامت برای او طلب آمرزش ڪنند..〖آل عمران آیه۱۸〗 ✨شَھِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ✨ . •↺با بخوابیم💧.• . ▒⇵🌙🌵•^ .『@shahid_hadi99
••📖•• ﹝دعای سحر ♥️﹞ •↺بسم الله الرحمن الرحیم ↯ اَللّهُمَّ اِنّے اَسْئَلُڪَ مِنْ بَهاَّئِڪ بِاَبْهاهُ وَڪُلُّ بَهاَّئِڪَ بَهِےُّ، اَللّهُمَّ اِنّے اَسْئَلُڪَ بِبَهاَّئِڪَ ڪُّلِّهِاَ،اللّهُمَّ اِنّے اَسْئَلُڪَ مِنْ جَمالِڪَ بِاَجْمَلِهِ وَڪُلُّ جَمالِڪَ جَمیلٌ ،اَللّهُمَّ اِنّے اَسْئَلُڪَ بِجَمالِڪَ ڪُلِّهِ، اَللّهُمَّ اِنّے اَسْئَلُڪَ مِنْ جَلالِڪَ بِاَجَلِّهِ وَڪُلُّ جَلالِڪَ جَلیلٌ، اَللّهُمَّ اِنّے اَسْئَلُڪَ بِجَلالِڪ، اَللّهُمَّ اِنّے اَسْئَلُڪَ مِنْ عَظَمَتِڪَ بِاَعْظَمِها وَڪلُّ عَظَمَتِڪَ عَظَیمَهٌ، اَللّهُمَّ اِنّے اَسْئَلُڪَ بِعَظَمَتِڪَ ڪُلِّها، اَللّهُمَّ اِنّے اَسَئَلُڪَ مِنْ نُورِڪَ بِاَنْوَرِهِ وَڪُلُّ نُورِڪَ نَیِّرٌ،اَللّهُمَّ اِنّے اَسْئَلُڪَ بِنُورِڪَ ڪُلِّهِ ،اَللّهُمَّ اِنّے اَسْئَلُڪَ مِنْ رَحْمَتِڪَ بِاَوْسَعِها وَڪُلُّ رَحْمَتِڪَ واسِعَهٌ، اَللّهُمَّ اِنّے اَسْئَلُڪَ بِرَحْمَتِڪَ ڪَلِّها،اَللّهُمَّ اِنّے اَسْئَلُڪَ مِنْ ڪَلِماتِڪَ بِاَتَمِّها وَڪُلُّ ڪَلِماتِڪَ تاَّمَّهٌ، اَللّهُمَّ اِنّے اَسْئَلُڪَ، اَللّهُمَّ اِنّے اَسْئَلُڪَ مِنْ ڪَمالِڪَ بِاَڪمَلِهِ وَڪُلُّ ڪَمالِڪَ ڪامِلٌ، اَللّهُمَّ اِنّے اَسْئَلُڪَ بِڪَمالِڪَ ڪُلِّهِ، اَللّهُمَّ اِنّے اَسْئَلُڪَ مِنْ اَسماَّئِڪَ بِاَڪَبَرِها وَڪُلُّ اَسْماَّئِڪَ ڪَبیرَهٌ، اَللّهُمَّ اِنّے اَسْئَلُڪَ مِنْ عِزَّتِڪَ باَعَزِّها وَڪُلُّ عِزَّتِڪَ عَزیزَهٌ، اَللّهُمَّ اِنّے اَسْئَلُڪَ بِعِزَّتِڪَ ڪُلِّها ،اَللّهُمَّ اِنّے اَسْئَلُڪَ مِنْ مَشِیَّتِڪَ بِاَمْضاها وَڪُلُّ مَشِیَّتِڪَ ماضِیَهٌ، اَللّهُمَّ اِنّے اَسْئَلُڪَ بِمَشِیَّتِڪُ، اَللّهُمَّ اِنّے اَسْئَلُڪَ مِنْ قُدْرَتِڪَ بِالْقُدْرَهِ الَّتے اسْتَطَلْتَ بِها عَلےکُلِّشَےْءٍ وَ ڪُلُّ قُدْرَتِڪَ مُسْتَطیلَهٌ ،اَللّهُمَّ اِنّے اَسْئَلُڪ بِقُدْرَتِڪ ڪُلِّهاْ ،اَللّهُمَّ اِنّے اَسْئَلُڪَ مِنْ عِلْمِڪَ بِاَنْفَذِهِ وَ ڪُلُّ عِلْمِڪَ نافِذٌ ،اَللّهُمَّ اِنّے اَسْئَلُڪَ بِعِلْمِڪَ ڪُلِّهِ ،اَللّهُمَّ اِنّے اَسْئَلُڪَ مِنْ قَوْلِڪَ بِاَرْضاهُ وَ ڪُلُّ قَوْلِڪَ رَضِےُّ، اَللّهُمَّ اِنّے اَسْئَلُڪَ بِقَوْلِڪَ، اَللّهُمَّ اِنّے اَسْئَلُڪَ مِنَْ مَساَّئِلِڪَ بِاَحَبِّها اِلَیْڪَ وَ ڪُلُّ مَساَّئِلِڪَ اِلَیْڪَ حَبیبَهٌ، اَللّهُمَّ اِنّے اَسْئَلُڪَ بِمَساَّئِلِڪ ڪُلِّها،اَللّهُمَّ اِنّے اَسْئَلُڪَ مِنْ شَرَفِڪَ بِاَشْرَفِهِ وَ ڪُلُّ شَرَفِڪَ شَریفٌ، اَللّهُمَّ اِنّے اَسْئَلُڪَ بِشَرَفِڪَ ڪُلِّهِاَ ،اللّهُمَّ اِنّے اَسْئَلُڪَ مِنْ سُلْطانِڪَ بِاَدْوَمِهِ وَڪُلُّ سُلطانِڪَ داَّئِمٌ، اَللّهُمَّ اِنّے اَسْئَلُڪَ بِسُلْطانِڪَ ڪُلِّهِاَ ،اللّهُمَّ اِنّے اَسْئَلُڪَ مِنْ مُلْڪِڪَ بِاَفْخَرِهِ وَ ڪُلُّ مُلْڪِڪَ فاخِرٌ ،اَللّهُمَّ اِنّے اَسْئَلُڪَ بِمُلْڪِڪَ ڪُلِّهِاَ ،اللّهُمَّ اِنّے اَسْئَلُڪَ مِنْ عُلُوِّڪَ بِاَعْلاهُ وَ ڪُلُّ عُلُوِّڪَ عالٍ ،اَللّهُمَّ اِنّے اَسْئَلُڪَ بِعُلُوِّڪَ ڪُلِّهِاَ ،اللّهُمَّ اِنّے اَسْئَلُڪَ مِنْ مَنِّڪَ بِاَقْدَمِهِ وَڪُلُّ مَنِّڪَ قَدیمٌ، اَللّهُمَّ اِنّے اَسْئَلُڪَ بِمَنِّڪَ ڪُلِّهِاَ ،اللّهُمَّ اِنّے اَسْئَلُڪِ مِنْ آیاتِڪَ بِاَڪْرَمِها وَڪُلُّ آیاتِڪَ ڪَریمَهٌ، اَللّهُمَّ اِنّے اَسْئَلُڪَ بِآیاتِڪَ ڪُلّها ،اَللّهُمَّ اِنّے اَسْئَلُڪَ بِما اَنْتَ فیهِ مِنَ الشَّاْنِ وَالْجَبَرُوتِ وَاَسْئَلُڪَ بِڪُلِّ شَاْنٍ وَحْدَهُ وَجَبَرُوتٍ وَحْدَها، اَللّهُمَّ اِنّے اَسْئَلُڪَ بِما تُجیبُنے [بِهِ] حینَ اَسْئَلُڪَ فَاَجِبْنے یا الله التماس دعا🤲🏻 @shahid_hadi99
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امروز چهارشنبه متعلق به امام کاظم و امام رضا و امام جواد و امام هادی علیهم السلام می‌باشد.
°🦋|•• • . •.❀به نیّت دوست شهیدم میخوانم . ••❦«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيم» . •.✾اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛✨ . •.✾شایسته میباشد در قسمت پایانی دعا به احترام امام زمان (علیه آلافُ التحیةوالثناء)بایستیم و بخوانیم🌿.• . •.✾يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ.❧•` . ⇅♥️🌙🌱°^ 『 @shahid_hadi98.• 』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
 💠 حدیث روز 💠 💎قال الباقرُ علیه آلافُ التحیةوالثناء: 🌷لِکُلِّ شیءِِ ربیعٌ و ربیعُ القرآنِ شهرُ رمضانَ💚 🌷هرچیز بهاری دارد و بهار قرآن ماه رمضان است.💚 📚اصول کافی جلد2 «کتاب فضل القرآن » «باب نوادر » حدیث 9 و 10 @shahid_hadi99
بخش دوم:آداب معاشرت با مردم(ملحقات آداب معاشرت)😍 🌸قسمت پانزدهم: 1-رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هیچ وقت در غذا خوردن یا لباس پوشیدن بر غلامان پیشی برتری نجست و حتی یکبار فحش نداد. 2-رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در دعا می‌فرمود: الهی مرا با فقیر و مسکین زنده بدار و با فقر بمیران و در میان فقرا محشور فرما. 3-هرگاه شخصی برای پرداخت زکات نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می‌آمد،ایشان می‌فرمود:خدایا بر خاندان فلانی درود فرست. @shahid_hadi99
با ابراهیم به مرخصی آمده بودیم، به ترمینال آمدیم و راهی تهران شدیم، راننده به محض خروج از شهر، صدای نوار ترانه را زیاد کرد، ابراهیم چند بار ذکر صلوات داد و مسافران بلند صلوات فرستادند، من یک لحظه به ابراهیم نگاه کردم، دیدم بسیار عصبانی است، مدام خودش را میخورد و ذکر میگفت، دستانش را بهم فشار میداد و چشمانش را می‌بست، حدس زدم بخاطر نوار ترانه است، گفتم: آقا ابراهیم چیزی شده؟ میخوای به راننده بگم، نذاشت حرف من تموم بشه و گفت: قربونت، برو ازش خواهش کن خاموشش کنه، رفتم و به راننده گفتم: اگه امکان داره خاموشش کنید، راننده گفت: نمیشه، عادت کردم، نمیتونم خاموشش کنم وگرنه خوابم میبره، ابراهیم دنبال روشی بود که صدای زن خواننده به گوشش نرسد، از توی جیب خودش قرآن جیبی کوچکی بیرون آورد و با صدای زیبایی که داشت، شروع به قرائت قرآن کرد، همه محو صدای دلنشین و ملکوتی او شدند، راننده هم چند دقیقه بعد نوار را خاموش کرد و مشغول شنیدن آیات الهی شد. 🌷شهید ابراهیم هادی🌷 📚 کتاب "سلام بر ابراهیم ۲" 🌵⛓..⇝| @shahid_hadi99
4_5855012019064799389.mp3
3.28M
🎧❤️ 🎤حاج مهدی رسولی 🎼دُعیتُم الی ضیافَةِ الله... °•@shahid_hadi99
••📿•• {دعاے روز پنجم ماه رمضان♡ } •↺بسم الله الرحمن الرحیم . ✾°اللَّهُمَّ اجْعَلْنِے فِیهِ مِنَ الْمُسْتَغْفِرِینَ وَ اجْعَلْنِے فِیهِ مِنْ عِبَادِڪَ الصَّالِحِینَ الْقَانِتِینَ‏ وَ اجْعَلْنِے فِیهِ مِنْ أَوْلِیَائِكَ الْمُقَرَّبِینَ بِرَأْفَتِڪَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ‏ . ✾°خدایا مرا در این روز از توبه و استغفار ڪنندگان قرار ده و از بندگان صالح مطیع خود مقرر فرما و هم در این روز مرا از دوستان مقرب درگاه خود قرار ده به‌حق لطف و رأفتت، اے مهربان‌ترین مهربانان عالم. . 🌙 ಧ•°↝@shahid_hadi99
😉°° • در‌منطقه‌المهدی‌ درهمان‌روزهای‌اول‌جنگ پنج‌جوان به گروه ما ملحق شدند. آنهاازیک‌روستاباهم‌به‌جبهه‌آماده بودند. چند روزی گذشت. دیدم اینها اهل‌نمازنیستند! تااینکه‌یک‌روزباآنهاصحبت‌کردم. بندگان‌خداآدم‌های‌خیلی‌ساده‌ای‌بودند. آنهانه‌سوادداشتندنه‌نمازبلدبودند. فقط‌به‌خاطرعلاقه‌به‌امام‌آماده‌بودندجبهه. ازطرفی‌خودشان‌هم‌دوست‌داشتند که‌نماز را یادبگیرند. من‌هم بعداز یاد دادن‌وضو یکی‌از بچه‌ها راصدا زدم گفتم:این‌آقاپیش‌نمازشما،هرکاری‌کرد شماهم انجام بدید. من‌هم‌کنارشمامی‌ایستم‌وبلندبلندذکرهای نماز را تکرارمی‌کنم‌تا یاد بگیرید. ابراهیم به اینجا که رسید دیگر نمی توانست‌جلوی‌خنده‌اش‌را بگیرد. چند دقیقه‌بعدادامه‌داد: دررکعت‌اول‌وسط‌خواندن‌حمد،امام جماعت‌شروع‌کرد‌سرش‌راخاراندن یک‌دفعه‌دیدم آن‌پنج‌نفر شروع‌کردند به،خاراندن‌سر!! خیلی‌خنده‌ام‌گرفته‌بود اماخودم‌راکنترل‌می‌کردم. امادرسجده‌وقتی‌امام‌جماعت‌بلندشد مُهربه‌پیشانیش‌چسبیده‌بود وافتاد. پیش‌نماز ‌به‌سمت‌چپ‌خم‌شد که‌مهرش‌رابردارد. یک‌دفعه‌دیدم‌همه‌آنهابه‌سمت‌چپ‌خم شدند ودستشان‌رادرازکردند. اینجابودکه‌دیگرنتوانستم‌تحمل‌کنم ‌وزدم پ‌زیرخنده!😂 • "خاطره‌ای‌از زبان‌شهیدابراهیم" • • ↳•|❥ @shahid_hadi99
♥️ همہ دم از غم تو سر بہ گریبان دارم بہ تمناے لبٺ بوسہ بہ قرآن دارم رمضان یا ڪہ محرم، بخدا فرقے نیسٺ من همیشہ بہ لبم ذڪر حسین جان دارم ッ ⇲🦋°^ 「 @shahid_hadi99
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا