هدایت شده از گسترده روزانه وصال
•
.
@rastaii 💛 @rastaii 💛 :)
.
#پیشنهادتڪرارنشدنـي 😍👆🏼🌸
#دختراااا_از_دست_ندید 🤤☺️
#انرژیتوصدبرابرمیکنھ 🍃👌🏻
•
.
[ @rastaii ]
ثواب دعای توسل امروز هدیه به:
شهید والا مقام ✨ابولفضل سرلک ✨
🗓چهاردهمین روز چله در تاریخ 99/5/4
🌹حاجت روا باشید ان شاء الله 🌹
|عارفانه 🌿.•Γ
#بهوقترمان
#قسمت_سـیزدهـم
من در آن دوران نزدیکترین دوست احمد بودم.ما راز دارهم بودیم.
یک روز به او گفتم:احمـد،من و تو از بچگی همیشه باهم بودیم.اما یک سوالی ازت دارم!من نمیدونم چرا توی این چند سال اخیر،شما در معنویات رشد کردی اما من...
لبخندی زد و میخواست بحث را عوض کند.اما من دوباره سوالم را تکرار کردم و گفتم:حتما یک علتی داره،باید برام بگی!
بعد از کلی اصرار سرش را بالا اورد و گفت:طاقتش را داری؟
با تعجـب گفتم:طاقت چی رو!؟
گفت:بشین تا بهت بگم.
نفس عمیقی کشید و گفت:یه روز با رفقای محل و بچه های مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی اون سفر نبود.
همه ی رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگتر ها گفت: احمـد اقا برو این کتری و آب کن و بیار تا چای درست کنیم.
بعد جایی را نشان داد و گفت: اونجا رودخانه است. برو از اونجا اب بیار.
من هم راه افتادم. راه زیاد بود. کم کم صدای اب به گوش رسید.
نسیم خنکی از سمت اب به سمت من امد. از لابه لای درخت ها و بوته ها به رودخانه
نزدیک شدم...
#ادامــہدارد
بہ قلــم🖊:
گروهفرهنگےشهیدابراهیمهادے
#ڪپےبدونذڪرمبنعشرعاحــــراماست☺️
#تایپڪتابهادرمجازےباڪسباجازه
#ازانتشاراتومولفحرام است
•• @shahid_hadi99 ••
Γعارفانه🌿.•|
#بهوقترمان
#قسمت_چـهاردهـم
تاچشمم به رودخانه افتاد سرم را انداختم پایین وهمان جا نشستم!
بدنم شروع کرد به لرزیدن.
نمی دانستم چه کارکنم!
همان جا پشت درخت مخفی شدم.
کسی آن اطراف مرا نمی دید.
درخت ها و بوته ها مانع خوبی برای من بود.
من با چشمانی گردشده ازتعجب منتظر ادامه ی ماجرای احمدبودم.
چرا این قدر ترسیده بود؟!
احمد ادامه داد؛
من میتوانستم به راحتی گناه بزرگی
انجام بدهم.
در پشت آن درخت و در کنار رودخانه چندین دخترجوان مشغول شناکردن بودند.
من همان جاخدا را صدا زدم وگفتم؛
خدایا کمکم کن.
خدایا الان شیطان به شدت مرا وسوسه میکند که من نگاه کنم.
هیچ کس هم متوجه نمیشود.اماخدایا من به خاطر تو از این گناه می گذرم.
کتری خالی را برداشتم و سریع از آنجا دور شدم.
بعد هم از جایی دیگر آب تهیه کردم و رفتم پیش بچه ها. هنوز دوستان مسجدی مشغول بازی بودند.
برای همین من مشغول درست کردن
آتش شدم.
چوب ها را جمع کردم و به سختی آتش را
آماده کردم.
خیلی دود توی چشمم رفت.
اشک همین طور از چشمانم جاری بود.
یادم افتاد که حاج آقا گفته بود؛ هرکس برای خدا گریه کند خداوند
او را خیلی دوست خواهد داشت.
همین طور که داشتم اشک میریختم گفتم؛
ازاین به بعد برای خدا گریه میکنم.
حالم خیلی منقلب بود.از آن امتحان سختی که درکنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم...
#ادامــہدارد
بہ قلــم🖊:
گروهفرهنگےشهیدابراهیمهادے
#ڪپےبدونذڪرمبنعشرعاحــــراماست☺️
#تایپڪتابهادرمجازےباڪسباجازه
#ازانتشاراتومولفحراماست
•• @shahid_hadi99 ••
زنـدگـے نـامہ شـھـید#محمد_حسین_مـعـز_غـلـامـے❤️
شهید مـحـمـد حـسیـن معز غلامـے متولد سال 1373 در روستای شورین از تـوابع اسـتان هـمـدان بود..
ڪـہ به پـیـروی از عـمـوی شـهـیـدش شهید محـمـد حسین معز غلامـے به سـبـز ݒوشـان سـپـاه پـاسـداران انـقـلاب اسلامـے پـیـوسـت..
و بـرای دفـاع از حـریـم اهـل بـیـت و اسـلـام بـہ سـوریـه اعـزام شـد.
وی از مـداحـان و سـیـنـه سـوخـتـگـان ابـاعـبـدالـلـہ الـحـسـیـن(؏) بـود...
و هـمـواره بـراے مـصـائـب اهـلبـیـت(؏) مـداحـے و نـوحـہ خـوانـے مـے ڪـرد.🙃
#نیمهِپنهانِماہ
↝•°@shahid_hadi99
°🦋|••
•
.
•.❀به نیّت دوست شهیدم میخوانم
.
••❦«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيم»
.
•.✾اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛✨
.
•.✾شایسته میباشد در قسمت پایانی دعا به احترام امام زمان (علیه آلافُ التحیةوالثناء)بایستیم و بخوانیم🌿.•
.
•.✾يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ.❧•`
.
⇅♥️🌙🌱°^
@shahid_hadi99
#آسمانے_شو
بــا ابراهيــم از ورزش صحبٺ ميڪرديم. ميگفت: وقتــي براے ورزش يا مسابقاٺ ڪشتے ميرفتم، هميشه با وضو بودم.
هميشــه هم قبل از مسابقاٺ ڪشٺے دو رڪعٺ نماز ميخواندم. پرسيدم: چه
نمازي؟!
گفت: دو رڪعت نماز مســتحبي!
از خدا ميخواستم يڪ وقت تو مسابقه، حال ڪسي را نگيرم!
ابراهيـم به هيچ وجه گرد گنــاه نميچرخيد. براي همين الگوئي براي ٺمام دوستان بود. حتي جائي ڪه حرف از گناه زده ميشد سريع موضو؏ را عوض
ميڪرد.
هر وقٺ ميديد بچه ها مشغول غيبٺ ڪسے هستند مرتب ميگفٺ: صلوات
بفرسٺ! و يا به هر طريقے بحث را عوض ميڪرد.
هيچگاه از ڪسے بد نميگفت، مگر به قصد اصلاح ڪردن.
هيچوقٺ لباس تنگ يا آستين ڪوتاه نميپوشيد.
بارها خودش را به کارهاي سخٺ مشغول ميڪرد.
زماني هم ڪه علت آن را ســؤال ميڪرديم ميگفٺ: براے نَفس آدم، اين
ڪارها لازمه.
📚سلام بر ابراهیم، جلــد۱
↝°@shahid_hadi99
#خنده_تا_خاڪریز
🦋|°از سنگر اومدم بیرون حمید ڪه یه بچه شوخ و باحاله جلومو گرفت گفت حاجے
مسئله تون
خندیدم گفتم بفرما
گفت حاجے من چند شبه خوابم نمیبره
گفتم چرا ڪسالت دارے؟
گفت نه حاجے فڪر شما نمیذاره بخوابم
گفتم فڪر من چرا؟
گفت دلمو دریا زدم بیام امروز داستانو تموم ڪنم چشام از بیخوابے ناله میڪنه
گفتم باشه اخوے بگو درخدمتم
گفت حاجے چندوقته زندگے برام نذاشتے
همش دارم فڪر میڪنم شما ڪه ریشاتون اینقدر بلنده شبا میخوابے پتو رو میدے رو ریشات یا میدے زیر ریشات
گفتم اے شیطون مارو گرفتے
گفت نه والله بگین خب
گفتم فردا بهت میگم
فردا شد حمیدو صداش ڪردم گفتم بر پدرت صلوات ،دیشب یڪساعت درگیر بودم
گفت حاجے واس چے؟
گفتم از دست تو با اون سوالای هچل هفتت
پتورو میدادم رو ریشام میخواستم خفه شم
پتورو میدادم زیر ریشام یخ میڪردم
خلاصه راه رفتن خودمم فراموش ڪردم شباے قبل چحور میخوابیدم
حمیدم از خنده ترڪید و ازاینڪه یه سوژه برا بچه ها پیدا ڪرده بود با خنده از من خدافظے ڪرد بره منتشر کنه😂😂
↝°@shahid_hadi99