#رفیقـم
حــرفــ بـراے گفــتن زیـــاد بـود
وقــت ڪمـــ ...
بـوسیـدمتـــ ...💔
.
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
@shahid_heydar_jalilvand
#طنز_جبهه😁
#حوری😍
گفتم:"احمد! گلوله که خورد کنارت، چی شد؟"😢
گفت:" یه لحظه فقط آتیش انفجارشو دیدم و بعد دیگه چیزی نفهمیدم"😕
گفتم:" خب!🤔
گفت:" نمیدونم چه قدر گذشت که آروم چشمامو باز کردم؛ چشمام، تار تار می دید.فقط دیدم چند تاحوری دور و برم قدم می زنند😍
یادم اومد که جبهه بوده ام و حالا شهید شده ام😄
خوشحال شدم. می خواستم به حوری ها بگم بیایید کنارم؛ اماصدام در نمی اومد☹️
تو دلم گفتم: خب، الحمدالله که ما هم شهید شدیم و یه دسته حوری نصیبمون شد😃😁
می خواستم چشمامو بیشتر باز کنم تا حوریا رو بهتر ببینم؛اما نمی شد😫
داشتم به شهید شدنم فکر می کردم که یکی از حوری ها اومد بالا سرم😃
خوشحال شدم. گفتم:حالا دستشو می گیرم و می گم حوری عزیزم! چرا خبری از ما نمی گیری؟!😆😅
خدای ناکرده ما هم شهید شدیم!.
بعد گفتم:"نه! اول می پرسم: تو بهشت که نباید بدن آدم درد کنه و بسوزه؛ پس چرا بدن من اینقدردرد می کنه؟!😞
داشتم فکر می کردم که یه دفعه چیز تیزی رو فرو کرد توشکمم😣
صدام دراومد و جیغم همه جا رو پر کرد😱
چشمامو کاملا باز کردم دیدم پرستاره😐.خنده ام گرفت😂
گفت:" چرا می خندی؟"🙁
دوباره خندیدم و گفتم:" چیزی نیست و بعد کمی نگاش کردم و تو دلم گفتم: خوبه این حوری نیست با این قیافه اش؟!😂😂
@shahid_heydar_jalilvand
#طنز_جبهه😁
🌸 یادی کنیم از آقای شهرداران زمان جنگ !😅
می گفت : به مادرم گفتم ننه بالاخره رفتم جبهه و کسی شدم
مادرم ذوق کرد و گفت ننه فدات بشه می دونستم تو آخرش یه چیزی می شی.
خب ننه چیکاره شدی؟
گفتم : شهردار
فداش بشم نگذشت حرف از دهنم در بیاد کل محله فهمیدن من شهردار شدم😘
قربونش برم ننه ام ! نمی دونست شهردار تو جبهه کارش شستن ظرفهاست و جارو کردن سنگره.
مادره دیگه دوست داره بچه اش یه کاره ای بشه!! ...
@shahid_heydar_jalilvand
#طنز_جبهه😄
#مواظب ضد هوایی ها باش😁
رو به قبله که قرار میگرفت مثل اینکه روی باند پرواز نشسته و با گفتن تکبیر، دیگر هیچ شک نداشت که از روی زمین بلند شده😍 خصوصا در قنوت که مثل ابر بهار گریه میکرد،درست مثل بچههای پدر، مادر از دست داده😢 راستی راستی آدم حس میکرد که از آن نماز هاست که دو رکعتش را خیلیها نمیتوانند بجا بیاورند😓 نمازش که تمام میشد محاصره اش میکردیم😁
یکی از بچهها میگفت: «عرش رفتی مواظب ضد هواییها باش😉😂»
دیگری میگفت: «اینقد میری بالا یه دفعه پرت نشی پایین، بیفتی رو سر ما😜🤣» و او لام تا کام چیزی نمیگفت و گاهی که ما دست وردار نبودیم فقط لبخندی میزد و بلند میشد میرفت سراغ بقیه کار هایش...😊💚
@shahid_heydar_jalilvand
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨حاج حسین یکتا✨
دخترچش می خوری ورمی پری...😁🌸
#نحوه_تذکر
-----------------------------------------------------------
@shahid_heydar_jalilvand
#طنز_جبهه😁
#تدارکات_گردان😅
حمید دسنتشان (شهید) مسئول تدارکات گردان ما بود😊
این طبیعت مسئولهای تدارکات بود که امکانات را برای روز مبادایی که هیچوقت نمیدانستیم اصلا خواهد آمد یا نه ذخیره میکردند🙂
آن روز صبح خیلی دیر از خواب بیدار شده بودیم. میدانستیم صبحانه توزیع شده و رو زدن به دستنشان برای گرفتن صبحانه کار خیلی سختی است. برای همین کاظم، کمسنترین فرد چادر را فرستادیم سراغ تدارکات. شاید دلشان به رحم بیاید☹️
دستنشان با عصبانیت جواب داده بود توزیع صبحانه ساعت شش و نیم صبح است حالا هشت و نیم آمدهای برای صبحانه! اول که هیچ نداده بود و کمی بعد گفته بود برای اینکه تنبیه شوید بین کره مربا و پنیر باید یکی را انتخاب کنید😒
ظاهرا به همه گردان هر سه را داده بود😐
کاظم هم کره مربا را گرفته و پیروزمندانه برگشته بود😁
همه ما خوشحال شده و سفره انداخته بودیم اما مهدی قبول نمیکرد. لج کرده و میگفت نمیشود😤
- دیر یا زود مهم نیست، سهم پنیر ما چه میشود؟! زورگویی حدی دارد...😡
حالا ما سعی میکردیم مهدی را راضی کنیم کوتاه بیاید، که نمیآمد.
کرهها را گرفت و گفت "حالا کاری میکنم نتواند سهم پنیر ما را بخورد، آنها حق ماست!"
حالا نیم کیلو پنیر شده بود حیثیتمان...😅
مهدی شروع کرد کرهها را خالی کردن در بشقاب، و بلافاصله تکههای مناسب و هم اندازه کرهها از صابونهای قالبی که زیاد داشتیم برش دادن و جا زدن بهجای کره. و دوباره با دقت همه را بسته بندی کرد!😐😳😑😅
قالبهای را گرفت و با دعوا و با همان پای ناقصاش رفت که "ما کره نمیخواهیم به جایش پنیر بده تا با مربا بخوریم!!"😄
بعد از کلی بگو مگو که مگر میشود پنیر و مربا خورد؟ موفق شد صابونها را تحویل داده و به جایش کلی پنیر بیاورد😉😎
دیگر سفره ما مفصل شد. کره، مربا، پنیر، و مغز گردو هم که داشتیم با چای داغ و سایر مخلفات...
بعد از صبحانه گفتم مهدی سری بزن یک وقت آن صابونها را به کسی ندهند، خونشان گردن ما بیفتد😒😂
مهدی با خاطر جمعی گفت نگران نباش درستش میکنم😁
بعد از یک ساعت رفت به بهانهای شاید کرههای صابونی را برگرداند که دید دیر رسیده😳
بچههای تدارکات سفرهای پهن کرده و با همان کرهها و مربای فراوان دلی از عزا درآورده بودند!😳😐😐
مهدی تنها سؤال کرده بود کرهها مزه بدی نمیداد، که گفتند نه، خیلی هم خوشمزه بود!😳😂
همه چیز ظاهرا به خیر گذشته بود تا ظهر آن روز🙄
بچههای تدارکات یکی یکی میرفتند درمانگاه برای معالجه اسهال شدیدی که گرفتار شده بودند و خوب نمیشدند😐😂
آنهایی که درمانگاه نبودند آفتابه دستشان در صف دستشویی صحرایی!😢😂
ظاهرا دستشوییشان توام با کف فراوان شده بود. دکتر هم گیج شده بود، که این چه ویروس جدیدی است، و نگران که مبادا فردا همه گردان بگیرند!😐😄😂😂
به مهدی گفتیم میبینی چه کاری کردی!😡
با قلدری جواب داد:
- چه کاری!؟ مقصر خودشانند. کره را اگر با پنیر میدادند، این بلا سرشان نمیآمد!🙂🤗😌
اصلا خواست خدا بوده این طور بشود، به من چه!😌😂😂😂
@shahid_heydar_jalilvand
#مذهبی ها☺️
مذهبی ها بیشتر از بقیه بوی خدا و مهربونیش رو میدن ،
واسه ی همینه که اگه یه روزی ،
حتی یه ذره ،
بوی گناه بگیرن ،
مردم خیلی سریع حس تلخی بهشون تزریق میشه و به لشکر خدا بی اعتماد می شن..!😒😡
هی حزب اللهی جان😊
بیا با خطاهای ریز و درشتمون ، آبروی حزب اللهی های خوشکار رو نبریم...😓
@shahid_heydar_jalilvand
#طنز_جبهه😁
#خدایا مارو بکش😐
آن شب یکی از آن شبها بود؛ بنا شد از سمت راست یکی یکی دعا کنند، اولی گفت: «الهی حرامتان باشد…» بچهها مانده بودند که شوخی است، جدی است؟ بقیه دارد یا ندارد؟ جواب بدهند یا ندهند؟ که اضافه کرد: «آتش🔥 جهنم» و بعد همه با خنده گفتند: «الهی آمین.»😅🤗
نوبت دومی بود، همه هم سعی می کردند مطالب شان بکر و نو باشد، تأملی کرد و بعد دستش را به طرف آسمان گرفت🤗 و خیلی جدی گفت: «خدایا مار و بکش…»
دوباره همه سکوت کردند 😐و معطل ماندند که چه کنند و او اضافه کرد: «پدر و مادر مار 🐍و هم بکش!»
بچهها بیش تر به فکر فرو رفتند، خصوصاً که این بار بیش تر صبر کرد، بعد که احساس کرد خوب توانسته بچهها را بدون حقوق سرکار بگذارد، گفت: «تا ما را نیش نزند!»😂😂
@shahid_heydar_jalilvand
#سردار_دلها❤️
خندههایت، خرازے💗
جزیرهات ،مجنون🌊
خانقاهت،طلائیه🌤
قایقت، عاشورا🖤
جزر و مدت،اروند🌫
آبےات، بادگیر💧
قرمزت، خون♥️
راهت، جنون👣
مقصدت، جنوب✈️
سپاهت، قدس🕌
لشکرت، عماد✊🏻
تعصبت، نصرالله🧔🏻
ایمانت، کاظمے📿
قنوتت، صیاد🥀
رکوعت، باکرے🍃
سجدهات، گمنام💔
خاکت،املاکے🍂
آسمانت، کشورے🌦
زمینت، افلاکے☘️
تفحصت، پازوکے⛓
کربلایت،چهار و پنج🏴
شمالت،شیرودے❄️
جنوبت،شلمچه💫
غربت،کردستان💖
شرقت، ابوالخصیب🖤
خندههایت،خرازے☺️
چشمانت،همت👀
نگاهت، چراغچے👁
غیرتت،متوسلیان👊🏻
قلبت،چمران💗
مغزت، باقرے🧠
دغدغههایت،دقایقے⏰
دستت،برونسے💪🏻
انگشترت،شوشترے💍
عقیقت، ذوالفقارے💥
حجتت، حججے🌸
فهمت، فهمیده👌🏻
عسلت احلےٰ😋
غزلت، اعلا📝
بیتت،رهبرے🏡
سیدت،خامنهاے😍
قرآنت،حافظ📚
گلستانت،خطمقدم🌹
بوستانت، بالاے سنگر🌿
عشقت،بنے آدم👨👩👧👦
دیوانت، اشک😢
شاهنامهات،کاوه⚡️
فارسے ات،سلمان📜
عربے ات،ابومهدے📋
آخرش هم با مهندس
نقشهها را کشیدے
و راه آسمان را گشودے♡
حاجقاسم
این رسمش نبود
بروے و دهها نسل را #یتیم کنے...):
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
@shahid_heydar_jalilvand
#طنز_جبهه😁
#اصطلاحات_جنگی😅
اللهم الرزقنا ترکشا قلیلا و مرخصی کثیرا😆
چه برداشتی از جبهه دارید؟ به خدا فقط یک جفت پوتین برداشتم😥😅
کلوا و اشربوا حتی اذابلغت الحلقوم😳
دنیا دو روز است سه روز هم تو راهی میشه پنج روز😶😂😂
مادرم گفته همه چیز بخور جز تیر و ترکش 🙂😆(جواب پرخورها به دیگران)
آرپی جی نزن تو خاکریز ما 😬(وسط حرف ما نیا)
چهره ترکش پسند😃(صورت نورانی)
موقعیت ننه☺️🤣(سنگر تدارکات که مثل خانه پدری به آدم می رسند)
رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند😅(در حال رد شدن از میان همسنگران ، که دست و پای آنان را لگد می کند.)
@shahid_heydar_jalilvand
شاید#شهادت
آرزوۍهمہباشد
امایقیناً
جزمخلصین
ڪسےبداننخواهدرسید ...
ڪاشبجاےزبان
باعمـــــلم
طلبشهادتمےڪردم🥀...(:
#شهـیــدإبــــــــــرإﮫیمﮫإدﮰ♥️
@shahid_heydar_jalilvand
تصور کنید......👓
صداها باهم دیگر قاطی شده....
صدای کسی که میگوید : مهمات تمام شده.....💣
خیلی تلفات داریم.......🕯⏳
صدا هایی که بلند است( الله اکبر)
صدای رجز های عربی .....📢
صدای تانک ها و گلوله ها....🚨
صدای عراقی های تکفیری که شادی میکردن💔..... چندتا از بچه هارا اسیر کرده بودند.....🥀
پناه گرفتند.....🕳
وصیت نامه می نویسند ......📝
صدایی که با بغض نوشته اش را میخواند :🎙
شرمنده مادر بی خبر آمدم . اخه نمیخواستم نگران باشی....💔
شرمنده خانوم تو را با بچه ها تنها گذاشتم......🖤
صدای برخورد گلوله و ترکش......🔫💣
بعد هم بوی خون و شهادت و باروت......⚰️🥀
سال ها گذشت.....🕰
مادر .....👵🏻
با گریه تعریف کرد:
پسرم اگه دوباره دنیا بیاد...
میفرستمش بره...
اگه نره کی سرباز امام زمان باشه؟😢
@shahid_heydar_jalilvand