شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم #قسمت_چهل_و_نهم صدای سر میهماندار که ورودمان را به فرودگاه مهرآباد #
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم
#قسمت_پنجاهم
از سالن که خارج شدیم، آقا مرتضی با اشاره دست ما را متوجه خودش کرد. پژوی #نقره_ای رنگش را در همان نزدیکی پارک کرده و درِ عقب را برای سوار شدن #مادر باز گذاشته بود.
با احترام و تعارفهای پی در پی آقا مرتضی، من و مادر عقب نشستیم و مجید هم جلو سوار شد و حرکت کردیم. از محوطه فرودگاه که #خارج شدیم، سر خوش صحبتی آقا مرتضی باز شد و رو به مادر کرد:
"حاج خانم! این آقا مجید رو اینجوری نگاه نکنید که اومده بندر و یادی از ما نمیکنه. یه زمانی ما از صبح تا شب با هم بودیم. با هم سر سفره عزیز چایی شیرین میخوردیم، با هم تو کوچه #فوتبال بازی میکردیم، سر ظهر هم یا مجید خونه ما بود یا من خونه عزیز!" مجید به سمت ما چرخید و برای شرح بیشتر حرفهای آقا مرتضی، توضیح داد: "آخه اون زمانی که من خونه عزیز بودم، #عمه_فاطمه طبقه بالای خونه عزیز زندگی میکردن."
و آقا مرتضی با تکان سر، توضیح مجید را تأیید کرد و باز سر سخن را به دست گرفت: "آره دیگه! کلاً ما با هم بودیم! هر کی هم
میپرسید میگفتیم #داداشیم!"
مجید لبخندی زد و گفت: "خدا رحمت کنه شوهرِ عمه فاطمه رو! واقعاً به گردن من حق #پدری داشتن!" که آقا مرتضی خندید و گفت: "البته حق پدری رو کامل اَدا نکرد! چون #کتک زدنهاش مال من بود و قربون صدقه هاش مال مجید!"
مجید هم کم نیاورد و با خنده جوابش را داد: "خُب تقصیر خودت بود! خیلی #اذیت میکردی!" و آقا مرتضی مثل اینکه با این حرف مجید به یاد شیطنتهایش افتاده باشد، خندید و گفت: "اینو راست میگه! خیلی شَر بودم!" سپس از آینه نگاهی به #مادر کرد و ادامه داد: "عوضش حاج خانم هرچی من شَر بودم، این #دامادتون مظلوم بود! تو مدرسه من همش گوشه کلاس وایساده بودم و شب باید جریمه مینوشتم، اونوقت مجید نمره #انضباطش همیشه بیست بود! نتیجه هم این شد که الان مجید خونه و زن و زندگی داره و
من #همینجوری موندم!"
مادر در جوابش #خندید و گفت: "إن شاءالله شما هم سر و سامون میگیری و خوشبخت میشی پسرم!" و آقا مرتضی با گفتن "إن شاءالله!" آن هم با لحنی پُر از #حسرت و آرزو، صدای #خنده مجید را بلند کرد. طرز حرف زدنش به قدری سرگرم کننده بود که اصلاً متوجه #گذر زمان نشده و طول مسیر طولانی فرودگاه تا منزلشان را احساس نمیکردیم. البته ترافیک مشهور خیابانهای #تهران هم در آن ساعت چندان محسوس نبود و پس از ساعتی به #مقصد رسیدیم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊