شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
#بدون_تو_هرگز #برمیگردم #قسمت_سی_و_نهم وجودم آتش گرفته بود، می سوختم و ضجه می زدم. محکم علی رو توی
#بدون_تو_هرگز
#خون_و_ناموس
#قسمت_چهلم
آتیش برگشت سنگین تر بود، فقط معجزه مستقیم خدا ما رو تا بیمارستان سالم رسوند. از ماشین پریدم پایین و دویدم توی بیمارستان تا کمک.
بیمارستان خالی شده بود. فقط چند تا مجروح با همون برادر سپاهی اونجا بودن. تا چشمش بهم افتاد با تعجب از جا پرید. باورش نمی شد من رو زنده می دید. مات و مبهوت بودم.
- بقیه کجان؟ آمبولانس پر از مجروحه، باید خالی شون کنیم دوباره برگردم خط.
به زحمت بغضش رو کنترل کرد.
- دیگه خطی نیست خواهرم، خط سقوط کرد. الان اونجا دست دشمنه.
یهو حالتش جدی شد.
- شما هم هرچه سریع تر سوار آمبولانس شو برو عقب. فاصله شون تا اینجا زیاد نیست. بیمارستان رو تخلیه کردن. اینجا هم تا چند دقیقه دیگه سقوط می کنه.
یهو به خودم اومدم
- علی … علی هنوز اونجاست....
و دویدم سمت ماشین، دوید سمتم و درحالی که فریاد می زد، روپوشم رو چنگ زد.
- می فهمی داری چه کار می کنی؟ بهت میگم خط سقوط کرده.
هنوز تو شوک بودم رفت سمت آمبولانس و در عقب رو باز کرد. جا خورد. سرش رو انداخت پایین و مکث کوتاهی کرد.
- خواهرم سوار شو و سریع تر برو عقب اگر هنوز اینجا سقوط نکرده بود، بگو هنوز توی بیمارستان مجروح مونده. بیان دنبال مون. من اینجا، پیششون می مونم.
سوت خمپاره ها به بیمارستان نزدیک تر می شد. سرچرخوند و نگاهی به اطراف کرد.
- بسم الله خواهرم، معطل نشو، برو تا دیر نشده.
سریع سوار آمبولانس شدم، هنوز حال خودم رو نمی فهمیدم.
- مجروح ها رو که پیاده کنم سریع برمی گردم دنبالتون.
اومد سمتم و در رو نگهداشت.
- شما نه، اگر همه مون هم اینجا کشته بشیم ارزشِ گیر افتادن و اسارت ناموس مسلمان دست اون بعثی های از خدا بی خبر رو نداره. جون میدیم … ناموس مون رو نه
یا علی گفت و در رو بست.
با رسیدن من به عقب، خبر سقوط بیمارستان هم رسید…😞
ادامه دارد...
---------------------------
پ.ن: شهید سید علی حسینی در سن ۲۹ سالگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پیکر مطهر این شهید بازنگشت....
جهت شادی ارواح طیبه شهدا صلوات.
✍زندگی شهید #دفاع_مقدس #طلبه_شهید_سیدعلی_حسینی
به قلم سید طاها ایمانی (اسم مستعار - شهید مدافع حرم)
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊