🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
﷽ #رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز #زندگے_نامه شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈• 🌸بِسمِ رَبِّ
﷽
#رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز
#زندگے_نامه
شهید سیدعلی حسینی
•┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#قسمت_چهلوپنجم
《 کارنامهات را بیاور 》
🖇تا شب، فقط گریه کرد … کارنامههاشون رو داده بودن … با یه نامه برای پدرها …
بچه یه مارکسیست … زینب رو مسخره کرده بود که پدرش شهیــ🌷ـــد شده و پدر نداره …
🌹مگه شما مدام شعر نمیخونید … شهیدان زندهاند الله اکبر … خوب ببر کارنامهات رو بده پدر زندهات امضا کنه …اون شب … زینب نهار نخورده … شام هم نخورد و خوابید …😔
🔹تا صبح خوابم نبرد … همهاش به اون فکر میکردم …خدایا… حالا با دل کوچیک و شکسته💔 این بچه چی کار کنم؟… هر چند توی این یه سال … مثل علی فقط خندید و به روی خودش نیاورد اما میدونم توی دلش غوغاست …
🔸کنار اتاق، تکیه داده بودم به دیوار و به چهره زینب نگاه میکردم که صدای اذان بلند شد …
🍃✨با اولین الله اکبر از جاش پرید و رفت وضو گرفت … نماز صبح رو که خوند، دوباره ایستاد به نماز … خیلی خوشحال بود … مات و مبهوت شده بودم … نه به حال دیشبش، نه به حال صبحش …دیگه دلم طاقت نیاورد … سر سفره آخر به روش آوردم … اول حاضر نبود چیزی بگه اما بالاخره مهر دهنش شکست …
🌺دیشب بابا اومد توی خوابم … کارنامهام رو برداشت و کلی تشویقم کرد … بعد هم بهم گفت … زینب بابا … کارنامهات رو امضا کنم؟ … یا برای کارنامه عملت از حضرت زهرا امضا بگیرم؟ … منم با خودم فکر کردم دیدم… این یکی رو که خودم بیست شده بودم … منم اون رو انتخاب کردم … بابا هم سرم رو بوسید و رفت …😘
💢مثل ماست وا رفته بودم … لقمه غذا توی دهنم … اشک توی چشمم … حتی نمیتونستم پلک بزنم …بلند شد، رفت کارنامهاش رو آورد براش امضا کنم … قلم توی دستم میلرزید …توان نگهداشتنش رو هم نداشتم …
ادامه دارد ...
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری🌷
https://eitaa.com/sh_hadi_jafari/128
1_192206666.pdf
485.8K
🌷وصیتنامه شهید سپهبد قاسم سلیمانی🌷 منتشر شد
🌺خدایا برای دفاع از دینت، دویدم و افتادم و بلند شدم
🌺خدایا ثروت چشمانم گوهر اشک دفاع از مظلوم است
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری🌷
https://eitaa.com/sh_hadi_jafari/128
گزیدهای از وصیتنامه🌷 شهید سپهبد قاسم سلیمانی (۱)
🍃خدایا برای دفاع از دینت، دویدم و افتادم و بلند شدم.
خدایا ثروت دستانم وقتی است که سلاح برای دینت به دست گرفتم.
🌺خدایا ثروت چشمانم گوهر اشک دفاع از مظلوم است.
خدایا سپاس که مرا از اشک بر فرزندان فاطمه(س) بهرهمند نمودی.
🌷سپهبد قاسم سلیمانی خطاب به علما: حضرت آیتالله خامنهای را مظلوم و تنها میبینم. او نیازمند همراهی شماست.
🌸خدایا سپاس که سرباز خمینی کبیر شدم.
خدایا شکرگزارم که مرا در مسیر حکیم امروز اسلام، خامنه ای عزیز قرار دادی.
🍃امام، اسلام را پشتوانه ایران کرد.
خدایا مرا بپذیر آنچنان که شایسته تو باشم.
به فرزندان شهدا به چشم ادب و احترام بنگرید.
🌷سپهبد قاسم سلیمانی خطاب به سیاسیون: در رقابتها و مناظرات، دین و انقلاب را تضعیف نکنید.
🌺با فرزندان و پدر و مادر شهدا همیشه مانوس بودم.
در مسائل سیاسی، ولایت فقیه را بر سایر امور ترجیح دهید.
🌸دوست دارم کرمان همیشه با ولایت بماند.
امروز به تقدیر الهی از میان شما رفتهام.
نیروهای مسلح را برای دفاع از اسلام و کشور احترام کنید.
🍃فرزندانتان را با نام و تصاویر شهدا آشنا کنید.
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری🌷
https://eitaa.com/sh_hadi_jafari/128
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
﷽ #رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز #زندگے_نامه شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈• 🌸بِسمِ رَبِّ ال
﷽
#رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز
#زندگے_نامه
شهید سیدعلی حسینی
•┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#قسمت_چهلوششم
《 گمان 》
🖇گمانی فوق هر گمان، اصلا نفهمیدم زینب چطور بزرگ شد …علی کار خودش رو کرد .. اونقدر باوقار و خانم شده بود که جز تحسین و تمجید از دهن دیگران، چیزی در نمیاومد …
🌸با شخصیتش، همه رو مدیریت میکرد … حتی برادرهاش اگر کاری داشتن یا موضوعی پیش میاومد … قبل از من با زینب حرف میزدن… بالاخره من بزرگش نکرده بودم …
🔹وقتی هفده سالش شد … خیلی ترسیدم … یاد خودم افتادم که توی سن کمتر از اون، پدرم چطور از درس محرومم کرد …میترسیدم بیاد سراغ زینب … اما ازش خبری نشد…دیپلمش رو با معدل بیست گرفت … و توی اولین کنکور، با رتبه تک رقمی، پزشکی تهران قبول شد …✨
🔸توی دانشگاه هم مورد تحسین و کانون احترام بود … پایینترین معدلش، بالای هجده و نیم بود …هر جا پا میگذاشت… از زمین و زمان براش خواستگار میومد … خواستگارهایی که حتی یکیش، حسرت تمام دخترهای اطراف بود …مادرهاشون بهم سپرده بودن اگر زینب خانم نپسندید و جواب رد داد … دخترهای ما رو بهشون معرفی کنید …
🔻اما باز هم پدرم چیزی نمیگفت … اصلا باورم نمیشد …
گاهی چنان پدرم رو نمیشناختم که حس میکردم مریخیها عوضش کردن …
▫️زینب، مدیریت پدرم رو هم با رفتار و زبانش توی دست گرفته بود …سال ۷۵، ۷۶ … تب خروج دانشجوها و فرار مغزها شایع شده بود … همون سالها بود که توی آزمون تخصص شرکت کرد… و نتیجهاش … زنیب رو در کانون توجه سفارت کشورهای مختلف قرار داد …
🍀مدام برای بورسیه کردنش و خروج از ایران … پیشنهادهای رنگارنگ به دستش میرسید … هر سفارت خونه برای سبقت از دیگری … پیشنهاد بزرگتر و وسوسه انگیزتری میداد …ولی زینب … محکم ایستاد … به هیچ عنوان قصد خروج از ایران رو نداشت …
💢 اما خواست خدا … در مسیر دیگهای رقم خورده بود … چیزی که هرگز گمان نمیکردیم …
ادامه دارد ...
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری🌷
https://eitaa.com/sh_hadi_jafari/128
🌹🕊 زیارتنامهیشهدا 🕊🌹
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ،
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ،
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ،
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍالحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم. فَاَفُوزَمَعَکُم
سلام بر شهدا🌹
شادی روح شهدا صلوات🌹
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری🌷
https://eitaa.com/sh_hadi_jafari/128
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
﷽ #رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز #زندگے_نامه شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈• 🌸بِسمِ رَبِّ ال
﷽
#رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز
#زندگے_نامه
شهید سیدعلی حسینی
•┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#قسمت_چهلوهفتم
《 سومین پیشنهاد 》
🖇علی اومد به خوابم … بعد از کلی حرف، سرش رو انداخت پایین …
– ازت درخواستی دارم … میدونم سخته اما رضای خدا در این قرار گرفته … به زینب بگو سومین درخواست رو قبول کنه… تو تنها کسی هستی که میتونی راضیش کنی …👌
🔹با صدای زنگ ساعت⏰ از خواب پریدم … خیلی جا خورده بودم…و فراموشش کردم … فکر کردم یه خواب همین طوریه …پذیرش چنین چیزی برای خودم هم خیلی سخت بود …چند شب گذشت … علی دوباره اومد … اما این بار خیلی ناراحت…
🔸هانیه جان … چرا حرفم رو جدی نگرفتی؟ … به زینب بگو باید سومین درخواست رو قبول کنه …خیلی دلم سوخت … 💔
🔻اگر اینقدر مهمه خودت بهش بگو … من نمیتونم …زینب بوی تو رو میده … نمیتونم ازش دل بکنم و جدا بشم… برام سخته …با حالت عجیبی بهم نگاه کرد …😳
▫️هانیه جان … باور کن مسیر زینب، هزاران بار سختتره …اگر اون دنیا شفاعت من رو میخوای … راضی به رضای خدا باش …
🍀گریهام گرفت … ازش قول محکم گرفتم … هم برای شفاعت، هم شب اول قبرم … دوری زینب برام عین زندگی توی جهنم بود … همه این سالها دلتنگی و سختی رو… بودن با زینب برام آسون کرده بود …حدود ساعت یازده از بیمارستان برگشت … رفتم دم در استقبالش …
💠سلام دختر گلم … خسته نباشی …با خنده، خودش رو انداخت توی بغلم …
– دیگه از خستگی گذشته … چنان جنازهام پودر شده که دیگه به درد اتاق تشریح هم نمیخورم … یه ذره دیگه روم فشار بیاد توی یه قوطی کنسرو هم جا میشم …رفتم براش شربت بیارم … یهو پرید توی آشپزخونه و از پشت بغلم کرد…✨
🌸مامان گلم … چرا اینقدر گرفته است؟ …ناخودآگاه دوباره یاد علی افتادم … یاد اون شب که اونطور روش رگ گرفتن رو تمرین کردم … همه چیزش عین علی بود …
🔻از کی تا حالا توی دانشگاه، واحد ذهن خوانی هم پاس میکنن؟ …
😁خندید …
– تا نگی چی شده ولت نمیکنم …
🔹بغض گلوم رو گرفت …
– زینب … سومین پیشنهاد بورسیه از طرف کدوم کشوره؟…
دست هاش شل شد و من رو ول کرد …😳😔
ادامه دارد ...
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری🌷
https://eitaa.com/sh_hadi_jafari/128
🌸🍃شبی در عرش از تسبیح او افتاد یک دانه
🌸🍃از آن دانه بهشت آغاز شد ریحانه ریحانه
میلاد موفور السرور حضرت زهرا سلام الله علیها و روز زن مباااارک
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری🌷
https://eitaa.com/sh_hadi_jafari/128
14.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هنرنمایی جدید فاطمه عبادی پدیده عصر جدید از 🌷سردار حاج قاسم سلیمانی🌷 بهمناسبت روز مادر
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری🌷
https://eitaa.com/sh_hadi_jafari/128
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
﷽ #رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز #زندگے_نامه شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈• 🌸بِسمِ رَبِّ ال
﷽
#رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز
#زندگے_نامه
شهید سیدعلی حسینی
•┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#قسمت_چهلوهشتم
《 کیش و مات 》
🖇دستهاش شل و من رو ول کرد … چرخیدم سمتش …صورتش بهم ریخته بود …
🔻چرا اینطوری شدی؟ …سریع به خودش اومد … خندید و با همون شیطنت، پارچ و لیوان رو از دستم گرفت …
🔹ای بابا … از کی تا حالا بزرگتر واسه کوچیکتر شربت میاره … شما بشین بانوی من، که من برات شربت بیارم خستگیت در بره … از صبح تا حالا زحمت کشیدی …رفت سمت گاز …
🔸راستی اگه کاری مونده بگو انجام بدم … برنامه ناهار چیه؟… بقیهاش با من …دیگه صد در صد مطمئن شدم یه خبری هست … هنوز نمیتونست مثل پدرش با زیرکی، موضوع حرف رو عوض کنه … شایدم من خیلی پیر و دنیا دیده شده بودم …
💢خیلی جای بدیه؟ …
– کجا؟ …
– سومین کشوری که بهت پیشنهاد بورسیه داده …
– نه … شایدم … نمیدونم …دستش رو گرفتم و چرخوندمش سمت خودم …
🍀توی چشم های من نگاه کن و درست جوابم رو بده … این جوابهای بریده بریده جواب من نیست …چشم هاش دو دو زد … انگار منتظر یه تکان کوچیک بود که اشکش سرازیر بشه… اصلا نمیفهمیدم چه خبره …
🔻زینب؟ … چرا اینطوری شدی؟ … من که …پرید وسط حرفم … دونههای درشت اشک از چشمش سرازیر شد …
▫️به اون آقای محترمی که اومده سراغت بگو … همون حرفی که بار اول گفتم … تا برنگردی من هیچ جا نمیرم … نه سومیش، نه چهارمیش … نه اولیش … تا برنگردی من هیچ جا نمیرم …اینو گفت و دستش رو از توی دستم کشید بیرون… اون رفت توی اتاق … من، کیش و مات … وسط آشپزخونه …
ادامه دارد ...
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری🌷
https://eitaa.com/sh_hadi_jafari/128
هدایت شده از 🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
🌹🕊 زیارتنامهیشهدا 🕊🌹
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ،
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ،
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ،
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍالحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم. فَاَفُوزَمَعَکُم
سلام بر شهدا🌹
شادی روح شهدا صلوات🌹
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری🌷
https://eitaa.com/sh_hadi_jafari/128
🌺 آیت الله بهجت(ره) :
معیار اصلی نماز است. این نماز بالاترین ذکر است، شیرینترین ذکر است، برترین چیز است.
🌷 حالا برخی به دنبال ذکر های ویژه ای میگردند که کسی نشنیده باشد.
🌹 همه چیز تابع نماز است.باید سعی کنیم این نماز را حسابی درستش کنیم.
البته نماز سلمان فارسی خواندن حالاها کار دارد و نمیتوان به این زودی نماز باحالی همچون سلمان فارسی خواند.
🌺 وقتی نماز درست شد و باحال گشت، انسان آدم شده است، بالاخره محک نماز است.
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری🌷
https://eitaa.com/sh_hadi_jafari/128
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
﷽ #رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز #زندگے_نامه شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈• 🌸بِسمِ رَبِّ ال
﷽
#رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز
#زندگے_نامه
شهید سیدعلی حسینی
•┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#قسمت_چهلونهم
《 خداحافظ زینب 》
🖇تازه میفهمیدم چرا علی گفت … من تنها کسی هستم که میتونه زینب رو به رفتن راضی کنه … اشک توی چشمهام حلقه زد … پارچ رو برداشتم و گذاشتم توی یخچال … 😢
🔹دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم …
– بیانصاف … خودت از پس دخترت برنیومدی … من رو انداختی جلو؟ … چطور راضیش کنم وقتی خودم دلم نمیخواد بره❓ …
🍀 برای اذان از اتاق اومد بیرون که وضو بگیره … دنبالش راه افتادم سمت دستشویی … پشت در ایستادم تا اومد بیرون…زل زدم توی چشمهاش … با حالت ملتمسانهای بهم نگاه کرد… التماس میکرد حرفت رو نگو … چشمهام رو بستم و یه نفس عمیق کشیدم … 😑
🔸یادته ۹ سالت بود تب کردی …
سرش رو انداخت پایین … منتظر جوابش نشدم …
– پدرت چه شرطی گذاشت؟ … هر چی من میگم، میگی چشم …
💠التماس چشمهاش بیشتر شد … گریهاش گرفته بود …
– خوب پس نگو … هیچی نگو … حرفی نگو که عمل کردنش سخت باشه …
▫️پرده اشک جلوی دیدم رو گرفته بود … برو زینب جان … حرف پدرت رو گوش کن … علی گفت باید بری …
💢و صورتم رو چرخوندم … قطرات اشک از چشمم فرو ریخت… نمیخواستم زینب اشکم رو ببینه …
🍃تمام مقدمات سفر رو مأمور دانشگاه از طریق سفارت انجام داد … براش یه خونه مبله گرفتن … حتی گفتن اگر راضی نبودید بگید براتون عوضش میکنیم … هزینه زندگی و رفت و آمدش رو هم دانشگاه تقبل کرده بود …
🛩پای پرواز … به زحمت جلوی خودم رو گرفتم … نمیخواستم دلش بلرزه … با بلند شدن پرواز، اشکهای من بیوقفه سرازیر شد … تمام چادر و مقنعهام خیس شده بود … 😭😭
بچه ها، حریف آرام کردن من نمیشدن …
🔴 (شخصیت اصلی این داستان … سرکار خانم … دکتر سیده زینب حسینی هستند … شخصی که از این به بعد، داستان رو از چشم ایشون مطالعه خواهید کرد …)
ادامه دارد ...
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری🌷
https://eitaa.com/sh_hadi_jafari/128