#پسرانہهاےآرام🌿.•
#زتبارعلے
.
منـم باید برم آره برم سرم بره
نذارم هیچ حرومے طرف حرم بره
یہ روزے ام میاد نفس آخرم بره
#عاشقانھمھدوۍッ
『 @shahid_hadi99 』
••📿••
{دعای روز سیزدهم ماه رمضان ♥️}
°↺بسم الله الرحمن الرحیم
.
✾°اللهمّ طَهّرنے فیهِ من الدَنَسِ والأقْذارِ
وصَبّرنے فیهِ علے ڪائِناتِ الأقْدارِ و
وَفّقْنے فیهِ للتّقے وصُحْبةِ الأبْرارِ بِعَوْنِڪَ
یا قُرّةَ عیْنِ المَساڪین. 🎈
.
✾°خدایا پاڪیزه ام ڪن در این روز از چرڪ وڪثافت وشڪیبائیم ده در آن به آنچه مقدر است شدنے ها
وتوفیقم ده در آن براے تقوے وهم نشینے با
نیڪان به یاریت
اے روشنے چشم مستمندان.
#ماهِ_مهمانے 🌙
°•☆
@shahid_hadi99
بخش سوم:آداب پیامبر در نظافت و آرایش😍
🌷قسمت چهارم:
1-امام صادق علیه السلام فرمود:
چهار چیز از اخلاق پیامبران است:عطر زدن،تراشیدن مو با تیغ(موی سبیل یا سر یا موهای زائد)نوره کشیدن و کثرت آمیزش.
2-امام صادق علیه السلام فرمود:
خرج عطر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از خرج غذایش بیشتر بود.
3-عطر زدن به سبیل از اخلاق پیامبران و احترام به فرشتگان نویسنده اعمال است.
@shahid_hadi99
یڪ آدم باهوش مےخوام ڪه بگه غلط املائے این سوره ڪﺠﺎﺳﺖ؟🤔🤔
ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺮﺣﻤﻦ ﺍﻟﺮﺣﯿﻢ ﻗﻞ ﻫﻮ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﺣﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺼﻤﺪ ﻟﻢ ﯾﻠﺪ ﻭ ﻟﻢ ﯾﻮﻟﺪ ﻭ ﻟﻢ ﯾڪﻦ ﻟﻪ ڪﻔﻮﺍ ﺍﺣﺪ
ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺮﺣﻤﻦ ﺍﻟﺮﺣﯿﻢ ﻗﻞ ﻫﻮ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﺣﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺼﻤﺪ ﻟﻢ ﯾﻠﺪ ﻭ ﻟﻢ ﯾﻮﻟﺪ ﻭ ﻟﻢ ﯾڪﻦ ﻟﻪ ڪﻔﻮﺍ ﺍﺣﺪ
ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺮﺣﻤﻦ ﺍﻟﺮﺣﯿﻢ ﻗﻞ ﻫﻮ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﺣﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺼﻤﺪ ﻟﻢ ﯾﻠﺪ ﻭ ﻟﻢ ﯾﻮﻟﺪ ﻭ ﻟﻢ ﯾڪﻦ ﻟﻪ ڪﻔﻮﺍ احد
.
ﺩﯾﮕﻪ ﻧﮕﺮﺩید ﺍﺷﺘﺒﺎﻫے ﻧﺪﺍﺭﻩ ﺛﻮﺍﺏ یڪ ﺧﺘﻢ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ توے این ماه ﺑﺮﺩے ﻣﻨﻢ توی ﺛﻮﺍﺑﺘﻮﻥ ﺷﺮﯾڪﻢ ﺍﮔﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭید ﺑﻘﯿﻪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺛﻮﺍﺏ ﺑﻬﺮه مند ﺑﺸﻦ ﺍﯾﻦ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺍﺷﺘﺮﺍڪ ﺑذﺍﺭ.
«صلوات»
/ʝסíꪀ➘
|❥ @shahid_hadi99
#شهیدانہ 🕊
#تولدتمبارڪرفیقشہیدم😍
خیلے بہ حضرٺ زهرا (س) ارادت داشت..🎈
آخرش هم ڪہ جنازش اومد پهلویش شکستہ بود.
دست ماروهم بگیر عباس دلها🙃
@shahid_hadi99
نکته شرعی:
برخی از مردم فکر میکنند که اگر در بین وضو بیش از هفت قدم راه بروند و بعد مسح بکشند وضویشان باطل میشود در حالی که اندازه معینی برای راه رفتن در وضو وارد نشده است، بلکه فقط باید موالات(پی درپی بودن) در وضو رعایت شود. و یا برخی از افراد تصور میکنند که شستن دستها قبل از وضو امری واجب است در حالی که اینگونه نیست.
@shahid_hadi99
#ز_تبارزهرا 🌿.•
+ببخشید خانم
-چته😒
+حجابتونو رعایت کنین😔
-به تو و رفقای بسیجی و پاسدارت هیچ ربطی نداره
+ میدونید همین الان این رفقای پاسدارم تو مرزا دارن شهید میشن! 💔
امنیت اتفاقےنیست✌️🏻
#عاشقانھمھدوۍッ
🌼🌱↷
〖 @shahid_hadi99 〗
#هادے_دلہـــــا
#پارت_هفتاد_وهفتم
امروز فشار روحی خسته ام کرده بود..😣
فکرشم نمیکردم یه روزی اینجوری از خونه ی خودم برم.😞
اتاق دوران مجردی رقیه خانم رو از صبح خالی کرده بودن تا وسایل من جایگزین بشه
و من باید دوران جدید زندگیم رو از اینجا شروع کنم.
تو پذیرایی نشسته بودیم
رو به حسن آقا گفتم : داداش میشه منو ببری مزار #محسنم؟
حسن آقا: بله بفرمایید بریم
زن داداش با اون خانم رضایی تماس گرفتید؟
-نه الان تماس میگیرم
شماره بهار رو گرفتم
-الو سلام
بهار : سلام خواهری خوبی؟
-نه بهار دلم میخواد برم پیش محسنم 😔نمیخوام دنیای بدون اون رو😭
بهار : گریه نکن عزیز خواهر کجایی؟
-آه داریم میریم پیش محسن با برادر شوهرم
بهار : باشه میام اونجا
وقتی رسیدیم حسن آقا رفت عقب ایستاد.
نشستم کنار محسن
"خوبی همسری؟
بدون من پیش سید الشهدا بهت خوش میگذره؟😔☹️
نگفتی زنم بارداره بدون من چیکار کنه؟ 😭
نگفتی زینبم همش هجده سالشه ؟؟؟
از خونمون رفتم بدون تو
محسن بهم نمیگن چطوری شهید شدی😭💔
محسن من از دنیای بدون تو میترسم😰😭
بهار : زینب😰
رفتم تو بغل بهار
-بهار دیدی زندگیم شروع نشده تموم شد
بهار من باید چیکار کنم
فردا میخوان وسایل محسن رو بیارن بیا ببین
هر چند شماها همتون میدونید محسنم رو چطور کشتن😭😭😭😭💔💔
حسن : زنداداش بریم حالتون بد میشه.
خانم رضایی میشه کمکش کنید تا ماشین و بعدش با ما تا منزل بیایید؟
اون شب به ما چه گذشت بماند..
ساعت سه بعد از ظهر مادرم اینا اومدن.
بهار ، مقدم ، احمدی و خیلی های دیگه
بالاخره ساعت شش غروب شد
چند تا پاسدار وسایل محسن رو آوردن
با اشاره حسن بهار و رقیه اومدن کنارم نشستن
تو ساک محسن سلام بر ابراهیم بود ولی وقتی کاور لباس رزم رو باز کردم. خودم و طفلم از درون جیغ میزدیم😭😫
محسن رو تیر باران کرده بودن سرش رو نیمه بریده بودن از پیش تا جلو برای همین همه ازم پنهان میکردن😭😭😭💔💔😔😔
وقتی مهمونا رفتن رفتم تو اتاقم فقط جیغ زدم..
وقتی چشمام رو باز کردم تو بیمارستان بودم.
دکتر : دخترم ماه هشتم بارداری هستی دوره حساسی هست بیشتر مواظب پسرت باش
منو ببرید پیش محسن😭
گروهکی اونشب قصد ورود و تجاوز به خاک ایران داشته ، یک گروهک تروریستی وهابی بوده برای مراسم چهارده خرداد و شب های قدر بود
گروهکی که تشنه به خون شیعه بود.
روزها میگذرد و یک هفته بعد #چهلم_محسنم هست..💔
حاضر شده بودم برم مزار محسن که صدای خاله محسن مانع بیرون رفتنم شد
**خواهر جان زینب الان جوانه بالاخره میره
حسن هم که جوانه خب همین الان صیغه کنید تا عده زینب تمام بشه
مادر : خواهر این چه حرفیه زینب قصد ازدواج نداره فعلا
نگو این حرفا رو
از اتاقم خارج شدم بدون سلام رد شدم😐😒
ادامه دارد...
نام نویسنده؛بانومینودری
#کپی_باذکرآی_دی_ڪانال_ونام_نویسنده_وگرنه_حرام_است
@asheghane_mazhabii
#هادے_دلہــــــا
#پارت_پایانی
تمام طول راه تا مزار رو گریه کردم وقتی رسیدم مزار
پاشووووو محسن😭😭😭😭
پاشو که همه عالم و ادم دارن حرف ازدواج منو حسن رو میزنن😔😭
مردم چه میفهمن چقدر سخته تو اوج جوانی بیوه شدن😔😭
فقط کافیه با یه آقا تو کوچه خیابون صحبت کنی اون وقت چه فکرایی در موردت میکنن
ازدواج کنی میگن منتظر بود شوهرش بمیره شوهر کنه
ازدواج نکنه میگن کیو زیر سر داره که شوهر نمیکنه
مادر شهید، پدر شهید ، خواهر شهید ، برادر شهید،
فرزند شهید بودن سخته خیلی هم سخته
ولی #همسر شهید بودن سخت تره چرا که سایه مردی سرت نیست😔
مردم چه خبر دارن از همسران شهدایی که برای بودن در کنار فرزندشون مجبور به ازدواج با برادر شوهرشون شدن؟😔💔
همسران شهدایی که از طرف خانواده شهید خیلی اذیت شدن ولی بخاطر فرزندشون تحمل کردن
داشتم با محسن حرف میزدم که گوشیم زنگ خورد اسم داداش حسن روی گوشی نمایان شد
-الو
سلام زنداداش کجایی؟
-پیش مَردَم😍
جایی که کسی جرات نمیکنه بهم پیشنهاد ازدواج با برادرشوهرمو رو بده😒😡
داداش حسن:میام اونجا من چند دقیقه دیگه
حسن سر به زیر شروع کرد به حرف زدن : من شرمندتم زنداداش باید خیلی زودتر این موضوع رو خودم پیگیری میکردم
دستام شروع کرد به لرزیدن
**حقیقتش من یکی از هم دانشگاهی های خانمم رو زیر نظر دارم برای ازدواج
همین امشب این موضوع رو مطرح میکنم تا شما هم خلاص بشی از این موضوع
تا رسیدن ، هم من هم حسن آقا ساکت بودیم
شب بعد از شام حسن رو به همه گفت : لطفا چند دقیقه همه بشینید
تو این مدت خیلی از گوشه کنار به گوشم رسوندن که زنداداشت جوانه عقدش کن
ولی زینب خانم همیشه همون زنداداش کوچولوی من میمونه
ازتون میخوام برای پایان این حرفای صد من یه غاز فردا زنگ بزنید خونه خانم زارع و هماهنگ کنید برای خواستگاری
میخوام روز چهلم محسن همه بفهمن من نامزد کردم
تا دیگه اسم ناموس برادر شهیدم نقل دهان ها نباشه😡😒
همون فردا شب حسن و سمانه بهم محرم شدن
روزهای پایانی بارداری بیشتر محتاج بودن محسن بودم.
فقط مجلس چهلم یه نفر بلند گفت : معلوم نیست چیه که حتی برادر شوهرشم حاضر نشد باهاش ازدواج کنه
آااااااااااخ همین حرف باعث شد که حالم بد بشه ماااااااامان😭
نفهمیدم چی شد
وقتی چشمام رو باز کردم مامانم گفت : پسرت صحیح و سالم دنیا اومد😍😊😁
تموم شد . پسرم دنیا اومد و حالا سایه یه مرد محرم بالای سرم هست
محسن پسرمون اومد❤️😍
سخت بود بدون تو ولی قول میدم حسینمون رو یه سرباز بزرگ کنم برای آزاد سازی قدس😍😭
*پایان*
شادےروح شهدا #صلوات🕊🌸
نام نویسنده؛بانومینودری
#کپی_باذکرآی_دی_ڪانال_ونام_نویسنده_وگرنه_حرام_است
@asheghane_mazhabii