بسم رب ااشهدا
خاطره جانبازی شهید حسن عبداله زاده از زبان خود شهید :
یک گام دوگام حرکت میکردی میخوابیدیم. باید رو به دشمن میخوابیدم تا سطح تماس کمتر باشد و تیر کمتر بخوریم. دو مرحله دویده بودیم و منتظر خمپاره بعدی بودیم که دیدم یک چیزی آمد و خورد به قلب من. قلبم قشنگ از جا کنده شد و آمد اینور. من هم شروع کردم
عربده کشیدن: یاااا حسین... یاااا حسین... از شدت درد سرم را میکوبیدم
به سنگی که زیر سرم بود. قلبم ترکیده بود دیگر. همانطور که دراز کشیده بودم، با خودم گفتم االان شهید میشوم... االان شهید میشوم... االان شهید میشوم... درد تمام وجودم را گرفته بود دیدم نه، شهید نمیشوم! درد یک مقدار کم شد. به یکی از بچه های لشکر 27 که بغلم خوابیده بود گفتم: احمد، نگاه کن ببین خون آمده از من؟
گفت: نه! فقط بغلت پاره شده.
تیر خورده بود سر قلبم و از توی سینه ام زده بود بیرون. قشنگ سینه ام را باز کرده بود. گفت: ولی خون نمیآید ازت.
#کتاب_میاندار
ولادت باب الحوائج حضرت قمربنی هاشم (ع) و روز جانباز مبارک باد
#فرمانده
#روایت_حمزه
#شهید_حسن_عبداله_زاده
#ابو_علی_اکبر
✅ حفظ و نشر آثار شهید حسن عبدالهزاده
@shahid_hasan_abdollahzadeh