به اندازه
تک تک گلبرگ های دنیا
شادمانی برایتان آرزو میکنم
میدانم که این شادمانی
قرین سلامتی است
پس میگویم حال خوب
نصیب دل های مهربانتان
عصر زیبا تون بخیر 😉🌹🍨
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 خاطره #محمدعلی_کلی از روزی که بوکسور اسرائیل را ادب کرد.
کاسیوس کلی که پس از مسلمان شدن نامش را به محمد علی تغییر داد، بوکسور افسانهای و مشهور در یک گفتگو خاطرهای تعریف میکند که چگونه یک بوکسور اسراییلی را در رینگ مسابقه به خاطر اینکه نام قبل از مسلمان شدنش را تکرار میکرده ادب کرده است.
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
رمان #سپر_سرخ #قسمت_هفتاد_و_یکم به سمتش چرخیدم و در مقابل عشق پاشیده در چشمانش دلم از دست رفت؛ س
رمان #سپر_سرخ
#قسمت_هفتاد_و_دوم
اما دل من میلرزید و نه فقط از اسرائیل که به هوای تهدیدهای عامر حتی از سایۀ خودم میترسیدم و فردا با همین وحشت به همراه مهدی و زینب راهی راهپیمایی قدس شدیم.
به حرمت دهها هزار شهید و در اعتراض به حمام خونی که رژیم صهیونیستی در غزه به راه انداخته بود، راهپیمایی قدس در بغداد از سالهای قبل شلوغتر شده و شور و شعارهای جمعیت در خیابان غوغا میکرد.
زینب روی دوش مهدی میان مردان رفته بود و من در جمعیت بانوان بودم که صدای پیامک گوشی دلم را لرزاند؛ انگار هر بار پیامی میآمد دلم از ترس عامر بیهوا میلرزید؛ بدبختانه حدسم درست بود و اینبار چه پیامی داده بود که قدم هایم سست شد و میان جمعیت از حرکت ماندم:
«منو مسخره خودت کردی؟ من میگم یه قرار بذار همدیگه رو ببینیم، تو راه میفتی میری تظاهرات؟»
هوا نسبتاً گرم بود اما به گمانم فشار من از ترس افتاده بود که انگشتانم از سرما یخ زده و او انگار کاری جز زجرکش کردن من نداشت که باز پیام داد:
«من همین گوشه خیابون، زیر درختها کنار این کامیون بزرگه حمل کپسول گاز وایسادم. حالا که اون مرتیکه نیست، یه لحظه بیا ببینمت بعد برو هر جا دلت خواست!»
از جزئیات دقیقی که میداد، باور کردم همینجا در کمینم نشسته و من درست زیر نظرش هستم که چشمانم وحشتزده دنبالش میچرخید و سرانجام چندقدم جلوتر از جایی که ایستاده بودم، کامیون را دیدم.
چند مرد کنار کامیون ایستاده و یکی پشتش به خیابان بود، با شلوار جین و تیشرت مشکی و کلاه نقابدار؛ قد و قامتش شبیه عامر بود و حدس زدم خودش باشد که از ترس، موبایلم را خاموش کردم و با قدمهایی کُند عقب عقب میرفتم.
میدیدم زنها با تعجب نگاهم میکنند و فقط باید فرار میکردم که به پشت سر چرخیدم و میان جمعیت در جهت مخالف میدویدم. ازدحام افراد در خیابان زیاد بود و از جهت مخالف حرکتم، همه اعتراض میکردند که خودم را کنار خیابان کشیدم تا سریعتر دور شوم و همزمان دستی چادرم را کشید و تقریباً فریاد زد: «کجا داری میری آمال؟»
انگار فرشتۀ مرگ سراغم آمده باشد، وحشتزده چرخیدم و دیدم مهدی حیرتزده نگاهم میکند و نفسزنان پرسید: «بهت زنگ زدم گوشیت خاموش بود، الانم هرچی صدات میکنم اصلاً نمیشنوی، چی شده؟»
در این کشاکش وحشت و فرارم، فقط چشمان مشکوک مهدی را کم داشتم؛ نمیفهمیدم چرا دنبالم آمده و تازه دیدم زینب در آغوشش گریه میکند و همزمان توضیح داد: «خیلی بیقراری میکنه، تو رو میخواد. هرچی بهت زنگ زدم جواب ندادی، مجبور شدم بیام!»
نگاهش دنبال دلیلی برای اینهمه اضطراب و گیجی به صورتم بود و من باز هم ناچار شدم به عزیزترینم دروغ بگویم: «گرمم بود، نفسم گرفت خواستم بیام یه گوشه خلوت بشینم.»
میترسیدم هزار خیال در مورد رابطه من و عامر به سرش بزند؛ حقیقت را نمیگفتم و خبر نداشتم در این گرداب هر لحظه بیشتر گرفتار میشوم اما به همین چند کلمه، دل مهربانش را نگران حالم کرده بودم که بلافاصله پیشنهاد داد: «همینجا وایسا، یه ماشین میگیرم سریع میریم خونه.»
دیگر منتظر پاسخ من نماند و بلافاصله برای پیدا کردن ماشین به آن سوی خیابان رفت اما چشمان من هنوز وحشتزده به سمت کامیون میدوید مبادا عامر سراغم بیاید و با همین کام تلخ و حال خرابم، طعم عشق و احساس مهدی بینهایت چشیدنی بود.
تا شب دیگر جرأت نکردم موبایلم را روشن کنم و فردا که مهدی از خانه رفت، با دنیایی از دلهره گوشی را روشن کردم؛ باورم نمیشد هیچ خبری از پیامهای عامر نباشد و انگار بنا بود از دستش نجات پیدا کنم که چند روز گذشت و هیچ پیامی نداد.
میدانستم دلش هر روز هوس دختری را میکند و ظاهراً عشق دختر دیگری هواییاش کرده بود که دیگر دست از آزار من کشیده و خوشحال بودم به مهدی حرفی نزدم تا یک هفته بعد که یک روز صبح، شمارهای ناشناس با موبایلم تماس گرفت.
دیگر حتی ترس عامر فراموشم شده بود؛ با خیال راحت تماس را پاسخ دادم و بلافاصله مردی مسن و غریبه با نگرانی شروع به صحبت کرد: «سلام خواهرم، ببخشید شمارۀ شما رو یه آقایی به من داده، گفت باهاتون تماس بگیرم.»
از اضطراب لحن و ابهام حرفهایش نگران شدم و ظاهراً ادامۀ صحبتش به سادگی قابل گفتن نبود که به مِنمِن افتاد:
«من راننده تاکسی هستم.. این بنده خدا رو از خونهشون رسوندم تا بیمارستان آندلس... حالش خوب نبود... فقط گفت اسمش عامر، یه بستهای داد به من، شماره شما رو هم داد و گفت هر جور شده این بسته رو برسونم به شما.»
از شنیدن نام عامر و پیام این پیرمرد، مغزم از کار افتاده و او با حالتی خسته خواهش کرد: «خواهرم من الان روبروی بیمارستان آندلس هستم، تا بیشتر از این از کار و زندگیام نیفتادم، بیاید این امانتی رو از من بگیرید.»
#ادامه_دارد
#فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
enc_16946395375472667871910.mp3
10.11M
شب های جمعه
مادر میاد و کربلا بارون می گیره....
#شب_جمعه
#شب_زیارتی_ارباب💔
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
💠 حجت الاسلام و المسلمین علی سعیدی، رئیس دفتر عقیدتی سیاسی فرماندهی معظم کل قوا، در واکنش به سخنان سخنگوی دولت پیرامون حجاب و عفاف:
سخنگوی دولت در مصاحبه اخیر خود گفته اند #حجاب موضوعی نیست که با زور بشود آن را جا انداخت؛ جناب ایشان توجه ندارند که موضوع حجاب هم حکم شرع است و هم قانون و دولت برخاسته از نظام اسلامی موظف است هم احکام شرع را پیاده کند و هم قانون را اجرا نماید.
آیا نگاه ایشان نسبت به همه احکام الهی و قوانین همین است. نظر ایشان نسبت به قانون بیمه، قانون اخذ گذرنامه برای سفر به خارج، قانون اخذ جواز برای ساخت و ساز و ده ها و صدها موضوع دیگر همین است؟ چرا مردم را به رعایت قوانین راهنمایی و رانندگی مجبور می کنید و ده ها، صدها و هزاران اجبار همه و همه برای #تأمین و #تضمین_سلامت و #امنیت_جامعه است.
متأسفانه دولت به جای اهتمام برای اجرای قانون و ایجاد زمینه حجاب در جامعه فرافکنی نموده و از مسئولیت خود سر باز می زند. دولت باید به این نکته توجه نماید که آیین مقدس اسلام دین سهله و سمحه است یعنی آیین سهل و آسان می باشد اما سهله و سمحه با تساهل و تسامح و اباحی گری و ولنگاریسم متفاوت است.
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
12.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 بچه ها اصلا بدون امام رضا (ع) نمیشه زندگی کرد....
صابر خراسانی🎙
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
﷽
وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً ۖ قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ ۖ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ
و (به یاد آر) وقتی که پروردگارت فرشتگان را فرمود که من در زمین خلیفهای خواهم گماشت، گفتند: آیا کسانی در زمین خواهی گماشت که در آن فساد کنند و خونها بریزند و حال آنکه ما خود تو را تسبیح و تقدیس میکنیم؟! خداوند فرمود: من چیزی (از اسرار خلقت بشر) میدانم که شما نمیدانید.
آیه ۳۰/#سوره بقره📝
#استاد_قرائتی:
براى قضاوت دربارهى موجودات، بايد تمام خيرات و شرور آنها را كنار هم گذاشت و نبايد زود قضاوت كرد. فرشتگان خود را ديدند كه تسبيح و حمد آنها بيشتر از انسان است. ابليس نيز خود را مىبيند و مىگويد: من از آتشم و آدم از خاك و زير بار نمىرود. امّا خداوند متعال مجموعه را مىبيند كه انسان بهتر است و مىفرمايد: «إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ»
۱- عبادت و تسبيح در فضاى آرام، تنها ملاك و معيار لياقت نيست. «نَحْنُ نُسَبِّحُ»
۲- به خاطر انحراف يا فساد گروهى، نبايد جلوى امكان رشد ديگران گرفته شود. با آنكه خداوند مىدانست گروهى از انسانها فساد مىكنند، امّا نعمت آفرينش را از همه سلب نكرد.
۳- مطيع و تسليم بودن با سؤال كردن براى رفع ابهام منافاتى ندارد. «أَ تَجْعَلُ فِيها»
۴- خداوند فساد و خونريزى انسان را مردود ندانست، ليكن مصلحت مهمتر و شايستگى و برترى انسان را طرح نمود. «إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ»
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊